شوریدگیت داده به دل اختیار را با زلف دوست بسته قرار و مدار را آیینه ی تمام نمای یل جمل از این سپاه فتنه درآور دمار را ابروکشیده ! حُکم نیام است این نقاب باید مهار کرد کمی ذوالفقار را از انعکاس نام «حسن» کوفه دلخور ست فریاد کن دوباره …
ادامه مطلبحسینیه
وقتش شده که جامه ی دل را رفو کنم فکری برای این دل بی آبرو کنم قبل از قدم گذاشتنم در حسینیه باید به اشک دیده دوباره وضو کنم در روزهای ماه محرّم که مُحرمم حیف است جز به مَحرم تو گفتگو کنم هر کس به حاجتی به حضور تو …
ادامه مطلبدلِ شکسته
دلِ شکستهی ما را به مَرحمی دریاب مرا که خسته شدم این مُحَرمی دریاب به سر به زیریِ ما ، شَرمِ ما ، تَرَحُم کُن نه مَرحمیم برایت نه مَحرَمی دریاب کمِ تو از سرِ ما که زیاد هم باشد تو را به جانِ عزیزت مرا کمی دریاب شبیهِ حالِ …
ادامه مطلبزخم فراوان
جسم تو چون سر زلف تو پریشان شده است چون ستاره به تنت زخم فراوان شده است سنگها بوسه گرفتند و دهانت بستند زیر این غنچه خون آه تو پنهان شده است گاه می بوسم و گه چند ورق می گریم قد وبالای تو سی پاره ی قرآن شده است …
ادامه مطلباحلی من العسل
احلی من العسل شده ای زیر سنگ ها در خاک سرخ حل شده ای زیر سنگ ها جسم تو مبتلای بلای عظیم شد از زخم بی بدل شده ای زیر سنگ ها نازک تن تو را چه شده سینه سرخ من؟ مشتاق بر اجل شده ای زیر سنگ ها بالا …
ادامه مطلبحسین جان
گرچه از دنیا فقط دو چشم تر دارم حسین من ز ثروتمندها هم بیشتر دارم حسین خانه بودم فاطمه آورد تا اینجا مرا هر کجا مادر بفرماید گذر دارم حسین روضه را جارو زدم قلب مرا جارو زدی حال دیگر داشتم حال دگر دارم حسین هر چه که دارم نگیری …
ادامه مطلبمن علمدار سپاهم
با منِ تشنه لب اِی مشک وفاداری کن دلِ اهل حرم این جاست تو دلداری کن همره آبِ درونت به زمین می ریزد آبرویم به بر یار خریداری کن خواهم آبی ببرم بهر گلویی کوچک آه اِی مشک زمین خورده مرا یاری کن یاد لب های حسین آب نخوردم هرگز …
ادامه مطلباماننامه
سهم من از زندگی چیزی به غیر از غم نشد هیچکس غیر از برادرهام غمخوارم نشد بعد تو عباس، زینب ماند و این نامحرمان بعد تو دیگر برایم هیچکس محرم نشد زود رفتی ماه من از آسمان خواهرت فرصت حتی وداع ما دوتا باهم نشد ای برادر هیچ در فکر …
ادامه مطلبشعر روضه حضرت عباس ع
رفته امیر لشکرش را پس بگیرد از کوفیان آب آورش را پس بگیرد رفته بگوید تشنگی ها برطرف شد تا حرف های دخترش را پس بگیرد یک دستش اکبر بود که کشتند او را باید که دست دیگرش را پس بگیرد از مشک باید آبروی رفته اش را از تیر …
ادامه مطلبامید آب
امیر لشگر من دست من به دامن تو رباب مانده و امید آب بردن تو به اهل خیمه سپردم که آب گردن من بلند گر نشوی خون من به گردن تو عبای من که نصیب علی شده ماندم چگونه جمع کنم پاره پاره تن تو دو تیر با دو کمان …
ادامه مطلب