بایگانی برچسب: تاسوعا

سینه زنی و توسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اجرا شده شب تاسوعا به نفس سید رضا نریمانی

علمدارم بمون ، سپهدارم بمون درتاب و در تبم ، ابالفضل زمین خوردم پاشو ، کم آوردم پاشو کفیل زینبم ، ابالفضل کم آورده ، پیشت مردی علمدارم ، وفاکردی فقط میخوام ، که برگردی گلامون ، آبرو میخوان نمیخوان آب ، عمو میخوان نمیخوان مشک ، سبو میخوان تا …

ادامه مطلب

در سرای اهل بیت

هر که از دل نوکریِ کویِ هیات می کند سینه ی خود را پر از نور ولایت می کند پادشاهی، نوکری خاندان مصطفی ست نوکر این خانه بر تن رخت عزت می کند آدم این جا خاکبوس عرش رحمن می شود در سرای اهل بیت عرض ارادت می کند آنکه …

ادامه مطلب

من علمدار سپاهم

با منِ تشنه لب اِی مشک وفاداری کن دلِ اهل حرم این جاست تو دلداری کن همره آبِ درونت به زمین می ریزد آبرویم به بر یار خریداری کن خواهم آبی ببرم بهر گلویی کوچک آه اِی مشک زمین خورده مرا یاری کن یاد لب های حسین آب نخوردم هرگز …

ادامه مطلب

امان‌نامه

سهم من از زندگی چیزی به غیر از غم نشد هیچکس غیر از برادرهام غمخوارم نشد بعد تو عباس، زینب ماند و این نامحرمان بعد تو دیگر برایم هیچکس محرم نشد زود رفتی ماه من از آسمان خواهرت فرصت حتی وداع ما دوتا باهم نشد ای برادر هیچ در فکر …

ادامه مطلب

شعر روضه حضرت عباس ع

رفته امیر لشکرش را پس بگیرد از کوفیان آب آورش را پس بگیرد رفته بگوید تشنگی ها برطرف شد تا حرف های دخترش را پس بگیرد یک دستش اکبر بود که کشتند او را باید که دست دیگرش را پس بگیرد از مشک باید آبروی رفته اش را از تیر …

ادامه مطلب

امید آب

امیر لشگر من دست من به دامن تو رباب مانده و امید آب بردن تو به اهل خیمه سپردم که آب گردن من بلند گر نشوی خون من به گردن تو عبای من که نصیب علی شده ماندم چگونه جمع کنم پاره پاره تن تو دو تیر با دو کمان …

ادامه مطلب

تیرباران شدی

چشم تو بسته شد و چشم حرامی وا شد تو زمین خوردی دورِ حرمم غوغا شد مشک تو پاره شد و آبرویت ریخت زمین سیلِ آن خورد به خیمه همه جا دریا شد مشک تو پاره شد و خاک ، به سر کرد رباب ذکر او “وای علی” جای “گُلم …

ادامه مطلب

یک قبر کوچک!

حتی نرنجاند از خودش یک مشت ترسو را بخشید از روی سخاوت دست و بازو را تا خاطراتی را نهان سازد بر آن میگشت پنهان بسازد از برادر زخم پهلو را عباس ماهی خنده رو بودست، اخمو نیست تا کی ببخشم حرف آدمهای بدگو را او غیر وقت جنگ لبریز …

ادامه مطلب

مژگان چشمها

چشمت شبیه بختم در خواب غم فزایی است واکن دو چشم تر را وقت گره گشایی است پلکی بزن دلم را آزاد از این قفس کن مژگان چشمهایت مفتاح دلگشایی است یک عمر مهر برلب چون غنچه ی خموشی گل بانگ ای برادر فریاد از این جدایی است هر زخم …

ادامه مطلب

عمو افتاده

  ذکـرِ لاحـول ولا قـوه الا باالله می کند بدرقه یِ راهت اباعبدالله تو امـیدِ حـرمِ فاطمـیـونی آری همه یِ عشقِ منی باید عَلَم برداری مشک برداشته باذکرِ مدد فاطمه رفت پسرِ صف شکنِ شیرِ خدا علقمه رفت صف به صف می شکند لشکرِ روباهان را اسـدالله به چـَنگ آوَرَد …

ادامه مطلب