عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

گریزها و روضه های کوتاه و جانسوز برای شهادت امام حسین علیه السلام

دانلود

سؤال و جواب نوکر

نقل
می کنند: محضر آقا سیدحمزه موسوی بودیم تعریف کردند: که یکی از بزرگان از
شب اول قبر خیلی می ترسیدند یه شب در عالم خواب رسید به محضر ابی عبدالله و
گفت: آقای یه عمره برات روضه می خوانم، برات روضه گرفتم، ولی از شب اول
قبر می ترسم، امام حسین (علیه السّلام) فرمود: از کجای آن می ترسی؟ گفت از
آن موقعی که دو تا ملک می آیند و سؤال و جواب می کنند و زبانم بند می آید،
فرمودند: کدام ملک جرأت دارد که از نوکر من سؤال کند، سؤال و جواب آنها با
ماست ….

منبع:کتاب گلواژه های روضه

نود حج و عمره

 پیامبر
به عادت همیشه خود اظهار محبت به سیدالشهدا می نمود و با ایشان بازی می
کردند، عایشه به پیامبر گفت: چقدر تو این کودک را دوست داری؟

حضرت فرمودند: وای بر تو .

چگونه دوستش نداشته باشم و از او خوشم نیاید و حال آنکه او میوه ی دل من و روشنی چشم من است.

بعد
فرمودند: امت من بعد از من او را می کشند، هر کس بعد از وفاتش به زیارت او
برود، خداوند در نامه ی عملش یک حج از حج و عمره های مرا می نویسد.

عایشه تعجب کرد و عرض کرد: یا رسول الله حجی از حج های شما ؟!

حضرت فرمودند: بلی، بلکه خدا دو حج مرا به آن زیارت دهنده می دهد.

باز عایشه تعجب کرد و حضرت زیاد کردند تا رسید به نود حج و نود عمره و فرمودند: خداوند به او نود حج های من و نود عمره  از عمره های من را می دهد.

مقتل شیخ جعفر شوشتری

منبع:کتاب گلواژه های روضه

روضه خواندن خود امام حسین (علیه السّلام)

مرحوم آیت الله تکابنی در مواعظ المتقین می نویسد:

سلمان
فارسی تو کوچه ها و پس کوچه ها عبور می کرد، دید آقا امام حسین (علیه
السّلام) در سن کودکی، گوشه ای دور از بچه های دیگر ایستاده اند و گریه می
کنند.

سلمان جلو رفت، سؤال کرد یابن رسول الله ! جانم به فدای شما، آیا اتفاقی افتاده است، اینچنین گریه می کنید؟

ابی
عبدا… جواب نداد، باز سلمان اصرار کرد، گفت آیا کسی شما را اذیت کرده،
دائم سؤال می کرد. آخر پسر زهرا فرموده باشد: سلمان ! اگر بگویم طاقت
شنیدنش را نداری، عرضه داشت یابن رسول ا… ! مگر نشنیدید پیغمبر فرمود:
سلمان از ما است به من بگویید چی شده است؟

شروع
کرد وقایع کربلا را تعریف کند. ای سلمان ! یک روز من بزرگ می شوم، گذر من
به کربلا می خورد، خدا به من یک پسر می دهد، اسم او علی اکبر است، سلمان
فرشته ها صف می بندند جمال این پسر را ببینند،  اما همین پسر را تو کربلا جلوی من می کشند …  .

سلمان
! خدا یک پسر دیگر به من می دهد اسمش علی اصغر است. این پسر را با لب تشنه
وقتی از لشگر برای او آب می خواهم او را روی دستم با تیر سه شعبه می کشند.

سلمان ! خدا به من یک برادر می دهد اسم او عباس (علیه السّلام) است کنار نهر آب او را با لب تشنه می کشند …. .

سلمان نگاه می کرد، دید گریه ی آقا شدیدتر شد، نفس بند آمد صدا زدند ای سلمان ! زینبم …

اینقدر گفت  ….

سلمان آخر کار سؤال کرد، آقا جان ! شما که همه کاره ی خلقت هستید اراده کنید همه چیز را عوض کنید.

آقا امام حسین (علیه السّلام) فرموده باشند: سلمان درست می گویی، ولی  من
دوست دارم فدایی دوستانم بشوم، دوستانم فردا دور هم جمع بشوند اسم من را
بیاورند … شفاعت دوستانم را فردا بکنم نگذارم در آتش جهنم بسوزند. سلمان !
نشونه ی دوستان من دو چیز است، یکی  اشک چشمشون، یکی هم دلهای آنهاست که برای کربلا پر می زند، برای دیدن کربلا می میرند …

منبع:کتاب گلواژه های روضه

مقام روضه خوانی

مرحوم
شیخ رمضان علی قوچانی از علمای معروف و ائمه جماعت مسجد گوهرشاد بودند
ایشان مریض و مشرف به مرگ شدند. جمعی از اقوام و دوستان و آشنایان برای
تشییع  جنازه ایشان آمدند.

ناگهان
می بینند که ایشان حرکت کرده و چشم ها را باز می کند و با صدای ضعیف همه
را فرا می خواند و می گوید می خواهم برایتان روضه بخوانم همه تعجب کردند
چون ایشان منبریِ روضه خوان نبودند.

فرمودند
همین الان صحرای محشر را دیدم و هاتفی با صدای بلند اعلام کردند که حاج
رمضان علی قوچانی اهل بهشت است، به سوی بهشت برود، من دیدم دری به سوی بهشت
باز است و جماعتی بسیار در صف طولانی ایستاده که به نوبت بروند. گفتند صف
علما می باشد و در اواخر صف بودم دیدم تا نوبت به من برسد، هلاک می شوم، به
عقب نگاه کردم دیدم درِ دیگر به سوی بهشت باز است، ولی این در خلوت است به
خود گفتم من که اهل بهشتم از این در نشد از آن در می روم، سپس سوی آن در
رفتم دیدم دربان جلوی من را گرفت و گفت نمی شود این در مخصوص اهل منبر  و روضه خوان های امام حسین (علیه السّلام) است. تو که روضه خوان نیستی،

متحیر
بودم دیدم حاجی میرزا عربی خوان معروف به ناظم سوار بر اسب از بهشت بیرون
آمد جلوی در سلام کردم و گفتم مرا کمک کن و به بهشت ببر گفت نمی توانم چون
این در مخصوص روضه خوان های حسین است اصرار کردم گفت یک راه دارد، تو روضه
بخوانی و من مستمع شوم شاید بتوانم به این وسیله تو را ببرم، آن گاه پیاده
شد و نشست و من برای او روضه خواندم، پس برای شما هم روضه می خوانم چند
کلمه ای روضه خواند و از دنیا رفت.

گنجینه دانشمندان ج ۹ ص ۲۶۳ / معجزات و کرامات امام حسین (علیه السّلام) ص ۳۰۹

منبع:کتاب گلواژه های روضه

مظهر رحمت پروردگار

از مرحوم آیت الله العظمی بهجت نقل شده است که فرمودند:

مرحوم
علامه دربندی در حرم کربلا، خطاب به امام حسین (علیه السّلام) عرض کرد: به
حق مادرت زهرا (سلام الله علیها)، شمر را شفاعت مکن !

از ایشان پرسیدند: مگر حضرت از شمر هم شفاعت می کند؟

جواب داد: امکان دارد، زیرا این ها مظهر رحمت پروردگارند.

آیه ی حقیقت، ص ۵۰۵، در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج ۱،  ص ۱۲۸

منبع:کتاب گلواژه های روضه

دوستداران مرا بیامرز

و از کتاب (لسان الذاکرین الدمعه الساکبه) نقل شده است هنگامی که آن ملعون سر مطهر حضرت را از بدن جدا نمود، می گوید:

رأیت شفتیه یتحّرکان فلمّا قربته من أدنی سمعته یقول إلهی و شیعتی و محبّی.

دیدم لبهای حضرت به حرکت درآمد، گوش های خود را نزدیک بردم، شنیدم می گوید: پروردگارا ! پیروان و دوستداران مرا بیامرز.

معالی السبطین ص ۴۶۵ – لسان الذاکرین الدمعه الساکبه ج ۴ ص ۳۵۸

منبع:کتاب گلواژه های روضه

چهار جراحت

مرحوم
شیخ جعفر شوشتری می گوید: در روز عاشورا، چهار جا، چهار عضو بدن ابی
عبدالله به خاطر بی آبی از کار افتاده بود، که حتی شاید اگر آب هم می
دادند، کار از کار گذشته بود و فایده نداشت.

اولین
جایی که از عطش از کار افتاد چشمان امام حسین (علیه السّلام) بود، امام
صادق (علیه السّلام) می فرماید: جدّ ما در روز عاشورا، از شدت عطش چشمانش
آسمان را دود می دید.

دومین
عضو، لبهای آقا بود، می دونی چرا؟ حمیدبن مسلم می گه دیدم لب های حسین
علیه السلام مانند دو چوپ خشک شده به هم می خورد، دیدم از لبهای حسین داره
خون می آید.

سومین عضو زبان حضرت بود، همان زمان که علی اکبر را بغل گرفت، زبان در دهان علی گذاشت، علی اکبر دید بابا از خودِ او تشنه تر است.

چهارمین
عضو جگر حسین بوده، هلال بن نافع می گوید، آمدم نزدیک گودال، جنگ تمام
شده، از بالای گودال نگاه کردم، دیدم لبهای حسین تکان می خورد، نزدیک تر
رفتم، گفتم شاید حسین نفرین می کنه، دیدم می گوید: «لشگر جگرم از تشنگی می
سوزد» از گودال آمدم بیرون، سریع رفتم آب آوردم، دیدم شمر داره بیرون می
آید، گفت کجا می روی، گفتم می روم پسر فاطمه را سیراب کنم، گفت زحمت نکش،
من سیرابش کردم … .

 

منبع:کتاب گلواژه های روضه


ذبح عظیم

ذبح
کردن و نحر کردن دو چیز است: ذبح کردن سر از بدن جدا کردن است، و نحر این
است که نیزه یا کاردی در نحر او، که گودی گردن است، فرو می برند، مانند شتر
که او را نحر می کنند. لذا خطاب به ابی عبدالله در فقرات زیارت می خوانیم (
السلام علی من هو نحره منحور)

مواعظ ص ۱۸

منبع:کتاب گلواژه های روضه

زیر گلو

یعنی
زینب نمی تونست زودتر زیر گلو را ببوسه، نه می خواست تا لحظه ی آخر برای
یک لحظه هم شده جان امام زمانش را بیشتر نگه داره، لذا لحظه ی آخر صدا زد،
مهلاً مهلا …

 

منبع:کتاب گلواژه های روضه

یتیم نوازی

سکینه
(سلام الله علیها) با آن زبان شیرین شروع به حرف زدن کرد، تا اینکه آقا از
اسب آمدند و روی خاک ها نشستند، آغوشش را باز کرد، فرمود بیا عزیزم، مگر
نگفتی بیایم پایین تا مرا بغل کنی، مگر نگفتی بیا برای آخرین بار دستامو
دور گردنت بیندازم، پس چرا نمی آیی؟ صدا زد، بابا دلم برای بغل کردن تو تنگ
شده ولی وقتی می خواستم این کار را بکنم از درون خیمه دیدم دو تا بچه های
یتیم مسلم دارند نگاه می کنند، دلم نیامد که دل آنها بسوزد و یاد پدرشان
بیفتند … .

گذشت
تا زمانی که مولا در گودال قتلگاه افتادند، سکینه آرام به طرف عمه آمد،
بالای گودال صدا زد، عمه این بدن کیه؟ زینب (سلام الله علیها)  صدا زد: بدن باباتو نمی شناسی، این بدن بابات حسینه، سکینه (سلام الله علیها) خودش را روی بدن انداخت … .

خطابی کرد زینب مادرش را                      ببین دیر آمدی بردند سرش را

 

منبع:کتاب گلواژه های روضه

 

اُف بر دنیا

امشب ابی عبدالله بالین زبن العابدین (علیه
السّلام) بود، زین العابدین (علیه السّلام) می گوید، عمه ام از من پرستاری
می کرد، یک وقت دیدم بابام بغض گلویش را گرفت، رفت کنار خیمه صدای گریه اش
بلند شد، ابی عبدالله شروع کرد به شعر خواندن:

یا دهر اُف لک من خلیل کم لک بالاشراق والاصیل

من صاحب او طالب قتیل و الدهر لایقنع بالتبدیل

و انما الامر الی الجلیل و کل حی سالک سبیل

چنان از بی وفایی دنیا گفت، چنان ناله زد، زین العابدین (علیه
السّلام) می گوید، من یقین کردم امشب دیگه شب آخره، فردا دیگه کار تمامه،
بغض گلویم را گرفت، اما خودم را نگه داشتم، عمه ام سراسیمه رفت از خیمه
بیرون، به پای حسین (علیه السّلام) افتاد، صدا زد: کاش مرده بودم «الیوم
مات جدی، الیوم مات ابی، الیوم مات امی، الیوم مات اخی» داداش داغ جدم تازه
شد، داغ مادرم تازه شد … 

یعنی کاَنَّ همین الان درِ خانه را آتش زدند، کاَنَّ همین الان فرق بابام را شکافتند …

بعد
دوتا کار کرده زینب (سلام الله علیها)، جگر امام حسین (علیه السّلام) را
سوزانده است، یکی محکم به صورت خودش زد، یکی هم گریبان چاک کرد، افتاد روی
زمین، غش کرد. ابی عبدالله سر زینب (سلام الله علیها) را به دامن گرفت،
بعضی نوشتند: یک کمی آب تو صورت زینب (سلام الله علیها) پاشید. شاید هم با
اشک، زینب (سلام الله علیها)  را
به هوش آورد، صدا زد: خواهرم اهل زمین و آسمان می میرند، جز خدا کسی باقی
نمی ماند، جدّم، پدرم، مادرم و برادرم که بهتر از من بودند همه رفتند.

تو
که خواهر صبوری بودی؟ داغ مادرم را دیدی، صدا زد: داداش آخه هر داغی دیدم
دلم خوش بود حسین (علیه السّلام) را دارم، زینب جان نکنه بعد من شیون و
ناله کنی …

سوگنامه آل محمد ۲۳۸/ ترجمه ی ارشاد مفید ج ۲ ص ۹۶

منبع:کتاب گلواژه های روضه

خاک کربلا

بر این خاک امام زمان (عج) سه تا سلام در زیارت ناحیه می دهد:

السلام علی ساکن تربت الزاکیه

السلام علی من جعل شفاء فی تربته

السلام علی خدا التریب و شیب الخضیب

می
گفت کربلا بودم یه پیرمرد ۷۰ ساله خیابون پشت قبله، تو کوچه پس کوچه ها
مهر فروشی داشت، دیدم اهل دله، رفتم دیدنش، یه سؤال ازش کردم، گفتم این همه
ساله دارند تربت کربلا درست می کنند مگه این خاک چقدر است، چرا تمام نمی
شود، پیرمرد گفت: من بچه ی کربلام، ۷۰ ساله دارم تو کربلا زندگی می کنم، هر
سال سه بار این شهر گرد و غبار عجیبی می آد، یکی دو روز اینقدر زیاد است
که همه جا رو خاک می گیره، عبارت او این طور بود سالی سه بار خدا خاک کربلا
را از آسمون می فرسته … .

 

منبع:کتاب گلواژه های روضه


قاتل امام حسین علیه السلام

 

روزی
امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در ضمن خطبه ای فرمود: سلونی قبل أن تفقدونی،
سعدبن ابی وقاص به امام گفت: در سر و بدنم چند تا مو وجود دارد؟ امام
فرمودند: جهت صدق مدّعای خود به تو می گویم که در خانه ی تو پسرکی به دنیا
آمده که حسین مرا در کربلا خواهد کشت.

شیخ مفید در ارشاد می نویسد: مردم پیش از شهادت امام حسین (علیه السّلام) به عمر سعد لقب «قاتل الحسین» داده بودند.

عمر سعد از جمله هفتاد نفر از اشراف کوفه است که امام را به کوفه دعوت کرد.

 

منبع:کتاب گلواژه های روضه

روزه ی حسین (علیه السّلام)

اولین
بار است که آقا ابی عبدالله روزه گرفته، فاطمه (سلام الله علیها) فرستاد
دنبال آقا رسول الله (ص) بابا جان ! یا رسول الله اولین بار است حسین (علیه
السّلام) روزه گرفته، افطار قدم رنجه کنید، خدمت شما باشیم، همه کنار سفره
ی افطار حسین جمعند، وقت افطار که شد، آب مقابل حسین (علیه السّلام)
گذاشتند، وقتی خواست افطار کند یک نگاه به صورت جدش رسول الله (ص) کرد، یا
جدّاه، به من چه می دهی افطار کنم؟

یک
نگاه به صورت قشنگ حسین (علیه السّلام) کرد، فرمود: نصف عبادت های من برای
آن هایی که تو را دوست دارند، امیرالمؤمنین (علیه السّلام) فرمود: حسین
جان افطار کن، بابا جان به من چه می دهی افطار کنم؟ امیرالمؤمنین فرمود:
نصف عبادت های من برای آن هایی که تو را دوست دارند.

(فردای قیامت یک وقت به پرونده ی اعمالت نگاه می کنی عبادت های علی را می بینی)

حضرت
فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: پسرم افطار کن، مادر به من چه می دهی
افطار کنم؟ نصف عبادت های من برای آن هایی که برای تو گریه می کنند (ثواب
یکی از آن نمازهای شب نشسته حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای همه ما بس
است، ثواب یکی از آن تازیانه هایی که در راه ولایت خورد برای مغفرت ما در
روز قیامت بس است)

امام
حسن (علیه السّلام) فرمود: داداش افطار کن، برادر جان شما به من چه می
دهی؟ فرمود: فردای قیامت خودم بر در بهشت می ایستم و یک یک محبّانت را وارد
بهشت می کنم، وقتی همه ی آنها وارد بهشت شدند، بعد خودم وارد می شوم.

کبریت احمر مرحوم بیرجندی

منبع:کتاب گلواژه های روضه

گرد و خاک زوّار حسین (علیه السّلام)

علامه امینی چنین نقل می کند:

پدر
و مادری ناصبی دشمن اهل بیت بچه دار نمی شدند. مادر نذری کرد که اگر خدا
به او پسری بدهد او را به راهزنی بر زائرین امام حسین (علیه السّلام) و
کشتن ایشان قرار دهد !!

اتفاقاً
بچه دار شده و بچه ی آن ها هم پسر بود، وقتی که به حد رشد و بلوغ رسید،
پدر و مادر قضیّه ی نذر خود را به او گفتند: آن جوان قبول کرده و آمد در
نواحی مسیّب که در نزدیکی کربلاست، منتظر کاروان زائرین ماند.

در
همان هنگام، خواب بر وی غلبه کرد و قافله ی زائرین قبر امام حسین (علیه
السّلام) گذشت در حالی که گرد و غبار زوّار بر بدن این جوان نشست، در همان
حال در عالم رؤیا دید که قیامت برپا شده و فرمان آمده است او را به آتش
دوزخ اندازند، وقتی در آتش افتاد متوجه شد آتش بدن او را نمی سوزاند، علت
آن را در خواب به او اطلاع دادند که به خاطر گرد و غبار زائر امام حسین
(علیه السّلام) آتش بدنش را نسوزاند !!

از
خواب بیدار شده و از قصد بد خود برگشت و همان جا توبه کرد و جزء محبّان
خاندان اهل بیت عصمت و طهارت شده و هراسان خود را به قبر شریف حضرت
سیدالشهدا رساند.

منبع:کتاب گلواژه های روضه

نوحه خوان

نظام
رشتی از نوحه خوان ها و نوکرای با اخلاص بود، چند ماه قبل از مرگش بیمار
شد، تو بستر افتاد، مردم می اومدند زخم زبونش می زدند. لال شد، دیگه نمی
تونست حرف بزنه، گفتند: دیدید این که دم از حسین (علیه السّلام) می زد آخر
لال می میره، دخترش می گه روزی بابام صدام زد و با اشاره گفت: یه قلم و
کاغذی برام بیار، تا آوردم برام نوشت: دخترم غصه نخور من نوکر اربابم،
ارباب منو تنها نمی گذاره و ساعتی گذشت، باز منو صدا زد و نوشت آگاه باش هر
وقت اشاره کردم بدون که اربابم اومده .

نمی تونه تکون بخوره، دخترش می گه دقایقی بعد دیدم دست گذاشت رو سینه اش از جا بلند شد، تعجب کردم صدا زد: السلام علیک یا ابا عبدالله … بعد از سلام بابام یک دفعه دراز کشید هر چی صداش زدم بلند نشد.

منبع:کتاب گلواژه های روضه

متن روضه ی رسول ترک

لات
بود، سر و وضعش خوب نبود، اومد مجلس امام حسین (علیه السّلام)، صاحبان
هیئت بیرونش کردند، گفت ای بابا ! مجلس مال یکی دیگه است، حسین ! خیال کردم
خیمه، خیمه ی توست اومدم، اگه می دونستم اینها صاحب خیمه اند نمی یومدم،
من اصلاً خونه ی اینها نیومدم، تو که می خواستی دست شمر را هم بگیری، آقا
باشه !! من رفتم، هی با خودش می گفت: من امشب مجلست را خراب کردم، شب رئیس
هیئت خوابیده، گنبد و بارگاه حسین (علیه السّلام) را دید، قافله ی
عزادارها، دسته دسته می آمدند، دید یه سگی قافله ها را نوبت نوبت می بره و
می آره، دید سگه سرش مثل آدمه، اومد دید همون رسولِ ترکه …. از خواب پرید
، به سرش زد …

(آقا
یه جایی ما را هم قبول کن، گوشه کنارها کاری دست ما بده) بزرگان هیئت را
جمع کردند اومدند، در زدند، رسول کارت داریم بیا، گفت: من نمی آم، من بخوام
بیام یه شرط دارم، خودت یه قلاده گردنم بندازم بیام ….

منبع:کتاب گلواژه های روضه

روضه خوانی

در
هندوستان در قدیم آن شخص روضه داشت، حاکم آن بلاد ناصبی بود، به گناه روضه
خوانی مالش را مصادره کرد، روضه تعطیل شد، آخر سال گذشت، هیچ چیز نداشتند،
زانوی غم بغل کرد، مرد گفت: امسال روضه خوانی نداریم، پول نداریم، چیکار
کنیم؟ زن گفت: من یه گوهری دارم، بفروش و با پولش روضه راه بیانداز، مرد
گفت: من و تو زن و شوهریم، تو گوهری داشتی و به من نگفتی، زن گفت: ما یه
جوون داریم، گوهر ماست، برو این جوان را به عنوان غلام بفروش و پولش را
برای روضه ی  حسین (علیه السّلام)
بده، جوونش از در وارد شد، نظرش را پرسیدند، گفت: من افتخار می کنم برای
روضه ی حسین (علیه السّلام) بروم و غلامی کنم، فردا راه افتادند، مادر با
پسر خداحافظی کرد، گفت: ای مرد داری می ری، این جوری می فهمند پسرته، حلقه
به گوشش بینداز، لباس مندرس بپوشانش، بعد ببرش، بچه را آورد، وسط بیابون تا
به یک شهر دیگه ببره، یه سوار از دور پیدا شد، پرسید: کجا داری می روی؟
گفت می روم غلامم را بفروشم، گفت من می خرم چه قیمتی می فروشی؟ گفت: هر چی
به قیمت بر پا کردن روضه ی حسین (علیه السّلام) باشه، پسر را خرید، اما
موقع رفتن دید یه جوری با غلام خداحافظی کرد، (خوش به حالی اونی که غلام
چنین آقایی بشه، آخه فقط ارباب ما اومد بالا سر غلام سیاهش، عزیز دلم هر کی
نوکر حسین باشه، پاره ی تن حسینه، هر کی زائر حسینه مهمون آقاست، خود حسین
فرموده: من زار زائرنا کمن زارنا) غلام را خرید، دور شدند، با لبخند کیسه ی
پول روضه فراهم شد.

فردا
داشتند کارهای روضه را می کردند، دیدند جوانشون اومد، گفتند: جوون ! کجا
اومدی؟ فرار کردی؟ گفت: نه بابا ! خودش منو فرستاد، بابا ! تو که رفتی، منو
بغل کرد، گفت: من که می دونم اون بابات بود برو، بگو ما قبول کردیم فردا
که روضه علم شد، والی شهر هم می یاد پولتون را پس می ده، گفتم شما کیستید،
گفت: من صاحب روضه ام.

فردا
دیدند والی اومد، دست رو سینه، گفت غلط کردم این پولتون، سالی ده هزار
درهم هم می دم برای روضه ی حسین (علیه السّلام)، گفتند: مگه چی شده؟ گفت:  دیشب خواب آقا رو دیدم، فرمود: تو خجالت نکشیدی مجلس ما را به هم زدی … .

کرامات الحسینیه

منبع:کتاب گلواژه های روضه


محک ایمان

مرحوم شیخ جعفر مجتهدی (ره)

در
یکی از دفعاتی که مرحوم آقای مجتهدی در بیمارستان بستری شدند، تمام اطباء
به اتفاق به آقا گفتند: شما اصلاٌ نباید گریه کنید، در غیر این صورت نابینا
خواهید شد، آقا در جواب آنها فرمود: نه بدون گریه بر حضرت امام حسین (علیه
السّلام) نمی توانیم زند ه بمانیم. همچنین معظم له می فرمودند: کسانی که
نام امام حسین (علیه السّلام) را می شنوند و تغییر حالی در خود نمی بینند،
باید جداً نگران ایمان خود باشند، نام امام حسین (علیه السّلام) محک ایمان
است.

یاس عرفان، ص ۱۶۱

منبع:کتاب گلواژه های روضه

دستگاه امام حسین (علیه السّلام)

مرحوم آیت الله العظمی بهاء الدینی می فرمودند:

معترض
افرادی که وابسته ی به امام حسین (علیه السّلام) هستند نشوید نباید به
دستگاه امام حسین (علیه السّلام) اهانت بشود، این عزاداری ها احیاکننده ی
نماز و مسجد است.

سیری در آفاق، ص ۲۴۳

منبع:کتاب گلواژه های روضه

صله به حضرت زهرا سلام الله علیها

آمد
خدمت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: می خواهی مادر ما(حضرت زهرا سلام
الله علیها) را یاری کنی؟ می خواهی به مادر ما صله بدهی؟ هر چه می توانی
برای حسین (علیه السّلام) گریه کن …

منبع:کتاب گلواژه های روضه

 

اشک بر حسین (علیه السّلام)

به هیچ کدام از اعمال ما امیدی نیست نه نمازمون، نه روزه هایمان، …

نقل
کرده اند آیت الله مرعشی را با آن زهد و تقوا پسرش در عالم رویا دید، از
اوضاع و احوال بعد از مرگ پرسید، او گفت: اوضاع و احوال خراب بود، حساب و
کتاب سخت بود، فقط یک چیز به درد من خورد، آن هم اشک برای امام حسین (علیه
السّلام) ….

منبع:کتاب گلواژه های روضه

 

فضلیت گریه

امام موسی کاظم (علیه السّلام) فرمودند:

اگر
گریه کنندگان بر آن مظلوم (امام حسین (علیه السّلام)) می دانستند چه
اجرهایی به آنها داده می شود هر آینه آرزو می کردند که تا نفس آخر عمر در
گریه و ناله برای آن بزرگوار باشند.

البکاء للحسین ص ۸۰

منبع:کتاب گلواژه های روضه


اسیری حضرت زینب سلام الله علیها

از
آیت الله سیبویه سئوال شد: کدام یک از روضه هاست،که دل شمارو بیشتر می
سوزونه؟فرمودند:(اسیری بی بی ،”صلّی الله علیک یا اباعبدالله”،از مرحوم آقا
شیخ جعفر شوشتری،رفع الله درجاته نقل شده،ایشان فرموده بودند دو مصیبت،دو
غصه بود،که امام حسین و کشت،آقا رو از پا انداخت،یکی غصه تشنگی بچه ها و
یکی غصه اسیری عیال بود،این دو مصیبت،واین که آقا امام زمان عجل الله تعالی
فرجه الشریف،خون گریه می کنه،مال همین اسیری عمه شون حضرت زینب سلام الله
علیهاست،اینم،بعضی ها می گن ،امام زمان ارواحنا فداه می گن:یا جدا،اگه اشک
چشمم تمام بشود،خون گریه می کنم،من می گم،نه،امام زمان عجل الله تعالی فرجه
الشریف از اول خون گریه می کنه،از اولش خونه.)


دفن امام حسین علیه السلام

 

امام
زین العابدین(ع) داخل قبر شد. بدن پاره پاره حسین(ع) را گرفت تا در میان
قبر بخواباند. بنی اسد هم دور قبر ایستاده اند. امام زین العابدین(ع) می
خواهد صورت بابایش را ببوسد، اما دید حسین(ع) سر ندارد، یک وقت دیدند صدای
ناله آقا داخل قبر می آید. وقتی نگاه کردند دیدند آقا خم شده و لبهایش را
به رگهای بریده گذاشته است. آی حسین! حسین! حسین!

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد، بحق الحسین یا الله!

 

منزل خولی

نصف
شب زن خولی بلند شد. یک وقت دید صحن خانه اش روشن است. خدایا! من که
روشنایی نداشتم پس این روشنایی از کیست؟ از کجاست؟ دیدم تمام این روشنایی
ها از مطبخ است. آمد طرف مطبخ دید تمام این روشنایی ها از تنور است؛ آمد سر
تنور دید یک سر بریده روی خاکسترهاست.

ای سر پر خون زکجا آمدی                         نیمه شب خانه ما آمدی

دوید
سر بالین شوهرش گفت: آی مرد! مردم مسافرت می روند یک هدیه و تحفه ای برای
زن و بچه هایشان از سفر می آورند اما تو مسافرت رفته ای و برایم سر بریده
آورده ای؟ بگو بدانم این سر برای کدام آقاست که این همه نورافشانی دارد؟
گفت: آی زن! این سر بریده حسین (ع) است. این زن خیلی منقلب شد، نصف شب دوید
بیرون از خانه، صدا زد: آی همسایه ها بیایید حسین مهمان من است.

آی حسین! حسین! حسین!…  اللهم صل علی محمد و آل محمد.

داد از غریبی

عمر
سعد دستور داد یک عده عرب آمدند و محمل ها را بستند. یک وقت دستور داد:
حالا بروید زن ها را سوار کنید. تا جلو آمدند که زنها را سوار کنند، زینب
صدا زد: شما مردها به ما نامحرمید. ما به شما نامحرمیم. کنار بروید ما
خودمان دو تا خواهریم این زن و بچه را سوار می کنیم. تمام زن و بچه را این
دو خواهر سوار کردند حالا همه نگاه می کنند ببیند این دو خواهر چه می کنند؟
یک وقت دیدند زینب(س) خواهرش را صدا کرد. حالا همه نگاه می کنند ببینند
زینب فاطمه(س) چه می کند؟ یک وقت دیدند زینب(س) صدا زد: وا غربتاه! وا
حسیناه! ای داد از غریبی!

خواهر
است، کنار بدن برادر است اگر گریه نکند چه کند؟ جا داشت یک عده بیایند
دلداریش بدهند، به او تسلیت بگویند و از بدن حسین (ع) جدایش کنند. چه
کردند؟ بمیرم زینب را کتک زدند.

 

مبریدم، نزنیدم در این دشت مرا کاری هست

 

                                                    گر چه گل نیست ولی زمن گلزاری هست

 

اللهم صل علی محمد وآل محمد بحق الحسین و عترته یا الله!

عصر عاشورا و آتش گرفتن دامن یک دختر بچه

عصر
عاشورا شد. امام حسین(ع) را شهید کردند. خیمه هایش را آتش زدند. امروز عجب
جایی دارم می روم. بچه های فاطمه (س) در بیابان پراکنده شدند، همه فریاد
می زدند وامحمداه!

یک
نفر از لشکریان عمر سعد می گوید: یک وقت دیدم دامن یک دختر بچه آتش گرفته
است. دامن آتش گرفته ، یعنی بدن دارد می سوزد. این بچه نمی داند چه کند. هی
دارد می دود. خیال می کند اگر بدود آتش دامنش خاموش می شود. من سوار اسب
بودم با عجله به طرفش رفتم تا آتش دامنش را خاموش کنم. این آقا زاده به
خیالش من می خواهم او را بزنم، باز فرار می کرد. خودم را رساندم بالای سرش
همین که رسیدم بالای سرش دید نمی تواند فرار کند، صدا زد: آی مرد! به خدا
من بابا ندارم. آی حسین! حسین! حسین!…گفتم: من کارت ندارم، می خواهم آتش
دامنت را خاموش کنم. آمدم پایین با دستهایم آتش دامنش را خاموش کردم. تا
این بچه یک مقدار از من محبت دید، صدا زد: آی مرد تو را به خدا بگو راه نجف
از کدام طرف است؟ گفتم: راه نجف را برای چه می خواهی؟ گفت: می خواهم بروم
شکایت این مردم را به جدم علی(ع) بکنم.

بگویم: علی جان! سر بردار ببین حسینت را کشتند، خیمه هایمان را آتش زدند.

 

أللهم
انا نسئلک و ندوعوک باسم العظیم الأعظم الأعز الأجل الأکرم بحق الزهراء و
أبیها و بعلها و بنیها سیما مولانا و سیدنا حجه بن الحسن العسکری یا الله

مهلاً! مهلاً یابن الزهراء

یک
عده زن و بچه میان خیمه ها نشسته اند. همه دل خوشند که حسین(ع) را دارند.
آی گرفتارها! مریض دارها! درد دارها! یک وقت صدای حسین(ع) را از میان خیمه
ها شنیدند. آمدند دور حسین را گرفتند؛ یکی صدا زد: حسین جان! ما را به
مدینه برگردان! امام حسین(ع) تمام زن ها را ساکت کرد. اما دید کسی که ساکت
کردنش مشکل است خانم زینب(س) است. زینب را نمی شود ساکت کرد. یک اشاره  به
قلب زینب کرد. نمی دانم این امام ، این ولی الله، حجه الله! این خلیل
الله! با آن اشاره به دل زینب (س) چه کرد؟ همین قدر بگویم کاری کرد زینبی
که دم دستی چسبیده بود و نمی گذاشت تا برادرش به میدان برود، یک دفعه حالی
پیدا کرد و آرام شد. امام حسین(ع)  سوار بر ذوالجناح شده و روانه میدان شد.

 

ذوالجناح ای  عرش پیما مرکبم                          می روم اما به فکر زینبم

ذوالجناح ای حامل آیات نور                            باید امشب رفت تا کنج تنور

 

یک چند قدمی رفت، یک وقت دید یک نفر از پشت سر صدا می زند: مهلا!ً مهلاً! یابن الزهراء! مهلاً! مهلاً یابن الزهراء!  

آی
امام زمان! نزدیک محرم جدت ابی عبدالله(ع) است. زمین و آسمان و در ودیوار
دارند برای امام حسین(ع) غمناک می شوند. این مقدمه عاشورای ابی عبدالله(ع)
است.

صدا
زد: مهلاً! مهلاً! یابن الزهراء! یک وقت آقا رویش را برگرداند دید زینب(س)
دارد صدا می زند: برادر! لحظه ای درنگ کن تا وصیت مادرم را نسبت به تو
انجام دهم. تا امام حسین(ع) نام مادر را شنید به قدری منقلب شد، صدا زد:
خواهرم! مگر مادرم چه فرموده است؟ صدا زد: حسین جان! مادرم به من فرموده:
زینبم عصر عاشورا به جای من زیر گلوی حسینم را ببوس.

مهلا! مهلا یابن الزهراء!  مهلا! مهلا! یابن الزهراء !

 

خدایا! به آبروی حسین(ع) این مردم را از امام حسین(ع) جدا نکن! به آبروی حسین(ع) درد همه ما را دوا کن!  « اللهم صل علی محمد و آل محمد. »

من این همه می آیم تا تو هم لحظه مرگ بیایی

     یک
سال اربعین با دوستان از نجف پیاده به کربلا آمدیم. به حرم آقا سیداشهداء
(ع) که رسیدیم،دیدم یک پیرزن عرب دارد ناله می کند. گوش دادم ببینم چه می
گوید؟ دیدم این پیرزن می گوید: امام حسین (ع) من بچه هایم را رها کرده ام و
اینجا آمده ام؛ شوهرم را هم رها کرده ام آمده ام؛خانه و زندگی و
گوسفندهایم را هم گذاشته ام و آمده ام سال اولی هم نیست که می آیم بلکه هر
سال دارم می آیم. می دانی چرا می آیم. حسین جان! من این همه می آیم  تا تو هم لحظه مرگ بیایی.

امام حسین! این مردم هم صبح جمعه می گویند: این همه می آییم که تو هم بیایی. حسین! حسین!حسین جان! این همه می آیم که تو هم بیایی.

خدا
نظام رشتی را بیامرزد. از منبریهای آقا شناس و ارباب شناس بود،مولا شناس
بود. نوکر سید الشهدا(ع) بود. گفتند: نظام رشتی وقت مردنش از بستر احتضار
بلند شد و نشست. طبع شعری هم داشت. یک وقت دیدند خطاب به ابی عبدالله(ع)
کرد:

به هنگام پیری مرانم زپیش               که صرف تو کردم جوانی خویش

 

حسین
جان! وقتی جوان بودم در خانه ات بودم. حسین! حالا که پیر شده ام می خواهی
بیرونم کنی؟ حسین!حسین! این موی سر و صورت را در خانه ات سفید کرده ام.
حسین! یک عمری گفتم: حسین! حالا کجا بروم؟

 

به هنگام پیری مرانم زپیش                        که صرف تو کردم جوانی خویش

 

خدایا!به آبروی اهل بیت(ع) ما را از اهل بیت(ع) جدا نکن!

سلام به امام حسین(ع)

قله قاف وجود،منزل عنقا بود                                    برسر این آشیان پر نگشاید مگس

 

کشته بسی دیده ام در هوسی داده جان        کشته چو تو کس ندید کشته ترک هوس

 

کشته غفلت بود هر که تو را کشته خواند                 ای دم جان پرورت زنده دلان را نفس

 

کرده دل از چشم دل در همه عالم نظر               غیر تو کس را نیافت یا بدهد دل به کس

 

گفت
: برادری داشتم. بعد از مرگ در قبرستان دفنش کردیم. دو سه شب از مرگش
گذشت. یک شب در خواب دیدم خیلی گرفتار،معذب و ناراحت است.از خواب بیدار
شدم،خیلی متأثر شدم. یکی دو شب گذشت. دوباره خوابش را دیدم. دیدم خیلی در
ناز و نعمت است. گفتم: برادر! چه شد یک دفعه وضعت خوب شد؟ گفت: دیشب زنی را
در قبرستان دفن کردند،خدا به واسطه آن زن عذاب را از همه اهل قبرستان
برداشت. گفتم: مگر این زن کیست؟ گفت: عیال استاد اشرف  آهنگر
است. گفتم: مگر این زن چه کرده؟ گفت: نمی دانم؛ همین قدر به تو بگویم این
زن اینقدر مهم است که از سر شب تا به صبح حسین(ع) سه مرتبه اینجا آمد. یا
ابا عبدالله! یا ابا عبدالله!

صبح
از خواب بیدار شدم. آمدم به بازار آهنگرها،دیدم یکی از مغازه ها بسته است.
گفتم: این دکان کیست؟ گفتند:دکان اشرف آهنگر است. گفتم: چرا بسته است؟
گفتند: زنش مرده است.من هم مثل بقیه برای تسلیت به مجلس زن اشرف آهنگر
رفتم. من آمدم نزد یک اشرف آهنگر نشستم. وقتی خلوت تر شد گفتم: آقا! عیال
شما کربلا رفته است؟ گفت: نه. گفتم: عیالتان مرثیه خوان امام حسین (ع) بوده
است؟ گفت: نه. گفت: آقا! به عیال من چه کار دارید؟ گفتم: یک خواب عجیبی
دیده ام. جریان را نقل کردم تا جریان را گفتم، گفت: درست خواب دیده ای.
گفتم: چرا گفت: عیال من فقط یک برنامه داشت. صبح که نمازش را می خواند، می
آمد زیر آسمان و بالای بلندی رو به قبله می ایستاد و سه مرتبه می گفت:
السلام علیک یا ابا عبدالله!

پول نداشت کربلا برود. کار دیگری هم نمی توانست انجام بدهد اما سلام به امام حسین(ع) را می توانست انجام دهد.

ای با وفا! قربانت شوم! تو به یاد من هستی ولی من یادت نکنم؟

 

            « صلی الله علیکم یا أهل بیت النبوّه ! »

فردا شب بچه هام توی این بیابان میدون

شب
عاشورا هلال می گه دیدم امام حسین علیه السلام با خواهر حرف میزنه یه وقت
خواهر گفت داداش اصحاب رو امتحان کردی هلال می گه گریه کردم اومدم پیش
اصحاب بلند شدیم رفتیم پشت خیمه زنها یا بنات رسول الله با بی انت و امی
شمشیر کشیدند رفتند سوی لشگر امام حسین فر مود عبا س جان برو جلو یاران را
بگیر همه گریه کنان آمدند زینب راحت شد هلال می گه

دنبال امام رفتم دیدم  می
شینه پا میشه فرمود که هستی گفتم غلام شما هلالم آقا چه می کنی فرمود
خارهای بیا بان را در می اورم فردا شب بچه هام تو ای بیا بان میدون امام
رضا علیه السلام فرمود یا بن شبیب اگر خواستی گریه کنی فقط برای حسین علیه
السلام گریه کن

 

یا بن شبیب درد حسین درد جان فزا ست               یا بن شبیب روضه ما داغ پر بلاست

 

یا بن شبیب درد حسین درد بی کسی است       یعنی عزیز فاطمه شب گرد بی کسی است

 

یا بن شبیب عمه ما را کتک زدند                                         آتش هزار بار به باغ فدک زدند

 

یا بن شبیب کوچه به دل غم نشا نده است          یعنی هنوز دست علی بسته مانده است

 

یا بن شبیب  خنده مرا ترک می کند                           خد ا لتر یب را چه کسی دک می کند

 

یا بن شبیب غصه دلم را کباب کرد                              شیب الخضیب دیده ما را پر آب کرد

 

یا بن شبیب جرم یتیم سه ساله چیست              دیگر پس از امام کشی آه و ناله چیست

 

یا بن شبیب قصه معجر نگفتنی است                       جریان حنجر و دم خنجر شنفتنی است

 

یا بن شبیب غا رت خیمه عجیب بود                            در شعله ها سلا له حیدر غریب بود

 

یا بن شبیب دختر ترسیده دید ه ای                         در زیر خار طفلک خوا بیده دید ه ای

شیعه ات همواره آقاست

حسین جان شیعه ات همواره  آقاست       مقام نوکر از ارباب پیداست

 

نشستن در حریم روضه ها یت              تمام دل خوشی ما به دنیا ست

 

اگر روزی بدون تو بیا ید                   برای ما همان روز مبا داست

 

کمی از رنگ و بوی تو گرفتن               خدا داند تمام همت ماست

 

نشا ط ما پس از پایان روضه                 نشا نی قبول این تو لا ست

 

بهشتی که خدا وصفش نموده                 برای عا شقان تو همین جاست

 

تو ذره ذره در جانم نشستی                    که این گونه دلم سوی تو بر خاست

 

خو شم امروز مهمانم تو هستی                زمان میز بانی تو فر داست

 

خدا را شکر با با تو آشنا ییم                   جدایی از غم تو رنج عظما ست

 

اسما عیل گوسفندان را در صحرای طف لب آب فرات دید سر بالا می کنند با همهمه ،

 

از
خدا پرسید اینا تشنه بودن چی شد آب نمی خورند ،خطا ب رسید این جا وادی طف
است فرزندی از نسل تو به نام حسین را در این جا سر می برند بین دو نهر آب
تشنه….

غلام سیاه ،اباعبدالله الحسین علیه السلام

دوباره دل زنده شد ز فیض عام حسین        منو غم کربلا منو سلام حسین

غم حسین از ازل سرشته شد با گلم          نشسته مرغ دلم به روی بام حسین

گهی ز هستم کند گهی خدا پرستم کند        اگر که مستم کند زلال جام حسین

کسی که از مهر او گرفته است آبرو          سزد که دعوی کند منم غلام حسین

به
غلام سیاهش ،اباعبدالله الحسین علیه السلام، فرمود: برو به زندگیت برس،
گفت در خوشی کنار شما بودم، کجا برم، می خوام بدنم که بوی بد میده ،سیاهه،
فدات بشه، به پای ارباب افتاد ،مقابل لشکر صدا زد، امیری حسین و نعم الا
میر، افتاد روی خاک، چشم وا کرد دید سرش در دامن حسینه، جان داد، دعایش کرد
خدا بوی بد بدنش را به بوی خوش، مبدل کن

آنقدر تیر زدن، بدن خشک شد

یک
عده حسین را نشانه گرفتن، می رفت روبلندی صدا می زد الله اکبر، زینب آروم
میشد ،میزد به قلب لشگر، آنقدر تیر زدن، بدن خشک شد یکی نیزه به پهلو زد.

 

بلند مرتبه شا هی ز صدر زین افتاد         اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

 

خیمه
ها محاصره شد ،تیر به گلوی حسین زدند، شمشیر به کتف چپ، از رو اسب با گونه
راست افتاد، سنان از پشت سر یه نیزه زد بیرونکشید، می گفت مال خودمه، یه
نیزه به سینه زد، تیر به گلو، شمر گفت :کار رو تموم کن ،خولی اومد، سنان
اومد ،نتونستن ،اخنس هم دید نمی تونه، شمر خودش رفت

او  می دوید و من می دویدم         او سوی مقتل من سوی قاتل

 

خودم دیدم که صحرا لاله گون  شد        پر از انا الیه راجعون شد

 

خودم دیدم سرش را می بریدند            

 

او می نشست و من می نشستم         او روی سینه من در مقابل

                                       او می دوید

 

 

من مرغ عشق حیدرم افتاده ام کنج قفس

 

                                                 خون ریزد از بال و پرم بالا نمی آید نفس

 

پهلو شکسته   در خون نشسته                        وا غربت وا غربتا

 

او می کشید و من می کشیدم               او خنجر از کین من آه از دل

شما برای چه کسی گریه می کنید ؟

نقل
می کنند : در کشور بحرین ، زنی تنها یک فرزند داشت ، نامش محمد بود . تمام
امید مادر بود . خیلی به این پسر علاقه مند بود ، اتفاقاً پسر از دنیا رفت
، مادر داغ دیده روزها می آمد کنار قبرش ، گریه و ناله می کرد .

اما
یک روز هنگام رفتن به قبرستان ، یاد مصائب امام حسین افتاد به خودش گفت :
غم و اندوه من ، مقابل مصائب حسین ناچیز است . آخر وقتی پسرم از دنیا رفت
بدنش سالم بود ، تشنه لب نبود ، مردم کمک کردند ، غسل دادند ، کفن و تشییع
نمودند .

اما
عزیزان فاطمه را کربلا با لب تشنه کنار شط فرات شهید کردند ، وقایع کربلا
را به یاد می آورد گریه می کرد ، تا رسید به قبرستان ، دید قبرستان خالی
است ،فقط یک زن نزدیک قبر قرزندش نشسته ، گریه می کند ، خانم شما برای چه
کسی گریه می کنید ؟

زن در جواب گفت : برای پسر تو گریه می کنم ، داغ مادر (محمد)تازه شد با گریه گفت : چرا برای فرزند من گریه می کنی ؟

در جوابش گفت : شما برای فرزندان من گریه می کردی من هم برای فرزن تو گریه می کنم ۱


۱. حکایاتی از عنایات حسینی ، ص ۷۶ ، ره توشه راهیان نور ، ص ۳۵۸ ، محرم ۱۳۷۸ .


لحظات آخر عمر نظام رشتی

ای از ازل به مهر تو دل آشنا حسین                                  وی تا ابد لوای عزایت به پا حسین

امواج اشک از سر هفت آسمان گذشت             وقتی که کردجسم پاک تودر خون شنا حسین

حسرت برم به مختصری که آخرین نفس                     روی تو دیده و خنده زد و گفت یا حسین

لحظات
آخر عمر نظام رشتی بود وضو می گیرد ، این عاشق ابی عبدالله به دخترش می
گوید : دخترم دستت در دست من باشد هر وقت من سید الشهدا را زیارت کردم دست
تو را فشار می دهم مرا بلند کن که من جلوی حضرت خوابیده نباشم . لحظاتی می
گذرد ناگهان دست دخترش را فشار می دهد با بصیرت کامل به حضرت سلام می کند و
از دنیا می رود .

خون تو آب غسل و کفن گرد رهگذر              تشییع توست زیر سم اسبها حسین

هر
کسی از دنیا برود بدنش را تشییع می کنند ، دفن می کنند خانواده اش را
دلداری می دهند اما کربلا،عجب تشییعی کردند پسر فاطمه را ، عصر عاشورا ده
نفر داوطلب شدند با سم اسبها بر بدن مطهر حسین تاختند . سپس آمدند کوفه نزد
ابن زیاد جایزه گرفتند
.


تلِّ زینبیه

بمیرم برای آن لحظه ای که زینب آمد بالای بلندی ، دید یک عده دارند با شمشیر حسینش را می زنند

یک
عده دارند با نیزه می زنند ، کماندار با تیر می زند ، آنهایی که حربه ای
ندارند دامن هایشان را پر از سنگ کردند بر عزیز فاطمه می زنند .

زینب دستهایش را روی سر گذاشت صدا زد : وامحمدا ، واعلیا، وااُماه ، واحسینا ،

از تلِّ زینبیه ، زینب صدا می زد حسین                      با قامتی خمیده زینب صدا می زد حسین

هر جا به هر بهانه ، زینب صدا می زد حسین                در زیر تازیانه ، زینب صدا می زد حسین

بتول علی نما

ای بتول علی نما ، زینب                                           دومین عصمت خدا زینب

علی دیگر و حسین دگر                                                 آفرید از تو کبریا زینب

حقّ اُخت الحسین بودن را                                          خوب آورده به جا زینب

کعبه نهضت حسینی را                                         مروه عباس و تو صفا زینب

کودکان در مسیر کوفه وشام                                        به تو دارند التجا زینب

زیر زنجیر و تازیانه بود                                       ذکرشان یا حسین و یا زینب

یک زن و اینهمه جوانمردی                                     مرحبا بر تو مرحبا زینب ۱

امروز دلها را ببریم حرم زینب ، انشاء الله یک روزی کنار حرمش اشک بریزید .

امروز
از چشمانت بخواه برای زینب گریه کند ، زینب اُم المصائب است ، پیغمبر
بشارت داده برای آن چشمی که برای زینب گریه کند . فرمود : پاداش او همچون
کسی است که برای حسن و حسین گریه می کند .
۲

هر وقت دلش می گرفت سر از محمل بیرون می آورد ، می شنید از بالای نیزه یک آقایی دارد قرآن

 می خواند هی صدا می زند : «وَسَیَعلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ»۳

گاهی هم صدا می زند : «أَم حَسِبتَ أَنَّ أَصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِن آیاتِنا عَجَباً»۴

قربان قرآن خواندنت برادر ، برادر با قرآن خواندنت رفع تهمت از ما کر دی ، آخر به ما خارجی می گفتند .

آی
گریه کنندگان امام حسین ، دلها بسوزد یک وقت هم سر از محمل بیرون آورد دید
یک نا نجیبی با سنگ پیشانی برادرش را می زند همه صدا بزنید یاحسین


۱. سید رضا مؤید.

خصایص زینبیه ،ص ۱۵۵ .ش

۳. شعراء ، آیه ۲۲۷ .

۴. کهف، آیه ۹ .


ای هلال یک شبه زینب

قربان حسین گشته قربانی دوست              گردید تمام هستی فانی دوست

جان داد و سر بریده اش بر سر نی               پیمود ره و کرد ثنا خوانی دوست

منزل به منزل طی  طریق
می کنید این قافله ، تا رسیدند دروازه کوفه ، همه کوفیان هلهله می کنند ،
همه شادمانند ، اما عزیزان پیغمبر همه داغدار ، شماتت و تهمت و تهمت مردم
دل اهل بیت را بیشتر خون می کند . می گویند اینها خارجی اند . اما سر بریده
شروع می کند به قرآن خواندن (أُ م حَسِبتَ أَنَّ الکَهفِ وَ الرَّ قِیمِ
کانُوا مِن آیا تِِنا عَجَباً )
۱

مردم
اینها خاندان پیغمبرند . این سر بریده ای که قرآن می خواند سر حسین ،
ناگهان زینب به سخن آمد . صدا زد ای هلال یک شبه زینب ،عزیز برادر ، هر چه
با تو تکلم می کنم جواب زینب نمی دهی

حسینم جواب این دختر کوچکت را بده . ببین چگونه خیره خیره به سر بریده ات نگاه می کند .


۱. سوره کهف / ۹.

سر بریده عزیز زهرا

خولی
به دستور عمر سعد ، سر بریده ابی عبدالله را به کوفه آورد به طرف قصر عبید
الله بن زیاد رفت ، دید در قصر بسته شده ، نا نجیب سر بریده عزیز فاطمه را
آورد خانه زیر طشتی قرار داد ، پنهان کرد
۱

همسر خولی می گوید : نیمه شب بیدار شدم آمدم صحن خانه ، دیدم نور آسمان به زمین می رسد ،

خدایا چه شده ؟ از همسرم (خولی ) سئوال کردم نا نجیب این چیه زیر طشت پنهان کردی ؟

(آی دلهای آماده ) گفت : این سر بریده عزیز زهرا حسین است همه صدا بزنید حسین .

ای سر پر خون ز کجا آمدی                                          این دل شب منزل ما آمدی

ای سر پر خون ز چه افسرده ای                              هست گمانم که جوان مرده ای

گلشن روی تو عجب با صفاست                              ای سر پر خون بدنت در کجاست


۱ . نظری منفرد ، علی کربلا ، ص ۴۰۱ .

فَاَبکت کلِّ عَدُوٍ و صَدِیقٍ

بریم
کربلا ، کنار قبر مطهر سید الشهدا ، خدا را قسم بدهیم به آن بدن پاره پاره
ای که روی زمین افتاده بود . عمه سادات آمد نیزه شکسته ها و شمشیر شکسته
ها را از روی بدن کنار زد . نا زنین بدن برادر را دید . از روی تعجب صدا زد
: ءَاَنت اَخی یعنی آیا تو برادر منی . اولین کسی که بعد از شهادت امام
حسین در قتلگاه روضه خواند زینب بود آنقدر سوز ناک روضه خواند نوشته اند :
«فَاَبکت کلِّ عَدُوٍ و صَدِیقٍ » طوری گریه می کرد که دوست و دشمن به حالش
گریه می کردند امام نگذاشتند عقده دلش را باز کند تازیانه ها به دست
گرفتند با تازیانه زینب را  از کنار بدن برادر دور کردند .

سر برادر را بالای نیزه دید

خواهرا ناموس حق داوری                                      بر یتیمانم تو جای مادری

زینبا غارت شود چون خیمه ها                                           جمع کن اطفال حیران مرا

پیکرم بینی چو اندر خاک و خون                              پا منه از نقطه طاقت برون

خواهرا در ماتمم افغان مکن                                                موی سر اندر غمم افشان مکن

خواهرا چون بر سنان بینی سرم                                         بردباری کن به حق مادرم[۱]

همه
سفارش ها را امام حسین در روز عاشورا به خواهرش کرد ، خواهرم به اسارت می
روی ، خواهرم خیمه ها را آتش می زنند ، خواهرم مواظب بچه ها باش ، زینب علی
همه سفارش های برادر را عملی کرد ، اما یک جا دختر خیلی منقلب شد .

آن
لحظه ای که سر برادر را بالای نیزه دید سر از محمل بیرون آورد ، آنچنان
منقلب شد زینب ، که سر خود را به چوبه محمل زد ، خون پیشانی زینب از زیر
محمل به زمین ریخت و…


۱. محزون رشتی .

خاک کربلا

اُمِ
سَلَمه می گوید : پیغمبر یک مقدار خاک به من داد فرمود : ام سلمه این خاک
کربلا هر وقت که دیدی این خاک تبدیل به خون شده ، بدان حسینم شهید شده ، ام
سلمه می گوید : از آن روزی که حسین فاطمه به مسافرت رفت من هر روز می آمدم
نگاه به آن خاک می کردم . می گفتم الحمدالله هنوز حسین زنده است .

اما
روز دهم محرم ، نزدیک غروب بود گویا خواب مقداری چشمم گرفت پیغمبر را در
عالم رؤیا دیدم صورتش خاک آلود است فهمیدم فرزند پیغمبر ، حسین را در کربلا
کشتند
۱

۱. مقتل الحسین ، مقرم ، ص ۳۶۹ ، فرهنگ عاشورا ، ۱۶۵ .

یک نظر

  1. خیلی عالی بود خدا خیرتون بده جای همچین سایت هایی واقعا خالیه در این فضای سرتاسر تبلیغات غربی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.