ماه محرم

مهدی مقیمی

ورود کاروان به کربلا در کربلا هماره دلم شور می زند اینجا نمان دوباره دلم شور می زند اینجا نمان عزیز دلم ، که به خاطرِ خلخال و گوشواره دلم شور می زند لشگر به روی لشگر دشمن اضافه شد با این همه سواره دلم شور می زند خیمه زدیم …

ادامه مطلب

برسپاهی چرخش تیغ نگاهت غالب است عصمت الله حرم احترام محملت مانند کعبه واجب است

ورود کاروان به کربلا- دودمه برسپاهی چرخش تیغ نگاهت غالب است عصمت الله حرم احترام محملت مانند کعبه واجب است عصمت الله حرم

ادامه مطلب

راه واکردند اولاد امیرالمومنین دخترسلطان دین ظهرامرزت کجا و ظهر روز اربعین

ورود کاروان به کربلا- دودمه راه  واکردند اولاد امیرالمومنین دخترسلطان دین ظهرامرزت کجا و ظهر روز اربعین دخترسلطان دین با ادب زانوگرفته زاده ام البنین دخترسلطان دین

ادامه مطلب

زمانِ رو شُدنِ دستِ روزگار هم آمد زمانِ دعوتِ مهمان به کارزار هم آمد

ورود کاروان به کربلا زمانِ رو شُدنِ دستِ روزگار هم آمد زمانِ دعوتِ مهمان به کارزار هم آمد به میزبانی شان لشگر پیاده رسید و ز شام و کوفه سپس لشگر سوار هم آمد خدا به خیر کند صحنه را رباب نبیند که چلِّه چلِّه کمانگیر و نیزه دار هم …

ادامه مطلب

امام زمان(عج)-مناجات محرمی-شب دوم اگر تو آه کشی خشک و تَر نمی‌ماند

امام زمان(عج)-مناجات محرمی-شب دوم اگر تو آه کشی خشک و تَر نمی‌ماند اگر تو گریه کنی که جگر نمی‌ماند بیا و آه مَکش با حرارتِ جگرت که از مجالسِ روضه اثر نمی‌ماند نفَس بزن که نفسهای آخرم برسد که بی تو این نَفَس مختصر نمی‌ماند  چنان شکسته شدی که شبیه …

ادامه مطلب

رنگ کبود

چون نهادی که بی گزاره شده گوش تو بی دلیل پاره شده آخرین راه که شده ست فرار اول راه٬ راهِ چاره شده بی علی آنقَدَر سَبُک شده که لفظ گهواره گاهواره شده صورت از رنگ نه٬ که رنگ کبود خود از این صورت استعاره شده موی تو با حساب …

ادامه مطلب

گوشواره ام چه شده

سرت به دامن این شاهزاده افتاده به دست پیر خرابات باده افتاده کنون که نوبت من شد پدر، دو دستانم کنار راس تو بی استفاده افتاده بیا سوال مکن گوشواره ام چه شده خیال کن که شبی بین جاده افتاده بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست؟ مگو به من …

ادامه مطلب

شکست حرمت من

بابا شکست حرمت من، در سه سالگی از حد گذشت غربت من، در سه سالگی پیری من برای همه آشکار شد دیدی خمید قامت من در سه سالگی؟ در شام، دخترت به تمسخر گرفته شد ای وای از خجالت من در سه سالگی دستان زجر بود بزرگ و… عجیب نیست …

ادامه مطلب

من الذی ایتمنی

سحرها تازیانه ، خون دلْ شب خورده ام بابا تشر از زجر و خولى موقع تب خورده ام بابا لب تو خیزران خوردو لب من درد میگیرد که من چوب وفادارى ازاین لب خورده ام بابا مرتب شانه گیسویم نخورده هیچ عیبى نیست ولى کعب نى و سیلى مرتب خورده …

ادامه مطلب

پای طـَبق

شاید اگر او این همه هِقْ هِق نمی کرد پای طـَبق پای سر تو دِق نمی کرد شاید اگر عبّاس را یک لحظه می دید آرام می شد دختر تو دق نمی کرد شاید اگر آن روز جای زَجر در دشت می دید علیِّ اکـبر تو دق نمی کرد شاید …

ادامه مطلب