چون شده حیدری تبار؛ رقیّه هست اعجوبۀ وقار؛ رقیّه مثل عمّه شد استوار؛ رقیّه گرچه دیده سه تا بهار؛ رقیّه در کمالات؛ او مثال ندارد   *میشه با روضه مجلسُ اداره کرد اما گفتم چندتا خط شعر برات بخونم کیف کنی .. بعضی ها تو شبهه که این خانم بوده …

“اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ،عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ،وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ،وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ“    آمد ورودیه بارانی است حال و …

عباس امیر این سپاهه…..بعضی وقتا یه نیم نگاهی به سمت ابی عبدالله می کرد؛  میدید بعضی جاها وایمیستادن خواهر و برادر ،حسین پاشو به زمین می زد…زینب گریه می کرد… همین طوری که گریه می کرد یه نگاه از دور به علی اکبر می کرد… شاید یه جایی بین نخلستان …

رحمتِ واسعه ی حَیِّ تعالی ست حسین سایه ی رحمت او بر سر دنیاست حسین ما همه عبد خدا ، اوست اباعبدالله ما عبیدیم ، همه سرور و مولاست حسین زینت دوش نبی ، نور دو چشمان علی ضربان دل صدیقه ی کبراست حسین   * فرمود: اگر دیدی یه …

حسین و یارانش ؛ رسیده اند به صحرا طلایه دارانش بهشت خواهد شد، به زیر پای رباب عاقبت بیابانش حسین آمده با اویس و مالک و عمار و حجر و سلمانش ببین چه سقایی که آب هم بکند جان خود به قربانش زن است و مردترین کسی که حضرت عباس …

عجب سرزمینی چه دشتِ بلایی  پیچیده برادر شمیم جدایی   ها هُنا…کربلا ببین دخترا رو پر از دلهره   بچه ها تشنه اند چه خوبه هنوز مشک ها از آب پره   تو همین سرزمین سرتو داداش از قفا میبرند  میری و بعد تو زن و بچه ت اینجا کتک …

خونِ تو خون بهاش خداوند اکبر است اشکِ غمت به خونِ شهیدان برابر است   هر جا غم تو نیست همان جا جهنم است   *من هرجا تو باشی میام هر جا اسم توِ بدو اومدم، فردا قیامت چشم برام نزاریا … من بهترین روزایِ عمرم را با تو گذروندم …

رسیدند کربلا ، گفت وایسید اینجا یه خبرهایی است، علی اکبر “جانم بابا ؛ برو ببین این دورو بر کسی هست، با پسر عموها سوار مرکب شدند ، دور تا دور کربلا یه چادر یه پیرمرد حال و احوال ، پیرمرد بلدی این اطراف رو؟.. آره من مال اینجام، محترم …

نیگام میکنی دوست دارم آب شم میخوام ازخجالت برم تو زمین بجز گریه چیزی ندارم دیگه … پشیمونم ازکار زشتم همین   چقدسخته احساس شرمندگی یکی قفلُ از بغضِ من وا کنه زمان کاشکی سمتِ عقب برمیگشت زمین کاش زیرپام دهن واکنه   مسیر تو رو بستم از هر طرف …

*یکی از رزمنده هانقل میکنه ؛ تنگۀ چذابه ، یکی از بسیجی ها روی بلندی ایستاده بود مشغول جهادبود همون موقع یه خمپاره کنارش منفجر شد ، شکمش پاره شد ، بشدت مجروح شد ، میگه : همه امعاء و احشای رزمنده بیرون ریخت… میگه ؛ ما که نزدیکترین افراد …