عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

قسمت_دوم روضه و توسل جانسوز _شب دوم محرم ۹۶_ سید مجید بنی فاطمه



حسین
و یارانش ؛ رسیده اند به صحرا طلایه دارانش

بهشت
خواهد شد، به زیر پای رباب عاقبت بیابانش

حسین
آمده با اویس و مالک و عمار و حجر و سلمانش

ببین
چه سقایی که آب هم بکند جان خود به قربانش

زن است
و مردترین کسی که حضرت عباس بوده دربانش

دو هدیه
آورده که افتخار کند عاقبت به طفلانش

رباب
با خنده نشانده اصغر سیراب را به دامانش

موذن
این دشت به صوت خویش اذان را نموده از آنش

 به رسم هدیه حسن دو ظرف پر عسل
آورده نزد جانانش

زمان
جلو می رفت به روی دوش زمین کاروان جلو می رفت

 

*تا
رسیدن کربلا،تاریخ میگه: اباعبدالله الحسین علیه السلام،هفت  مرکب ابی عوض کرده، می دید اسبا  حرکت نمی کنند،پیر مردی رو گفتن اومد،حضرت اومد
سوال کرد،پیر مرد اسم این سرزمین چیه؟آقا جان! اینجارو نینوا میگن،قادسیه هم میگن،
دونه دونه گفت تا رسید به یه جمله تن زینب لرزید،دلشوره ی زینب شروع شد،آقا جان! اینجا
رو کربلا میگن،فرمود: بار بگشایید اینجا کربلاست،آب و خاکش با دل و جان آشناست،اینجا
همون جاییِ است که جدم رسول خدا فرمود
….*

 

زمان
جلو میرفت به روی دوش زمین کاروان جلو میرفت

 شبیه جنگ جمل دوباره یک حسن نوجوان
جلو میرفت

 

به سمت
اکبر خویش دریغ جام جهان نیمه جان جولو میرفت

 یه شعبه با شدت به قصد زیر گلو
از کمان جلو میرفت

 

زمان
عقب می ماند در زمان گریه سنان جلو میرفت

 امیر بود چنان که نیزه تا وسط
استخوان جلو میرفت

 

 برای خاتم نه، برای غارت او ساربان
جلو میرفت

رقیه
دید خودش، برای بوسه به لب خیزران جلو میرفت

 

* گفت:
داداش! اگه میشه بیا برگردیم،صدا زد: خواهر غصه نخور عزیزم،گفت: داداش! اینجا بوی جدایی
میاد،خدا تو رو ازم نگیره،میخوای درد دلی برات بگم؟ داداش! چهار ساله بودم بین در و
دیوار مادرم رو کشتن،بابام و کوفه شهید کردن،دلم خوش بود داداش دارم،سایه ی حسن بالاسرم
هست… سایه ی حسین بالاسرمه،یه روز اومدم پاره های جگر حسن و دیدم،ای سایه ی سرم نکنه
زینب و تک و تنها بزاری

حالا
همه اومدن پایین،اول کسی که داره علم داری میکنه ابالفضلِ،شروع کردن برا خیمه زدن،
دستورات رو ابالفضل میده حالا دونه دونه میخوان زن و بچه رو پیاده کنن،رباب و گفتن
بچه شیرخواره داره زودتر پایین بیارید…رقیه رو بغل گرفت،یه مرتبه دیدن جوانای هاشمی
جلو یه محملی رو گرفتن،کوچه درست کردن،عباس زانو زد سر مؤدب پایینِ، علی اکبر جلو اومد،
میخوان عقیله رو از محمل پایین بیارن،یه دست زینب و علی اکبر گرفت، یه دستش رو قاسم،
پا رو پای عباس… چرا دورش و گرفتن؟ چون کسی قد و بالای زینب و نبینه
….

 با احترام زینب و پایین آوردن،این
طرف رو نگاه میکرد قاسم،عبدالله ،عون ،جعفر، محمد،اباالفضل
….

اما یه
شب…شب یازدهم…همه رو دونه دونه سوار کرد زینب،دور و برش و نگاه کرد دید فقط نامحرم
ها ایستادن
….*


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.