بایگانی برچسب: شعر روضه

فاطمه ثانی

بعد تو میون شعله ها و دود گُلای خیمه شدن یاس کبود میدونی بابا من از چی دلخورم ما بودیم، حرمله بود، عمو نبود دیگه از غارت گوشواره نگم دیگه از درد گوش پاره نگم حال و روز ربابو خودت ببین دیگه از غارت گهواره نگم شمع عمرم داره سو …

ادامه مطلب

دردِ غروب

دردِ غروب گریه‌ی ما را بلند کرد این گریه آهِ طشتِ طلا را بلند کرد در خوابِ ناز بودم و من را صدا نزد در بینِ خواب بودم و پا را بلند کرد در راه کارِ زجر فقط این دو کار بود یا پشتِ دست یا که صدا را بلند …

ادامه مطلب

نرو دیگر سفر

یا بدون من نرو دیگر سفر یا که بعد از این مرا با خود ببر چند وقتی میشود از حال من ای پدر دیگر نمیگیری خبر از همان روزی که رفتی جان تو تازیانه خورده ام شب تا سحر بعد تو زخمی شده بال و پرم بعد تو دیگر ندارم …

ادامه مطلب

شانه‌ات کجاست

در راه مانده ایم ، ولی روبراه نَه داریم سنگ و خاک ولی سرپناه نَه در روز مشکل است ببینم شب آمدی؟ یعنی که چشم مانده برایم نگاه نَه مویم سیاه بود ولی معجرم سپید مویی سپید پُر شده مویِ سیاه نَه از عمد میزدند مرا مثل مادرت بابا درست …

ادامه مطلب

تا کجا سامان نیابیم

تا کجا سامان نیابیم و پریشانی کِشیم تا به کِی تلخیِ این شبهایِ طولانی کِشیم نوبتِ ما می‌شود آیا ؟ به ما هم سر زنی رد شو از اینجا که بر راه تو پیشانی کِشیم ما نفهمیدیم کِی ما را صدا زد فاطمه مِنَتِ این لطف را با چشمِ بارانی …

ادامه مطلب

هوای حسین

نیّت اگـر سـوختن به پای حسین است طالب این اشک ها خُـدای حسین است طبق روایت حُسین کُشته ی اشک است اشکی اگر ریختم برای حسین است در همه جا گفتـگوست از حَسناتـش در همه جا صحبت از وفایِ حسین است یک سر و گردن سر است از همه در …

ادامه مطلب

شکستم دلت را

اگرچه حقیرم لیاقت ندارم پناهی جزاین در به جانت ندارم شکستم دلت را دلم را شکستند من از کار دنیا شکایت ندارم بدون اجازه به این سو دویدم تو ردم نکن برگ دعوت ندارم ز چشمت بیوفتم به خواری میوفتم نگاهم بکن گرچه قیمت ندارم سرم هرچه آمد گناه خودم …

ادامه مطلب

أغثنی یا ابافاضل

رسیده موج موهایت به دست خسته ی ساحل به دنبال تو می گشتم تمام این چهل منزل به تو حق می دهم با سر به سوی دخترت آیی که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل به اشکِ چشم و مژگانم زنم من آب و جارویت کمی خاک است و …

ادامه مطلب

کاری از دست کسی بر نمیاد من خودم اینارو بیرون میکنم نوه ی فاطمه ام خوب بلدم من با گریه شامو ویرون میکنم خاک این شهرو میریزم رو سرش از کسی ترسی ندارم به خدا این یزید کیه به من نشون بدید پدرش رو در میارم به خدا من دیگه …

ادامه مطلب

رقیه جان

همه جا از غبار آکندست همه جا بوى خاک پیچیده همه جا از سکوت شد لب ریز دخترى روى خاک خوابیده به نظر خسته مى رسد انگار گریه هایش رمق از او برده صورت و پلک او ورم کرده حق بده!دخترک کتک خورده دخترى که به غیرِ دوش عمو جاى …

ادامه مطلب