بایگانی برچسب: شعر روضه

زلف

به دست باد ….نه !صیاد افتاده است موی تو فدای زلف بی تابت پسر های عموی تو لب تو آب را می زد صدا اما نمی دانم به جای آن چه شدکه سنگ می آمدبه سوی تو به دیدار لب تو سنگ آمد شد عقیق سرخ زبانزد شد میان سنگـ …

ادامه مطلب

شیران زینبی/چه وداعی چه قدر جانسوز است کربلا ، کرب والبکاء شده است

چه وداعی چه قدر جانسوز است کربلا ، کرب والبکاء شده است مادری پشت پرده ی خیمه دست بر دامن دعا شده است گریه های حرم سؤالی شد! راستی بانوی قبیله کجاست!؟ شیرِ مردانِ زینب کبری! کمی آهسته ؛پس عقیله کجاست!؟ سخت از پیر خیمه دل کندید بال پروازتان تقلا …

ادامه مطلب

تا عزای شه لب تشنه عزای حسن است پس حسینیه ی ما صحن و سرای حسن است

تا عزای شه لب تشنه عزای حسن است پس حسینیه ی ما صحن و سرای حسن است نهضت کرببلا تحت لوای حسن است گریه ی این دهه روزیش به پای حسن است کربلا آمده اند این دو به امضای حسن هرچه داریم به قربان پسرهای حسن نوبت نوکری ساحت عبدالله …

ادامه مطلب

فراق تو

ز آستان تو دورم دلم‌ پر آشوب است گواه من به همین پلکهای مرطوب است فقط بخاطر تو آبرو به من دادند چنان سگی که به اصحاب کهف منسوب است ز من‌مخواه صبوری کنم به پای فراق که صبر پای فراق تو کار ایوب است دعای خیر تو باعث شده …

ادامه مطلب

روضه ی زینب

دوباره اومدم آقا پیش تو زانو بزنم وقتی تورو دارم دیگه برم به کی رو بزنم هرچی بدم باشم ولی تورو نمیفروشم حسین از بچگی هام اسمتو خوندن توی گوشم حسین درسته پیش چشمـ تو خیلی زیاده بدیام ولی خدا سر شاهده دیونه ی کرببلام آخه تو این دنیا بگو …

ادامه مطلب

آلِ خورشید

پدر تا شام رفتن با تو حیران کردنش با من پریشان کردنش با تو پشیمان کردنش با من اگر این شهر تاریک است من از آلِ خورشیدم اگر شب پُر شده اینجا چراغان کردنش با من به نیزه آیه خواندن با توو تفسیر با زینب به محمل خطبه‌ها با عمه …

ادامه مطلب

اشک روضه

دور از حسین زندگی ما چه فایده اصلا نفس بدون تو مولا چه فایده هرگز شعار نیست دلم داد میزند دنیای بی حسین خدایا چه فایده گیرم زمین بهشت شود نقطه نقطه اش بی کربلا بهشت خدا را چه فایده تا کربلای او ملکوت دل من است گردش به قصد …

ادامه مطلب

وصل جانان

لباس پاره دارم…وصل جانان را چه باید کرد؟ پدر خوش آمدی ناخوانده مهمان را چه باید کرد؟ مرا تنها میان گرگ ها ول کردی و رفتی نگفتی دخترم من؟ درد هجران را چه باید کرد؟ پر از خون ذوالجناح آمد، همین که خیمه گاه آمد به خود گفتم پس از …

ادامه مطلب

من الذی أیتمنی

مردی سیه چهره مرا اینجا کتک زد تنهایی ام را دید در صحرا کتک زد جرمم فقط این بود در طول سفر هی گفتم حسین…بابا…حسین… بابا، کتک زد گفتم سلاح من فقط اشک است، اصلاً من که ندارم با شما دعوا کتک زد از قافله جا مانده بودم زجر آمد …

ادامه مطلب

دست به پهلو

به جز این درد که در قسمت بازو دارم دو سه تا زخم در این گوشه ی ابرو دارم انقدَر زد که همین اول عُمری بابا مثل زهرا شده ام دست به پهلو دارم برد سنجاق سرم را وسط کوچه کسی در عوض لخته ی خون در دل گیسو دارم …

ادامه مطلب