شعر روضه

قدم گذار به چشمم

اگر که دنیا دارم اگر که دین دارم کمند لطف تو را چونکه در کمین دارم برای خواستنت گرچه غرق تردیدم ولی به اینکه تو می خواهی ام یقین دارم قدم گذار به چشمم که رستگار شوم فقط به حرمت خاکی که بر جبین دارم تو در مقابلم آغوش باز …

ادامه مطلب

درد فراق

از هرکه پرسیدم نمیدانست بابا جان رقیه از علی تو با خبر باش بابا ببین که بر سرم موی سپید است عمه نمیداند ولی تو با خبر باش درد فراق تو مرا بیچاره کرده میدانم آخر دخترت از پا می افتد من که ندیدم عمه گفته در قنوتم دستم شبیه …

ادامه مطلب

عرضِ ارادت

ذکرِ خیرِ تو به هر جا شد و یادت کردیم دست بر سینه به تو عرضِ ارادت کردیم پادشاهیِ جهان حاجتِ ما نیست حسین به غلامیِ درِ خانه ات عادت کردیم زیر این بیرقِ پاکِ تو شبیه شُهداء دم به دم ما طلبِ جامِ شهادت کردیم آهِ محزون چو کشیدیم …

ادامه مطلب

گوشه چشم

یک گوشه چشم بر دلِ ما تا کند حسین ما را شبیهِ اکبرش آقا کند حسین پای غمش جوانیِ خود را گذاشتیم تا خاکمان به مقدمِ زهرا کند حسین شرطِ قبولِ توبه، فقط اشک و گریه است هر شب بساطِ عفو، مهیّا کند حسین می بخشد و دوباره گُنهکار می …

ادامه مطلب

مریض عشق تو ایم

بدون واسطه در محضر خدا نرویم مریض عشق تو ایم و پِیِ دوا نرویم بهای دیدن صحنت مگر به دینار است که با گران شدنش سمت کربلا نرویم به اشک روضه قسم ،عشق می برد مارا برای خوردن و نوشیدن و ریا نرویم در آسمان تو عمریست فکر پروازیم کنون …

ادامه مطلب

حرم

هرآنچه غیر غمت را کنار بایدزد شبانه روز دم از زلف یار باید زد هرآنچه هست به راه تو خرج بایدکرد تمام نیروی خودرا بکار باید زد تنی که خرج نشد را به گور بایدبرد سری که خرج نشد را به دار باید زد برای آنکه به ما غمزه ای …

ادامه مطلب

فقیرم

پیش قدوم “عشق” پی بردم حقیرم مانند گرد و خاک های در مسیرم کاری برای دیدن باران نکردم آئینه ام،آئینه ای رو به کویرم از هیچ کس غیر خودت خیری ندیدم از هیچ کس غیر خودت..،”خیرِ کثیرم” آنقَدر پیش خانه ی تو می نشینم تا آخرِ سر باورت گردد فقیرم …

ادامه مطلب

امیدوار

انیس هر نفسم آه انتظار تو نیست بمیرد این دل غافل که بیقرار تو نیست خزان بی تو به خود بسکه عادتم داده نگاه منفعلم در پی بهار تو نیست به پای دار تو تمارها دخیل شدند سر کسی چو من امیدوار دار تو نیست تو می توانی از این …

ادامه مطلب

زخم دلش

دوباره شب شد و از صبح تا همین حالا چقدر خاطره از ذهن او گذر کرده پس از حدود چهل سال گریه ؛ عمرش را به یاد پیرهن پاره پاره سر کرده برای حضرت یعقوبِ کربلا داغِ حسین آه دل و چشم تار آورده همیشه بغض گلوگیر او نشان میداد …

ادامه مطلب

اشک ریزد

هر لحظه در سکوت غمت داد می زند بغضی که از فراق تو فریاد می زند اینکه تو نیستی و به ما طعنه می زنند بر آتش نبودن تو باد می زند وقتی که صید دائمی چشم توست، دل کی دست رد به سینه صیاد می زند قلبم اگر که …

ادامه مطلب