عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

روضه و توسل ویژه شهادت امام رضا علیه السلام به نفس حاج مجتبی رمضانی

“اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرْتَضَی الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَی مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَی الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَهً کَثِیرَهً تَامَّهً زَاکِیَهً مُتَوَاصِلَهً مُتَوَاتِرَهً مُتَرَادِفَهً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَی أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏”

روم نمیشه که بهت سلام کنم
روم نمیشه که بیام تو حرمت
روم نمیشه دوباره بهت بگم
قربونِ کبوترای حرمت

با هزار امید رسیدم به حرم
سلام ای امامِ مهربون من
اومدم که دردامو برات بگم
الهی درد و بلات به جونِ من

باز دمت گرم که منو پس نزدی
اجازه دادی بیام زیارتت
هر جوری بوده منو راهم دادی
به فدایِ اینهمه محبتت

عکسِ گنبد رو گذاشتم وضعیت
مادرم نوشت مارو یادت نره
یه نفر دیگه نوشت که به آقام
بگو پس کی مارو مشهد میبره

یکی عکسِ بچه اش رو فرستاده
زیرش هم سلام رسونده به آقا
میگه عکسِ بچه ام رو نشون بده
بگو بچه ام رو سپردم به شما

یک نفر پیام داده مریض دارم
به امام رضا بگو شفاش بده
یک نفر دیگه میگه که پدرم
کربلا نرفته کربلاش بده

رفیقم پیام داده امام رضا
خودش هم خسته شده از شیعه ها
اومدم بگم نگو، با گریه گفت
پس چرا ضریحش رو بسته رو ما

اون یکی نوشته قهرم با آقا
خودش هم میدونه چیا میخوام
پیامِ من رو برا خودش بخون
بگو من فقط یه کربلا میخوام

حالا دیگه جلو سقاخونه تم
حالا دیگه تو چشام پُر از نَمه
اومدم ازت یه امضا بگیرم
لحظاتِ آخرِ صَفَر و مُحرمِ

*یا امام رضا!میگن آقا! هر دیدی یه بازدیدی داره، من اومدم حرمت، حالا من نمی تونم بیام، شما بیا…*

قربونه پرچم سیاهِ گنبدت
تو نگاه به بدیِ ماها نکن
خیلی مَردم این روزا گرفتارن
دستارو از دامنت جدا نکن

*به شما درد و دلاشون رو نگن به کی بگن؟ با شما حرف نزنن با کی حرف بزنن؟…*

یه طرف تختای بیمارستانا
یه طرف حالِ خرابِ فقرا
این چه دردی بود که افتاده تو ما
آقا این مشکل رو حل کن بخدا

ای صفای قلب زارم، هر چه دارم از تو دارم
تا قیامت ای رضا جان، سر ز خاکت بر ندارم
منم خاکِ درت، غلام و نوکرت
مران از در مرا، به جانِ مادرت
علی موسی الرضا ….

غیر تو یاری ندارم، با کسی کاری ندارم
گر مرا از در برانی، جای دیگر من ندارم
تو خوبی من بدم، به این در آمدم
به جانِ فاطمه، مکن مولا ردم
علی موسی الرضا ….

ای امامِ هشتمینم، نورِ ربُ العالمینم
نظری کن تا که روزی، روی ماهت را ببینم
دلم سرمست توست، فقط پابست توست
کلیدِ مشکلم، فقط در دست توست
علی موسی الرضا ….

*سردار پوردستان، جانشینِ نیرویِ زمینی بود، خادم بود تویِ حرم امام رضا، تویِ خاطراتش نوشته: تویِ حرم کفشدار بودم، کفش های زائرا رو تحویل میگرفتم، از قضا یه سرباز وظیفه، بچه ی اهواز، سربازی افتاده بود مشهد، همه ی رفیقاش خوشحال بودن که خدمتشون افتاده مشهد، اما این جوان ناراحت بود، اومد حرمِ امام رضا، گفت: یا امام رضا! تو میدونی وضعِ مالیِ ما خیلی خرابِ، پدرم غیر از من کسی رو نداره، مادرم کسی رو غیر از من نداره، تنها پسرِ خانواده ام، دوست دارم کنارشون باشم، گریه کنان حرکت کرد اومد جلویِ کفش داری، حالاخبر نداره که کفشدار جانشینِ نیرویِ زمینی است، پوتین هاش رو گذاشت جلویِ کفشدار، سردار پوردستان میگه بهش گفتم چرا دلت گرفته؟ گفت: آقا! تو که پیش امام رضا آبرو داری، از امام رضا بخواه من سربازیم بیوفتم شهرِ خودم، بابام به من احتیاج داره، حالا خبر نداره که سردار داره اسمش رو نگاه میکنه و یادداشت میکنه…یعنی قبل از اینکه بره کنارِ ضریح پیشِ امام رضا، آقا جوابش رو داد…اومد کنارِ ضریح حرفاش رو زد با امام رضا، گفت: یا امام رضا وضعِ زندگیِ مارو میدونی، خانواده به من نیاز دارن، برگشت پوتین هاش رو تحویل گرفت، رفت محلِ خدمت، صداش زدن، گفتن: وسیله هات رو جمع کن باید بری شهرِ خودت، گفتن: اونی که تویِ حرم کفشدار بود سردار پوردستان بوده، امام رضا جوابت رو داد…
امام رضا وقتی میخواست از مدینه حرکت کنه سمت توس، به آشناها، اقوام، گفت: همه جمع بشید پشتِ سَرِ من گریه کنید، گفتن: آقا! گریه پشتِ سَرِ مسافر خودتون فرمودید خوب نیست، فرمود: بله، اما اون مسافری که قصدِ برگشتن داشته باشه، من دیگه بر نمی گردم…اما یه جایی کربلا ابی عبدالله به جای اینکه بگه گریه کنید، فرمود: زینب جان! گریه نکن…چرا؟ منظور این بود که : زینب راه زیاده، گریه هات رو بذار برا کوفه و شام…

فرمود: اباصلت! اگه دیدی عبا رو سرم کشیدم بدون به من زهر دادن، اباصلت میگه اومد بیرون دیدم عبا رویِ سر کشیده“خَمْسین مَرَّه” پنجاه بار روی زمین نشست و بلند شد، صدا میزد: جگرم داره میسوزه، فرش هارو جمع کن اباصلت، اباصلت میگه: همه ی فرشها رو جمع کردم، در و پنجره هارو هم امام فرمود ببند، بستم، میگه: مثلِ مار گزیده ها دورِ خودش می پیچید، هی بلند میشد می اومد پشتِ پنجره بیرون رو نگاه می کرد، گفتم: آقاجان! کاری دارید؟ می خواهید پنجره هارو باز کنم؟ فرمود: نه، اباصلت! هر پدری آرزو داره موقع جون دادن بچه اش کنارش باشه، چشمِ انتظارم جوادم بیاد…*

جگرم پاره شد از زهر کجایی پسرم
چشم من مانده به در تا تو بیایی پسرم

از عبایی که کشیدم به سرم معلوم است
کار ما و تو کشیده به جدایی پسرم

حسرت بوسه ی بابا به دلت می ماند
تو به بالینم اگر دیر بیایی پسرم

مثل یک مار گزیده به خودم می پیچم
جگر سوخته را نیست دوایی پسرم

بسکه در کوچه زمین خوردم و برخاسته ام
نه توانی به تنم مانده نه نایی پسرم

هی زمین خوردم و هی ناله زدم وا اُماه
دارم از کوچه عجب خاطره هایی پسرم

مثل آن چادر خاکی شد عبایم خاکی
مثل زهرا سرم آمد چه بلایی پسرم

مادرم را پسرش برد سوی خانه ولی
من سوی خانه روم با چه عصایی پسرم

سر نهادم به روی خاک که از جدم حسین
برده ام ارث غریب الغربایی پسرم

آب هم گر بدهی باز دلم میسوزد
شده این حجره عجب کرببلایی پسرم

جگرم پاره شد اما بدنم پاره نشد
کس نزد بر سر من سنگِ جفایی پسرم

دست و پا میزنم و سینه من نیست دگر
زیر پا و لگدِ بی سر و پایی پسرم

گریه بر بی کفن کرببلا کن در قبر
چونکه بند کفنم را بگشایی پسرم

شاعر عبدالحسین میرزایی

*وقتی ما مسلمونا وارد قبر میشیم، صورتِ میت رو طرفِ قبله می کنیم، میگیم: “اللّٰهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ عَفْوَکَ”مذهبِ ما میگه، دینِ ما میگه…امام رضا میگه:پسرم، وقتی وارد قبر میشی، اون زمانی که میخوای بَندِ کفنِ من رو باز کنی، یاد کن اون آقایی که وقتی زین العابدین واردِ قبر شد،کدام کفن که بخواد بند رو باز کنه، کفن که نداره، باید صورتِ بابارو رو به قبله کنه، اما بابا سر در بدن ندارد…

بذار یه روضه ی دلی بخونم برات: وقتی یه نفر از دنیا میره، یکی میاد بالا سرش دست رو چشماش میکشه، چشماش رو می بنده، رقیه دید امام زین العابدین نتونست چشمای بابارو ببنده، لذا گفت: بابا! اینقدر دنبالِ سرت میام، این کاری که برادرم نتونست انجام بده خودم انجام میدم، بابا! تویِ تشت چشمات باز بود، بالای نیزه چشمات باز بود، بابا! نتونستم کاری کنم، اون شب که اون مرد مسیحی اومد سرت رو اجازه کرد چشمات باز بود، اونجا هم نتونستم کمکت کنم… اما اینقدر دنبالِ بابا اومد، اینقدر گریه کرد، تا تویِ خرابه، به بابا رسید، دست گذاشت رویِ چشم هایِ بابا، گفت: بابا! اومدم چشمات رو ببندم، بابا! کارِ ناتمامِ برادرم زین العابدین رو تمام کردم، یه کارِ دیگه هم دارم بابا، یه کارِ دیگه هم علی اصغر داره، بابا! دیدم میخواستی لبهاش رو ببوسی، اما حرمله به تو اجازه نداد بابا، بابا! لب هام رو میذارم رویِ لبهات، بابا! میخوام، عقده های علی اصغر رو خالی کنم…تا لب ها رو رویِ لبهای بابا گذاشت، دیدن صدایِ این نازدانه قطع شد، هجوم آوُردن داخلِ خرابه، یکی گفت: شاید قهر کرده، یکی گفت: شاید غش کرده، هر چی صدا زدن دیدن جواب نمیده، سر یه طرف، دخترِ کوچلویِ ابی عبدالله یه طرف، همه بگید: حسین…*

.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.