در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت راخونین مکن جان پدر چشم تَرَت را
فردا همینکه جمع کردی بسترم راآماده کن کمکم عزیزم بسترت را
آماده کن از آن کفنها دومین رابیرون بیاور یادگار مادرت را
بگذار روی سینهام باشد حسینتبگذار بر قلبم حسن را دخترت را
بگذار با طفلان تو قدری بسوزمحالا بگویم حرفهای آخرت را
زاری مکن بر حال من با حال و روزتخاکی مکن دنبال بابا معجرت را
تو بار شیشه داری و میترسم از توخیلی مواظب باش طفل دیگرت را
وقتی که میریزند هیزم روی هیزموقتی که میسوزاند آتش سنگرت را
بابا حواست باشد آنجا مُحسنت رابابا مواظب باش پشتِ در سرت را
ای کاش میشد روضهی بازو نمیشدوقتی علی میشوید آهسته پَرَت را
این جملهی آخر عزیزم با حسین است:“با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را”حسن لطفی
چشم تَرَت اولین بار در حدیث اشک ایجاد شد.