بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُنکُشتی مرا از گریهی بسیار بس کُن
ای چند شب بیدار مانده آب رفتیای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن
بس کُن کنارِ بسترم خیس است زهراآتش نزن بر این تنِ تَب دار بس کُن
رویت ندارد طاقتِ این اشکها راطاقت ندارد اینهمه آزار بس کُن
باید ببینی روزهایِ بعد از این راباید بمانی با غمی دشوار بس کُن
باید بگویم روضههای بعد خود را باید بسوزی بعد از این دیدار بس کُن
ای کاش بعد از من کسی جایت بگویدبا هیزم و با آتش و دیوار بس کُن
ای کاش میگفتند خانوم بچه داردای کاش میگفتند با مسمار بس کُن
در کوچه میاُفتی کَسی غیر از حسن نیست با گریه میگوید که در انظار بس کُن
در کوچه میاُفتی و میگوید به قنفذاُفتاد دستِ مادرم از کار بس کُن
دستت مغیره بشکند حالا که اُفتاداز چادرِ او پایِ خود بردار بس کُن
بگذار یک جمله هم از گودال گویمخون گریهات را کربلا بگذار بس کُن
وقت هزار و نُهصد و پنجاه زخم است ای نیزهی خونبار این اصرار بس کُن
این نالههایِ دخترت پیشِ حرامی استبا شمر میگوید نزن نشمار… بس کُن حسن لطفی
عزیزِ تا سحر بیدار اولین بار در حدیث اشک ایجاد شد.