عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

قسمت_پایانی روضه و توسل جانسوز _شب هفتم محرم ۹۶_ حاج میثم مطیعی


همسر
شهید مهدی نوروزی شهید مدافع حرم میگه شب هفت محرم بود.نذر کرده بودم شب هفت محرم لباس
حضرت علی اصغر تن بچه م کنم.بچه رو بدم باباش ببره پیش روضه خوان،روضه بخونن بچه م
بیمه بشه،لباس تن بچه کردم رفتیم جلسه.موقع روضه باباش زنگ زد،بچه رو بده.اما بچه م
خوابش برده بود؛دلم نیامد بیدارش کنم.میگه چندبار آقامهدی نوروزی زنگ زد،من هربار دلم
نیامد بچه رو بیدارش کنم‌.میگه برگشتیم خونه،خیلی ناراحت بودم،به همسرم گفتم دیدی لیاقت
نداشتم اقا بچه مو قبول نکرد
.

 

شهید
گفت: غصه نخور! آقا یار نمایشی نمیخواد؛آقا یار واقعی میخواد ،میگه فردا یه هو زنگ
زد گفت: خانم ساکِ منو جمع کن میخوام برم سوریه ،رفت و دیگه برنگشت
.

آخه
این مادر دلش نمیاد بچه ای که خوابه رو بیدار کنه… بذار من از یه بابایِ دیگه بگم.
از یه مادر دیگه بگم. از یه نوزاد دیگه بگم‌
.

 

سبط
ابن جوزی نوشته در تذکره الخواص
:

لَمّا
رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السلام مُصِرّینَ عَلى قَتلِهِ…”
وقتی آقایِ ما دید
اینا دست بردار نیستن … میخوان بکشنش …”مُصِرّینَ عَلى قَتلِهِ…” اصرار
دارند به کشتنش… “أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ “ آقا قرآن رو برداشت …
باز کرد … “وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ…” مثل شب های قدر قرآن رو روی سر
گذاشت مقابل لشگر تنها شده بود.دیگه کسی نمونده بود

 

صدازد:
“بَینی وبَینَکُم کِتابُ اللّهِ …” کتاب خدا بین من و شما داوری کنه
“وجَدّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله…”
به خاطر جدم، به
خاطر قرآن به یک سوال من جواب بدید. “یا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی …؟!
چرا خون منو حلال میدونید؟ حالا بعضی روایات رو من دیدم اینا گفتند
:

 

مانَدری
تَقول…” ما نمیفهمیم چی میگی! اما یه وقت صدای گریۀ علی بلند شد رباب دیگه بی
قرار شده … طاقت گریه های علی رو نداره ” فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام”
آقا یه وقت متوجه خیمه ها شد “فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبکی عَطَشاً …” دید
بچه شیرخواره ش داره های های های گریه میکنه
.

 

من نمیدونم
رباب چه حالی داشت ولی هر مادری بود یه کم دلش آروم میشد. میگفت الان بچه رو بابا میگیره.سیراب
میکنه
.

شاید
اینجا رباب خوشحال شد. “فَأَخَذَهُ عَلى یَدِهِ…”بچه رو روی دست بلند کرد
صدازد: “یا قَومِ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ” اگر به من
رحم نمیکنید به این طفل رحم کنید هنوز صحبتش تمام نشده بود تیر نگذاشت که یک جمله به
آخر برسد …” “فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ” حرمله مهلت نداد
… تیر را پرتاب کرد . “فَذَبَحَهُ….” گوش تا گوش علی را …. *حالا صدا
بزن:حسین
….*



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.