غلامِ حسين

رد نکن

  بخر ای یار گریه های مرا بشنو امشب خدا خدای مرا آنقدر آمدم کرم بکنی بنویس این برو بیای مرا ربّنا اتنا لقای علی مستجابش بکن دعای مرا از زمینگیریم کلافه شدم معصیت بسته دست و پای مرا من به این ناله ها دلم گرم است تو نگیری سرو …

ادامه مطلب

نرفت

تشنه لب بود ولی تشنه به گودال نرفت دست و پا زد پسر ُو مادرش از حال نرفت تا پـدر آب طلـب کـرد پسـر آب آوَرد آتـشی عصرِ عطش جانبِ اطفال نرفت زهر خون بر جگرش کرد ولی هیچ کسی… به سـراغِ حـرم و غـارت اَمـوال نرفت پایِ شعـله به …

ادامه مطلب

سرداب سامرا

وقت بیماری و غم ذکر حسن می گیرم وسط روضه و دم ذکر حسن می گیرم همه جا زیر علم ذکر حسن می گیرم به خدا بین حرم ذکر حسن می گیرم سامرا، ذکر حسن، بین حرم می چسبد جمعِ نامِ تو شدن، زیر علم می چسبد ما نشستیم سر …

ادامه مطلب

مظلوم زندان

از سیره ات پیداست فرزندِ علی باشی زندان به زندان بند در بندِ علــی باشی جز زهر آبِ خوش نخواهی خورد در زندان وقتی حســن باشی و فرزندِ علــی باشی حتّی نگهبانانِ زنــدان دوستت دارند وقتی میانِ اشک ، لبخندِ علــی باشی جایی که قال المُعتمدها قولِ منبرهاست بایــد سکـــوتِ …

ادامه مطلب

جگر گوشه

به مثل زهر،درد دوری ات در پیکرم باشد بیا یکدم ببین،تنها اجل دور و برم باشد تمام آرزویم این شده تا از در آیی تو چه باشد بهتر از این گر که مهدی در برم باشد بیا تا سیر بینم روی ماهت را عزیز دل بیا دامن کشان تا روی …

ادامه مطلب

وا اماه

چه غریبانه قوای سخنش ریخت بهم ضربه ها آمد و نظم بدنش ریخت بهم لحظه ای پیش که آرام سوی در می رفت رفتنش خوب…ولی آمدنش ریخت بهم مهره های کمرش یک به یک از هم وا شد مادری در اثر ضربه تنش ریخت بهم مادری زیر لگدهای هجوم آور …

ادامه مطلب

مسموم وا اماما

زهر جانکاه به جان جگرش افتاده لرزه بر پیکره ی بال و پرش افتاده عطش از سوختگی لب او می بارد شدت زهر به لبها اثرش افتاده چشم او امدنی را به تماشا مانده با دلی تنگ به یاد پسرش افتاده در سرداب که وا شد دل او ریخت بهم …

ادامه مطلب

یک سوم سادات

گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند یک سوم سادات را در پشت در کشتند هم که پدر را پیش چشمان پسر بردند هم که پسر را پیش چشمان پدر کشتند هم عاطفی هم منطقی باکشتن یک طفل کشتند اگر که شیعه را ازهر نظر کشتند گفتند آخر پایشان …

ادامه مطلب

درد کمر

چند روزی شده که مادر ما بیمار است بین بستر بدن بی رمقش تب دار است خواب در پلک ترش نیست، خودم دیدم که سر شب تا سحر از درد کمر بیدار است رنگ در چهره ندارد، به جز آن جای کبود روی زرد است و پر از غصه و …

ادامه مطلب

برکت جامت

ساقیا ما همه از برکت جامت مستیم یازده مرتبه از بردن نامت مستیم آنچه از دست تو جاری ست شرابی ست طهور شکر در سایه ی الطاف “امامت” مستیم محو در روشنی گنبد زردت مثل یاکریمان نشسته سر بامت مستیم ” نَحنُ کَهفُ لِمَنِ التَجَاَ اِلَینا “گفتی عمری از لذت …

ادامه مطلب