غلامِ حسين

اباعبدالله

طعنه ی خلق مرا سخت اذیت کرده بارها آینه از سنگ شکایت کرده به گدایی که در این کوچه محبّت نچشید چه کسی غیر تو اِنقَدر محبت کرده بهترین کیفیت سجده ی ما”سوختن” است هرکسی سوخت،بگو خوب عبادت کرده حکم دادند در این شهر به دیوانگی ام شهر بی عشق،مرا …

ادامه مطلب

قبله نما

اگر که قبله نما در مدار می لرزد به شوق سجده به ایوانِ یار می لرزد شراب روی ضریح تو جمع ضدین است کنار صحن تو مست و خمار می لرزد ز هُرم آتش عشق تو«شمس» تب کرده واز رطوبت مِی شهریار می لرزد پیاده آمده ای بین دشمنان اما …

ادامه مطلب

صحن نجف

فتح المبین و فاتح پیکار حیدر است در بزم جنگ شهره به کرار حیدر است ترس افکننده بر دل اغیار حیدر است اموزگار بوذر و عمار حیدر است در لشکر خدا هم علمدار حیدر است خورشید پارکاب قدم های نوکرش ما گشته ایم حلقه به گوشان قنبرش هرگز کسی نبوده …

ادامه مطلب

حب علی

علی برای ثنایش به من توان داده به جوهر و قلم و کاغذم زبان داده مقام دیدن نور خدای در نجفش فضیلتی است که مولا به شیعیان داده فمن یمت یرنی شد دلیل غبطعه ی من به حال محتضری که بپاش جان داده برای دست علی درب قلعه چیزی نیست …

ادامه مطلب

کرام علی

روزی جهان به دست اکرام علیست عالم چو کبوتری سر بام علیست هر لحظه اگر شکر کند باز کم است در زندگیش هر که ز خدام علیست خضری که شد استاد به موسای کلیم شاگرد کلاس درس احکام علیست جسمی که بدون روح تنها جسد است تفسیر اذانیست که بی …

ادامه مطلب

ای صدای تو آشنای همه ای نگاهت گره گشای همه مهر تابنده ، رهنمای همه خیر بی انتها برای همه تا نبودی بشر ثبات نداشت به حیات خود التفات نداشت آمدی نور شب شکن باشی علت روح در بدن باشی مرهم زخم مرد و زن باشی آمدی پیشوای من باشی …

ادامه مطلب

دلبرم

دلبری تکسوار می‌بینم در زمستان؛ بهار می‌بینم زلف یار است؛ این که رویا نیست ؟! یا که نه؛ باز، تار می‌بینم ! در کویری که خار می‌روید همه جا لاله‌زار می‌بینم دعویِ شاعری ندارم؛ چون شعر، را در شعار می‌بینم گفتم از حق؛ شبیه منصورم سرِ خود را به دار …

ادامه مطلب

رحمه للعالمین

آنگونه که به یُمن قدومت در این سرا ساوه بدون آب و سماوه پرآب شد این ساوه های چشم مرا هم سماوه کن ناگفته این دعای دلم مستجاب شد آن کس که هفت درب سما بسته شد بر او ابلیس بود تا نشود محرم رموز من را که آشنای شمایم …

ادامه مطلب

به قلب من محبت قاب گردید علی گفتن برایم باب گردید غدیرت چشمه ای صاف و زلال است از آن هر تشنه ای سیراب گردید به دست پاک علامه امینی “امامت” صاف و عالمتاب گردید قضاوت کردی و دیدند مردم خلیفه از خجالت آب گردید برای شیعیانت جای جنّت فقط …

ادامه مطلب

عاشقی

بر باد داده عاشقی خاکسترم را وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را ایل و تبارم عاشق ایل و تبارت نذرِ تو کردم والدین و همسرم را با بُردنِ نامِ شما معراج رفتم فطرس شدم دادی به من بال و پرم را باید برای عاشقی تَرکِ قرن کرد من …

ادامه مطلب