من در مدینه یاد گرفتم که هیچ وقت / زخمی که شد عمیق مداوا نمی شود
گر چند ضربه هم زده بودند، باز هم / پیشانی تو بیش از این وا نمی شود
تا دید طبیب میگه دیگه بابات زنده نمی مونه صدای گریه زینب فرق کرد؛ بابا یه حرف هایی برادر هام میگن
بابا گفتند، گفته ای مرا کوچه می برن / می خواهم از بیان خودت بشنوم
گفتند، گفته ای که تماشام می کنند / می خواهم از زبان خودت بشنوم
بابا خودت بگو سر بازار میروم / بابا خودت بگو که گرفتار می شوم
بابا خودت بگو به سرم سنگ می زنن
آره
زینب یه روزی میاد بالا پشت بوم همه سنگ می زنن یه روزی میاد پرده محمل تو
کنار میزنی دلت برا حسینت یه ذره شده بعد از چند روز جدایی می بینی سرش
بالای نیزهاست