باید بمیرم من برای تو ، چرا نه؟
آقا غریبی کن، ولی با آشنا نه
ما روز و شب حاجت نگفتیم و گرفتیم
جایی ندیده چشم هامان که گدا نه
پشت در این خانه ایم و چشم بر راه
ما را بکُش اما نگوئی که شما نه
جز ماجرای عشق در مقتل ندیدم
جد تو یادم داد گویم جز خدا نه
من بالهایم را به دست تو سپردم
من را ببر اما به غیر از کربلا نه
بر سینه ی خود نام زینب را نوشتیم
گفتیم آری بر بلا ، بر ادعا نه
زهرا حسینی گفت و ما آتش گرفتیم
بنویسمان جز در صف دیوانه ها، نه
در کربلا دیدم هنوز اشک رباب است
دیدم عروس فاطمه در آفتاب است
.