عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت اباالفضل العباس علیهما سلام ویژۀ شب های قدر اجرا شده شب بیست و سوم به نفس حاج میثم مطیعی

*شبِ بیست و سومِ ماهِ مبارک رمضان رسید، شبِ حضرتِ زهراسلام الله علیها، باطنِ لیلۀ قدر، یازهرا!…*

امشب به علی منو ببخش یارب!
ما عاشقای قدیم آقاییم
ما هرچی باشه علی رو دوست داریم
ما هرچی باشه یتیمِ آقاییم

ما سینه زنِ غمِ حسینش هستیم
با اینکه گناهای زیادی داریم
هر وقت که میگن حسین، ما میسوزیم
هر وقت که میگن حسین، ما می‌باریم

یا رب!تو ببخش ما رو، به علی امشب
به حسین امشب
یا رب،اربعین امسال، راهی کن ما رو
به غمِ زینب

یا رب، بعلی العفو…

ای کوفه‌ی نامردِ علی نشناس!
با بچه‌های علی مدارا کن
شاید یه روزی بشن تک و تنها
رحمی به پریشونی دلها کن

اون روز اگه معجری نبود رو سرها
غیرت کن و چشماتو ببند ای کوفه
دیدی اگه گریه هاشونو تویِ کوچه
مردی کن و بی صدا بخند ای کوفه

ای وای، از سَرِ رویِ، نیزه‌ها ای وای
کربلا ای وای
ای وای،از تماشای، کوفیا ای وای
کربلا ای وای

حیدر، یا علی مولا…

دنبال کسی تو کوفه می‌گردم
میگن روی شونه ش نون و خرما بود
میگن که شبا میون اشک و آه
بر روی لبش: “کجایی زهرا؟” بود

میگن که طناب به دور دستش بستن
میگن که میون شعله ها خونه ش سوخت
تا چادر خاکیو میدید میگفت: آه
هر لحظه نگاهشو به دیوار می‌دوخت

ای وای، میرسه انگار، از در و دیوار
صدای زهرا
ای وای،هنوزم هرشب، نگرانِ میشه
برای زهرا
زهرا، هستیِ مولا…

شد پهلویِ زهرا قاتلِ حیدر
آه از دلِ بی قرار و پر صبرش
از اون شبی که فاطمه رفت، جون داد
وقتی که لحد گذاشت روی قبرش

*امیرالمؤمنین اون لحظه ای که بی بی رو دفن کردن، دست هارو علی به هم زد،” فَلَمَّا نَفَضَ یَدَهُ مِنْ تُرَابِ الْقَبْرِ هَاجَ بِهِ الْحُزْنُ، وَ أَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّیْه” علی اونجا شروع کرد های های گریه کردن، با پیغمبر حرف زد: “قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی” صبرِ علی کم شده،” وَ رَقَّ عَنها تَجَلُّدی، فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ، بَعدَکَ یَا رَسُولَ اللَّه” این حرفارو که زد، بعد گفت: ” یَا رَسُولَ اللَّه! سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَیْنَنَا” چقدر زود بینِ من و زهرا جدایی افتاد،” لَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَه” نگفت: امانت رو برگردوندم، عرضه داشت: امانت برگردونده شد..” وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَهُ، وَ اخْتُلِسَتِ‏ الزَّهْرَاء” یعنی زهرا رو به زور از من جدا کردن…نمیدونم علی چه جور بچه هاش رو از کنار قبر بلند کرد؟حسنم دیگه گریه نکن، حسینم به خاطرِ بابا دیگه اشک نریز…این بچه هارو بلند کرد، غریبانه، تو دلِ شب، راهِ خونه رو در پیش گرفت، وقتی به کوچه ی بنی هاشم رسید، چه حالی پیدا کرد علی؟…*

شد پهلویِ زهرا قاتلِ حیدر
آه از دلِ بی قرار و پر صبرش
از اون شبی که فاطمه رفت، جون داد
وقتی که لحد گذاشت روی قبرش
یادش نمیره توی حیاط خونه
هی آب روُون میریخت رو جسم زهرا

*آخه روایته علی غسل میداد، اسماء آب می ریخت…*

یادش نمیره توی حیاط خونه
هی آب روُون میریخت رو جسم زهرا
بغض علی رو میشکنه زخم بازو
بغض علی رو میشکنه اسمِ زهرا

ای وای، میرسه انگار، از در و دیوار
صدایِ زهرا
ای وای، هنوزم هرشب، نگران میشه
برایِ زهرا

#شاعر رضا یزدانی

.

.

آروم آروم، اسما بریز آب رَوُون
یه طور بریز نشکنه این برگِ خزون
پهلو کبود، صورت کبود، بازو کبود
پس بگو از من چرا، رو گرفته بود؟

فاطمه ام، قسم می‌دم تو رو
این سفرُ، با مرتضی برو
یه گوشه ای با گریه زینبت
بغل گرفته چادرو
ای دنیا، علی بی زهرا، غریبه..

*حالا بریم کربلا؟ شب قدرِ، شبِ زیارتیِ ابی عبدالله…*

لالا لالا، یکم دیگه دَوُوم بیار
یه کم دیگه دندون روی جگر بذار
مشک و یکی بُرده که بر می گرده زود
وقتی می رفت همش به فکر خیمه بود
نده با اشک، زندگی مو به باد
آب می رسه، اگه خدا بخواد
عمو رسید، کنار علقمه
صدای تکبیرش میاد
لالائی، عموش رفته آب بیاره…

لالا لالا، منو نکن خونه خراب
چیزی نمونده عمو جون بیاره آب
بابات رفته به یاری آب آورش
داره میاد! چرا خمیده کمرش؟
علیم داره، میزنه دست و پا
بچم داره، میمیره ای خدا
ببین هنوز به سمت علقمه ست
نگاهِ مضطرِ بابا
لالائی، الهی بارون بباره…

لالا لالا، مادرِ تو بشه فدات
خون می بارن فرشته ها با گریه هات
سوخته دلم رو نفسایِ داغ تو
آهی بکش شاید که بارون بگیره
خدا تو رو، نمی بره زِ یاد
خونده برات، بابا “و إن یَکاد”
الهی که، سپیدیِ گلوت
به چشمِ حرمله نیاد

لالائی، عموش رفته آب بیاره…

*اومد مقابل برادر ایستاد، گفت: یا اباعبدالله!” قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِین” دیگه سینه ام تنگی میکنه، بذار برم میدان انتقام بگیرم، یه عُمری مشقِ جنگ کرده بود برای این لحظه خودش رو آماده کرده بود، منتظرِ این صحنه بود، وقتی شهدای کربلا دون دونه می رفتن جلوی لشکر می ایستادن، با خودش میگفت: نوبتِ منم میشه، تا خواست بره میدان، آقا ابی عبدالله فرمود: “یا أَخِی! فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ” شما نمیخواد بری میدان، شما برو آب بیار، بعد امام حسین فرمود:” یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی “ داری میری برو، ولی تو پرچم دارِ من هستی، اگه تو بری لشکرم از هم میپاشه…” مشک رو برداشت” فَسَمَعَ الأَطفَالُ یُنادُونَ العَطَشَ اَلعَطَشَ” صدای بچه ها می اومد، هی میگفتن:آب،آب، تشنگی مارو کشت…رفت میدان، جنگِ نمایانی کرد،” وَ رَمَوُهُ بِالنِبَالِ فَکَشَفَهُم” او را تیر باران می کردند ولى او لشکرِ دشمن رو شکافت” فَدَخَلَ المَاء” بدون اینکه اهمیت بده به این چهارهزار موکلِ آب، رفت داخلِ آب، مشک رو پر کرد، بعد دستهارو برد زیرِ آب، آب رو بالا آورد” ذَکَرَ عَطَشَ الحُسَین وَ أَهلِ بَیتِهِ فَرَمَى المَاء “ یادش افتاد برادرش تشنه است، آب رو رویِ آب ریخت، اومد بیرون از آب، اول دستِ راستش رو زدن، مشک رو به دستِ چپ گرفت، بعد دستِ چپش رو زدن” فَاَخَذَ القِربَهَ بِأَسنَانِه” این مشک رو به دندان گرفت،” فَأَصَابَ القِربَهَ وَ أَریِقَ مَاؤَهُا” تیری به مشک خورد، آبِ مشک ریخت” وَقَفَ الْعَباس مُتِحَیِّرا” متحیر ایستاد، چه کنم؟ دست که ندارم… تیری به چشمانِ مبارکش خورد، عمود آهن به سرش خورد، با صورت رویِ زمین افتاد، صدا زد:” یا اَخا! اَدرک اَخاک” داداش! بیا به دادم برس، امام حسین آمد،” فَلَمّا رَآهُ الحُسَینُ علیه السلام مَصروعاً عَلى شَطِّ الفُراتِ، بَکى” اول که دید داداشش افتاده گریه کرد، دید برادرش دست که نداره، تیر که به چشماش زدن، صدا زد:” الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی” کمرم شکست، راهِ چاره ام کم شد، اول سعی کرد این بدن رو جمع کنه، عباس صدا زد: میخوای با من چکار کنی، من رو خیمه ها نبری…شروع کرد حسین با برادر حرف زدن:…*

دستم رو میگیرم به پهلو راه میرم من
اونچه نباید عاقبت دیدی سرم اومد
تا که نشستم پیش تو انگار حس کردم
یک لحظه بوی مادرم اومد

دیدی بهت گفتم کبوده صورتِ مادر؟
دیدی بهت گفتم که خیلی سخت راه میره
دیدی چقد سخته ببینی مادرت هربار
دستش رو به پهلوش میگیره؟

دریا توو دستاته برادر
ممنون دستاتم علمدار
چشمات پر از خون شد عزیزم
دلتنگِ چشماتم علمدار

.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.