عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم ماه مبارک رمضان به نفس حاج میثم مطیعی

سلام بابا تو آسمونا دنبالت بودم اما
توی خرابه اومدی کنارِ ما
صفا آوردی قدمت رو چشم، بابا

بابا جونم یه دنیا حرف دارم باهات اما
میخوام فقط بگم دوست دارم حالا
بگم بابا حسین، بگی جونم بابا

بازم بهم بگو دوستم داری
خیلی وقته که نگفتی
بهم بگو که تنهام نمیزاری
خیلی وقته که نگفتی

یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِه…

* سر رو آوُردن مقابلِ دخترش، آخه بهانه گرفته بود، صدا به گوشِ اون ملعون رسید، گفت: چه خبره؟ گفتن: بهانه ی باباش رو گرفته، گفت: سرِ باباش رو براش ببرید، سر رو آوُردن مقابلش گذاشتن، پارچه رو از رویِ طبق کنار زد، با یه بُهتی سئوال کرد: “هذا رأسُ مَن… ؟!” این سَرِ بهم ریخته از کیه؟ گفتن: “رَأسُ ابیکَ الحُسَین” سَرِ باباته، مگه بابات رو نمیخواستی؟ دستاش کوچیک بود” فَرَفَعَتْهُ مِنَ الطَّشت حاضَنَه له” با این دستایِ کوچیکش سر رو برداشت” حاضَنَه له” مواظب بود این سر از بین دستاش نیوفته، سر رو به سینه چسبانید، شروع کرد حرف زدن: “یا اَبَتاه ! مَن ذَالّذی خَضَّبَکَ بِدِمائِک” بابا چه کسی محاسنت رو به خونِ سرت خضاب کرد؟ بابا!” مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَرِیدَیْکَ! “ کی رگهای گردنت رو برید؟ بعد یادِ خودش افتاد، گفت: بابا!” مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! “ کی من رو در این بچگی یتیم کرد؟ بابا!” مَنْ لِلنّساءِ الحاسرات” این زنهای بی پناه چه کسی رو دارن؟” مَنْ لِلْیَتیمه حتّی تَکْبُر” دخترِ یتیم اگه بخواد بزرگ بشه چه کسی رو داره؟…*

چشات بسته است
خوبه نمی بینی بال و پرم سوخته
خوبه نمی بینی که معجرم سوخته
خوبه نمی بینی موی سرم سوخته

چشات بسته است
نمی بینی نگاهشون چه سنگینه
هر چشمِ ناپاکی ماها رو می بینه
سیلی و تازیونه بهتر از اینه

بابا ازت من یه سوال دارم
میدونی کنیزی یعنی چی…؟

کسی بهم نمیگه معنیشو
میدونی کنیزی یعنی چی…‌؟

#شاعر‌ سید مهدی سرخان

*بابا یه مجلسی بودیم، همه جمع بودن، ما عزادار بودیم، ما گریه می کردیم، یه پادشاهی بود، دور و برش شلوغ بود، یه تشتی مقابلش بود، ما داخلِ تشت رو نمی دیدیم، این پادشاه هی چوبش رو بلند می کرد، چوبش رو که پایین می آوُرد، عمه ی من می گفت: آه…یه وقت عمه ی ما صدا زد: دست نگهدار“مُنْتَحِیاً عَلی ثَنایا اَبی عَبْدِاللَّهِ” اینقدر با چوب خیزران به این لب و دندان نزن… بابا! دور و بری هایِ این پادشاه مارو نگاه می کردن، یه وقت یکیشون بلند شد، خواهرم رو با دست نشون داد، صدا زد: یا عزیز!” هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَهَ” این کنیزک رو به من ببخش… حسین… *

.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.