لب ما و قصه زلف تو، چه توهمی، چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی، چه عنایتی!
به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام
و به خال کنج لبت سلام، که نشسته با چه ملاحتی
تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی
غزلم اگر تو بسازی ام، و نِیام اگر بنوازی ام
به نسیمِ یاد توراضی ام، نه گلایهای نه شکایتی
نه مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن
ز درت بیا و ردم نکن، تو که از دیارِ کرامتی
شاعر: قاسم صرافان
ـــــــــــــــــ
همه زخمی و همه مرحمی
همه شادی و همه ماتمی
تو که هم زیادی و هم کمی
تو مگر چه کاره عالمی؟!!
و به یمنه رزق الورا
و هو الشهید بکربلا
به که گویم این همه ماجرا
که خدا و بنده توامی
تو نشسته ای و من آن طرف
تو بدون پیرُهن آن طرف
تو مرا صدا بزن آن طرف
که بیا بیا که تو مَحرَمی
تو قیام عشق و شهامتی
همه قدی و همه قامتی
تو بیا که صبح قیامتی
تو بیا که ظهر مُحرمی
منم که از تو دورم و صدای تو نمی رسد
وگرنه که تو میدهی جواب هر سلام را
به این یقین رسیدهام که دیدنت ملاک نیست
جهان مگر ندیده بود یازده امام را؟!
بعید نیست عاقبت فقط بخاطر حسین (ع)
تو زودتر بیایی و بگیری انتقام را
شنیدهام که میروی تو در میانِ مجلسی
که از عموت بین روضه می برند نام را
کنارِ نهرِ علقمه شکست قامت حسین
کسی نمانده که دگر کمک کند امام را
بلند شو ز خاک غیرت خدا پناهِ من
که دوره کردهاند این حرامیان خیام را
شکست قلب عمه زینبت شبیه قامتش
در آن دمی که خیزران شکست احترام را
صلی الله علیک یا سیدنا المظلوم ..
«أَلا یَا أَهلَ الْعالَم إِنَّ جَدِّیَ الْحُسَین قتل عَطشاناً،
أَلا یَا أَهلَ الْعالَم إِنَّ جَدِّیَ الْحُسَین سَحَقوهُ عُدواناً»
.