دلم گرفته
غم از گونهام سرازیر است
هوای آخرِ
ماه صفر چه دلگیر است
و با گذشتن
هر هفته میتوان فهمید
زمین چقدر
بدون تو از زمان سیر دست
به شیشه
ی غمت اینقدر سنگِ وصل مزن
دلا بسوز
ز دوری، فراق تقدیر است
برای من
که پُر از بی کسی است امروزم
اگر نیایی
هر روز دیگری دیر است
گواه میدهد
این اشک ها فراق تو را
حدیث دیده
ی ما بی نیازِ تفسیر است
*دوماه آواره ی خیمه های عزای ابی عبدالله بودیدم،بعد از دوماه
میتونیم اینطوری ازت تقاضا کنیم آقاجان*
بیا و روضه
بخوان تا که باز گریه کنم
مس وجود
مرا اشک روضه اکسیر است
چه میشود
که ببینم لحظه ای را که
مدینه شاهد
فریاد های تکبیر است
*اولین کاری که حجت خدا امان زمان رُوحِی وَ اَرْواحُ الْعَالَمیِنَ
لِتُرابِ مَقْدَمِه اَلْفدَاء میکنه،میاد مدینه اون دو نانجیب رو از خاک بیرون میاره،آرزوی
دیرینِ همه ی اهل بیت بوده،آرزویِ دلِ جواد الائمه بوده،رو زمین میکوبید میگفت از زمین
بیرونتون میارم،آتیشتون میزنم،آرزوی امام حسن،آرزوی ی عبدالله،از امشب این روضه ها
شروع میشه،اولین سوالی که آقا از این نانجیب میپرسه،میفرماید: چرا سیلی تو صورت مادرم
زدی؟چرا دَرِ خونشو آتیش زدی؟ای مادر مادر،نانجیب نگاه تو صورت حجت خدا میکنه،مثل همیشه
دروغ میگه،میگه: من آتیش نزدم،من تو این واقعه کاره ای نبودم…حضرت نامه ای از جیب
قبای نازنینش بیرون میاره، میفرماید: بخوان،دستخط خودتو که میتونی بشناسی،انکار نمیتونی
بکنی،میبینه نامه ی خودشه به معاویه ی ملعون نوشته،معاویه اومدم پشت در،صدا نفس کشیدنای
فاطمه رو میشنیدم…،اما چنان با لگد به در زدم،صدا شکسته شدن،استخوان های سینه ی فاطمه
رو شنیدم*