دلِ من باز روضه می خواند ، روضۀ غربتِ شقایق را
روضۀ حرمتِ شکسته شده ، روضۀ گریه هایِ صادق را
*ای غریب آقام آقام
.. خیلی سخته رفقا یه پیرمردی انقده درد داشته باشه ، پنهان از چشمِ زن و بچه ش آروم
آروم گریه کنه .. بمیرم برا اشکایِ چشمت آقاجونم ..*
روضه ای را که باز می خواهند ، پرِ پروانه را بسوزانند
اصلاً انگار شیوۀ خصم است ، نیمه شب خانه را بسوزانند
*راوی میگه دیدم بینِ
آتش ها قدم میزنه امام صادق .. زیرِ لب صدا میزنه بسوزون .. چرا نمی سوزانی ؟ .. تو
که به مادرم رحم نکردی .. چرا منو نمی سوزونی ….
وای .. مادرم .. مادرم .. مادرم …
ای شعله .. ای آتش .. با من بی وفایی نکن .. به من نزدیک شو
میخوام بدونم مادرم چی کشیده ..*
وحشیانه هجوم آوردند ، دشمنت داشت خنده سر می داد
*انقده خاطرات بد از
این خنده ها هست برات بگم .. نمیدونم نمک رو زخمِ دلت بریزم یا نه ؟.. به خدا مادرِ
۱۸ سالۀ ما ، رو زمین افتاده بود .. هر نامردی از راه میرسید .. قهقه میزد و میزد
… خیلی هاتون تا حالا گمان میکردین این قلافِ شمشیر فقط برا مغیره و قنفذه ؛ اما
اشتباه میکردید .. اولین قلاف رو خودِ دومی زد .. یه جمله و التماس دعا راوی میگه یه
نفر از پشت به کتفِ زهرا … چنان با قلافِ شمشیر …*
هرچند بینِ کوچه شما را کشید و برد
دستِ کسی به مقنعۀ خواهرت نخورد …
لایوم کیومک یا اباعبدالله …. حسین ….
شاعر:حمید رمی