عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

اشعار روز دهم محرم؛ حضرت امام حسین علیه السلام

۴۰ قطعه شعر از شاعران برجسته آئینی ویژه روز دهم محرم الحرام

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)
در پی دیدار روی کیستی
گوئیا در فکر زینب نیستی

گوئیا دلتنگ مادر گشته ای
مات روی مادری سرگشته ای

غیرت الله این حرم بی محرم است
می روی و خواهرت بی همدم است

تا گلویت سالم است ای یار من
بوسه ای بر من بده دلدار من

من مگر کمتر ز تیغ و خنجرم
تا زنم بوسه به حلقت دلبرم

بوسه گاه مصطفی بوسیدنی است
یاس حلقومت اخا بوسیدنی است

قبل از آنکه بشکند آئینه ات
سینه عریان کن ببوسم سینه ات

حرمله در فرصت و آمادگی است
قلب تو جای سه شعبه نیست نیست

رخصتی بوسه زنم بر روی تو
بوسه ای گیرم من از پهلوی تو

نیزه و پهلوی تو ای وای من
دست شمر و موی تو ای وای من

فکر طفلانت نباش ای مهربان
من بلاگردانشان هستم به جان

یا اخا دلواپس خواهر نباش
بیقرار پوشش و معجر نباش

تو به فکر یک کفن باش ای حسین
در پی یک پیرهن باش ای حسین

کاش می مردم نمی دیدم تو را
بی کس و بی یار بین اشقیا

(جواد حیدری)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت

دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت
نیزه‌ی نامرد روی حنجر او پا گذاشت

گفت می خواهم بگیرم دست تو؛ او در عوض
چکمه بر پا، پا به روی سینه‌ی آقا گذاشت

هر نفس از سینه‌ی مجروح او خون می‌چکید
خون او یک دشت لاله در دل صحرا گذاشت

کو رقیّه تا ببیند قاتلی از جنس سنگ
تیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشت

در شب سرد غریبی در تنور داغ درد
خسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشت

(سید محمد جوادی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

انگار کسی در نظرت غیر خدا نیست
این مرحله را غیر امام الشّهدا نیست

آئینه تر از روی تو خورشید ندیده
این روی برافروخته جز رنگ خدا نیست

آرامِ دلم، خیمه به هم ریخته بی تو
برگرد که بعد از تو مرا غیر بلا نیست

با این همه لشگر چه کنی ای گل زهرا
این دشت به جز نیزه و شمشیر بلا نیست

ای یوسفم از غارت این گرگ صفت ها
جز پیرهن کهنه تو را چاره گشا نیست

دستی به دلم گر بنهی زنده بمانم
ورنه پس از این چاره به جز مرگ مرا نیست

هرچند که دل داده ای ای ماه به رفتن
والله که جز ماندن تو حاجت ما نیست

تا بر سر معجر ننهم دست اسیری
کار تو برایم به جز از دست دعا نیست

از غارت خیمه به دلم شور عجیبی است
سجّاد اگر هست علمدار وفا نیست

ای کاش که انگشتر تو زود درآید
در سنّت غارتگر انگشت حیا نیست

(محمود ژولیده)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

می روی همراه خود جانم به میدان می بری
در قفای خویشتن موی پریشان می بری

گرچه امر بر صبوری می کنی، جانا بدان
دست زینب را سوی چاک گریبان می کنی

می روی با سر به سوی نیزه داران پلید
پیش چشمم تا رود بر نیزه قرآن می بری

نعل مرکبهای دشمن تشنه کام سینه اند
بوسه گاه عشق، زیر پای عدوان می بری

تا نماند دست خالی ساربان بی حیا
خاتم پیغمبران را ای سلیمان می بری

باز هم دارد به دستش حرمله تیر سه پر
بهر آن تیر سه شعبه قلب سوزان می بری

همسفر، سالار زینب قدری آهسته برو
نیمه جان گشتم تو هم این نیمه ی جان می بری

(احسان محسنی فر)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

وقتی که کافرها تورا تکفیر کردند
سرنیزه ها خواب تورا تعبیر کردند

ظهر است اما اسبها روی تن تو
چندین هلال ماه را تصویر کردند

حالا که افتادست کارت دست اینها
اوباش مرگ صعب را تقدیر کردند

هرچه گذشت اوضاع تو غمبارتر شد
حتی دعاهای شما تغییر کردند

این یا غیاث المستغیثینی که گفتی
روی دهانت با لگد تفسیر کردند

ای آیه ی تطهیر خوناب لبت را
با ضربه های پشت هم تطهیر کردند

پیش نگاه تو جوانت را گرفتند
بعد از علی اکبر توراهم پیر کردند

با پا تنت را زیر و رو میکرد یعنی
با آن همه عزت تورا تحقیر کردند

هرکس ز آزار تو سهم خویش را برد
اما عصاداران دوباره دیر کردند

از ضربه های پیرمردان پیکرت سوخت
از اضطراب زینبت چشم ترت سوخت

(سید پوریا هاشمی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

میزند آتش به قلبم ماجرای نیزه ها
دیده میشد محشری از لا به لای نیزه ها

مصحفی که جای آن بر شانه های عرش بود
عاقبت تقطیع شد در کربلای نیزه ها

نه، مکن باور اگر چه گفت عصر واقعه
دیده میشد پشت خیمه رد پای نیزه ها

میشود سرها به نی منظومه ای دنباله دار
میرود تا آسمانها ناله های نیزه ها

میشود فهمید از خون گریه های محفلی
برگرفته با قلبی در هوای نیزه ها

از چه رو خورشید، بین کوچه های کوفیان
گاه بالا بود و گاهی زیر پای نیزه ها

دختری میگفت با حسرت چه میشد می زدم
بوسه ای بر حنجرت بابا به جای نیزه ها

با ردیف نیزه ها شاعر غزل خوانی نکن
آه میشوزد دلم از های های نیزه ها

(مجید قاسمی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

ای وای من که دلبرم از دست می رود
این دلخوشی آخرم از دست می رود

پیراهنش عجیب بوی سیب می دهد
این یادگار مادرم از دست می رود

امشب میان خیمه سرم روی پای اوست
فردا ولی برابرم از دست می رود

زیر گلوش سرخ شده، گل درآمده
این غنچه های پرپرم از دست می رود

عصری که صحبت از سر و تیغ و سنان نمود
گفتم مگو که حنجرم از دست می رود

با من مگو ز صبر که بی تاب می شوم
وقتی که روح پیکرم از دست می رود

همراه خود قبیله به گودال می بری
مادر، پدر، برادرم از دست می رود

باید از این به بعد به آفتاب خو کنم
انگار سایهء سرم از دست می رود

(مصطفی هاشمی نسب)
اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

صبح تا عصر پیکر آورده
چه قدر جسم بی سر آورده
لیک با آنکه اصغر آورده
خستگی را زپا درآورده

کوه غم روی دوش و چون کوهی
عزم میدان نمود نستوهی

با همه تشنگی بی حدش
بست برسر عمامه جدش
شد قیامت چو راست شد قدش
سیلی از اشک و آه شد سدش

می کند با هزار افسوسش
غیرت الله ترک ناموسش

میخورد بوسه بر سر و روها
دستها در نوازش موها
کس نداند چه گفت زانسوها
که درآورده شد النگوها

او چه گفته که میشود با هم
گره معجر همه محکم

حرف تاراج را زدن سخت است
گریه مرد پیش زن سخت است
رفتن روح از بدن سخت است
از یتیمی خبر شدن سخت است

همه طی شد اگرچه جان برلب
روبرو شد حسین با زینب

دو خدای وفا مقابل هم
دو دل آرام آگه از دل هم
چاره مشکلند و مشکل هم
دو مسیح اند یا دو قاتل هم

هردو یک روح در دو جسم پاک
یک نفر با دو جسم و اسم پاک

هردو هستند جان یکدیگر
آشنا با زبان یکدیگر
شدبه شرح بیان یکدیگر
اشکشان روضه خوان یکدیگر

کس نشد جز خدایشان آگاه
زانچه گفتند بازبان نگاه

چشم هریک شده دوکاسه خون
اشک ریزان به حالشان گردون
دور لیلا قبیله ای مجنون
قبله میرفت از حرم بیرون

گوییا در تبار خون جگری
زنده تشییع میشود پدری

هم به لبهاش ذکر یارب داشت
هم انا بن العلی روی لب داشت
هم به دستش مهار مرکب داشت
هم به کف بند قلب زینب داشت

عرش حیران زبانگ تکبیرش
فرش لرزان ز برق شمشیرش

به کفش گرچه تیغ آتش بار
لیک دیگر عطش دهد آزار
شیر پیر و قبیله ای کفتار
هست معلوم آخر پیکار

پای تا سر تنش پر از تیر است
به سراپاش زخم شمشیر است

موج خون بر تن و به اوج جلال
داشت حالی که هرکه داشت سوال
رفته از حال یا شده سرحال؟
شد به هر حال راهی گودال

تا زکف داد جان جولان را
دوره کردند فخر دوران را

میرسد بر تنش زهر تکبیر
تیر با نیزه سنگ با شمشیر
روی هر عضو او هزاران تیر
خورد اما یکی نمیشد سیر

شک ندارم جبین او که شکست
چشم خود را خدای اوهم بست

برسرم خاک شاه بر خاک است
غرقِ درخاک و خون تنی پاک است
بـخدا این عزیز افلاک است
که تن پاک او پر از چاک است

این چه شرحی است خاک بردهنم
کاش صحت نداشت این سخنم

وای برمن خواهرش هم بود
خواهرش بود، مادرش هم بود
غیراز آنها برادرش هم بود
پدرش جد اطهرش هم بود

بس که گفت العطش عطش کردند
شمرآمد تمام غش کردند

آنکه ننگ ابد برایش ماند
آنکه شیطان برادرش میخواند
شمر پستی که عرش را لرزاند
جسم پاک حسین برگرداند

پیش چشمان اشک ریز خدا
سر برید از تن عزیز خدا

سراو تا برید مظهر ظلم
نامه ها خوانده شد زدفتر ظلم
تن مظلوم ماند و لشگر ظلم
اول غارت است و آخر ظلم

لشگری گرگ و یوسفی بی سر
هرکه میزد هرچه داشت بر پیکر

هرکسی خسته می شد از زدنش
می ربود آنچه میشد از بدنش
این یکی برد جوشنش ز تنش
آن یکی برد کهنه پیرهنش

سنگها که بر جنازه زدند
تازه بر اسبها نعل تازه زدند

پیش تر از بریدن سراو
بیش تر از شرار پیکر او
می زد آتش به جان خواهر او
ناله جانخراش مادر او

چون عزادار هر دو دلبر بود
ذکر مادر غریب مادر بود

زینب آن بی مثال در آفاق
قبله عشق و قبله عشاق
رفته از خویش و مرگ را مشتاق
به خود آمد ز اولین شلاق

جنگ او گشت خود به خود آغاز
یا علی گفت و عشق شد آغاز

(حسن لطفی)
اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

پیش من نیزه ها کم آوردند
به خدا سر نمیدهم به کسی

غیرت الله من خیالت جمع
من که معجر نمیدهم به کسی

**

تو اگر که اجازه بدهی
خویش را پهلویت می اندازم

اگر این چند تا عقب بروند
چادرم را رویت می اندازم

**

چقدر میروند و می آیند
فرصت زخم بستن من نیست

آمدم درد و دل کنم با تو
جا برای نشستن من نیست

**

جلویش را بگیر تا بلکه
دستم از رو سرم بلند شود

تو که شمر را نمیکنی بیرون
پس بگو مادرم بلند شود

**

هرکه گیرش نیامده نیزه
تکیه بر سنگ دامنش کرده

همه دیدند دخترت هم دید
شمر رخت تو را تنش کرده

(علی اکبر لطیفیان)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

با چشم اشک بار علیکنّ بالفرار
با قلب داغ دار علیکنّ بالفرار

وقتی کمان حرمله شلاق دست شد
پنهان و آشکار علیکنّ بالفرار

جان هم رسیده گرچه به لب هایتان ولی
با حال احتضار علیکنّ بالفرار

در ساحل فرات علمدار کربلا
شد چون علم ندار ، علیکنّ بالفرار

راه عبور ، معبر غارت گران شده
از گوشه و کنار علیکنّ بالفرار

دیدید مثل ابر بهار اشک ریختیم
آتش نشد مهار علیکنّ بالفرار

از من به لاله های حرم عمه جان بگو
حتی به روی خار… علیکنّ بالفرار

با این که مشکل است و همه بانوان ما…
…هستند با وقار علیکنّ بالفرار

حتما به دختران حرم گوشزد کنید
تا هست گوشوار علیکنّ بالفرار

دقت کنید گم نشود هیچ کودکی
امشب در این دیار علیکنّ بالفرار

با چکمه ها به سوی حرم روی اسب خویش
تا شمر شد سوار علیکنّ بالفرار

با این که از مصائب این دشت پر بلا
لا یمکن الفرار… علیکنّ بالفرار

(مصطفی متولی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

خواب دیدم که گل روی تو پر پر می گـشت
ولبت بسکه ترک داشت ز خون تر می گشت

خواب دیدم نفس  ِتـــــــــــــنگ کبوترها را
قفس دست شما را که پُر از پَـر می گشت

خواب دیدم نظرت کـار مســـــــیحا می کرد
هرچه پـــر بود کــــنار تو کبوتر می گشت

راستی گوشــــــه ای از خواب مرا آزرده
که چرا از حرمت چشم تــرت بر می گشت

بی مهابا که دلم در دل آتــــش می سوخت،
قحطی آب که نه…. قحطی معجر می گشت

هرکه از کاشــــــته نـیزه خود بر می داشت
هرکسی پارچه ای داشــت پی سر می گشت

زیر باران پر از سنگ و شن و خاک و کلوخ
افق دید مـــــــن و چشم تو کمتر می گشت

صحبت از نعل که شد لعل لبت ریخت زمین
سینه دشــــــــت زعطر تو معطر می گشت

گرچه بـــــودند در اطراف تنـــت خیلی ها
دور شش گوشه ای ازجسم تو مادر می گشت

تکــــــــــــیه ام داده بـه دیــوار بلند حاشا
آخر خواب که انگار مـــــــــــقدر می گشت

خوب شد نیزه به دســـــــتی به کنارت آمد
قاری من، سر تـــــو در پی منبر می گشت

(رضا دین پرور)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

بهـار گل به جراحـات پیکـرت پیداست
چقـدر زخـم بر اندام بی‌سـرت پیداست

به مـادر تـو «زیـارت قبـول» باید گفت
که جای بوسۀ گرمش به حنجرت پیداست

تو راست قـامت تاریخـی و خمیده قدت
خمیـدگیـت ز داغ بــرادرت پیــداست

اگر چـه گم شده‌ای در هجوم کثرت زخم
بـه پاره‌هـای جگر داغ اکبرت پیـداست

مگـر کـه فاطمـه الان کنــار مقتل بود
که روی سینه، گلِ ‌اشک مادرت پیداست؟

مگـر نشـان سنان‌هـا به پیکرت کم بود
که جای سیلی بر روی دخترت پیداست؟

تبسمـی کـه زدی بر فراز نی می‌گفت
که در نگاه تو لبخند اصغرت پیداست

هنـوز می‌بـری از زخـم کشتگانت دل
هنـوز خنـدۀ گل‌های پرپرت پیداست

به خواهر از گلـوی پاره‌پاره حرف بزن
کـه روح در نفس روح‌پرورت پیداست

شـرار نالـۀ «میثم» ز آتش دل توست
همیشه در نگهش زخم پیکرت پیداست

(غلامرضا سازگار)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم
ماه را شرمنده از آن خلقت زیبا کنم

گشته از باد خزان پرپر همه گل های من
جستجو در بین این گل ها گل زهرا کنم

دید تا عریان میان آفتابش گفت کاش
خصم بگذارد بمانم سایبان بر پا کنم

گر به خون، قانون آزادی نوشتی در جهان
من هم او را با اسیری رفتنم امضا کنم

تا شود ثابت که حق جاوید و باطل فانی است
زین زمین تا شام غم برنامه ها اجرا کنم

تا یزید دون نگوید فتح کردم زین عمل
می روم تا آن جنایت پیشه را رسوا کنم

می کنم با خاک یکسان کاخ استبداد کن
تا دهان خود برای خطبه خواندن وا کنم

تا کنی سیراب نخل دین، تو دادی تشنه جان
من هم از اشک بصر این دشت را دریا کنم

کاش بگذارند عدوان کای عزیز فاطمه
در کنار پیکر صد پاره ات مأوا کنم

بر تنت جان برادر نی سر و نی پیرهن
دادخواهی تو نزد ایزد یکتا کنم

گفت «انسانی» چو من نومید از هر در شوم
روی حاجت را به سوی زینب کبری کنم

(علی انسانی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

بعد من کار تو خواهر سخت است
دیدن داغ برادر سخت است

آخرین لحظه به هنگام وداع
آه بوسیدن دختر سخت است

بوسۀ زیر گلو قبل وداع
بعد از آن بوسه حنجر سخت است

دیدن گریۀ یک طفل صغیر
پیشِ گهوارۀ اصغر سخت است

خواهرم روز دگر وقت سفر
دیدن پیکر بی سر سخت است

معجر خود گِره محکم بزنید
حملۀ دشمن کافر سخت است

بی علمدار شدن در صف جنگ
غصۀ میر دلاور سخت است

به اسیریِ تو و کشتنِ من
خندۀ این همه لشگر سخت است

مضطرب بر سَرِ تلّی از خاک
دیدن نیزه و خنجر سخت است

پیش چشم نگرانت، دعوا
بر سر پیکر پرپر سخت است

بعد من خیمه که غارت بشود
غربت آل پیمبر سخت است

پیش چشم همۀ اهل حرم
غارت چادر مادر سخت است

کعب نی خوردن تو جای همه
دیدن زخم مکرر سخت است

پشت دروازه در آن مرکز کفر
خطبۀ دختر حیدر سخت است

(محمود ژولیده)
اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

نسیم تلخ پر از انکسار می آید
و ذوالجناح دگر بی سوار می آید

به باد رفته گمانم تمام هستی او
به سمت خیمه چه بی اختیار می آید

تمام فاجعه را با دو چشم خود دیده
که ناله می زند و بی قرار می آید

فقط نه کرب و بلا و مدینه و مشعر
صدای ناله ای از مستجار می آید

زنی که اول صبحی شبیه حیدر بود
غروب با قد خم هم کنار می آید

میان خیمه آتش گرفته غیر از غم
سراغ اهل حرم اضطرار می آید

غروب با خودش انگار غربت آورده
ز سمت خیمه صدای (فرار) می آید

یکی دوید، گمان می کنم سر آورده
چقدر با عجله، از شکار می آید؟

تمام لشگر ابلیس غرق شادی بود
از این به بعد چه بر روزگار می آید؟

(حسین ایزدی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

گفتم اگر سرت نبود پیکر تو هست
مادر اگر که نیست ولی خواهر تو هست

اما چه پیکری که چه راحت بلند شد
دیدم که عضوهات به یک نقطه بند شد

روی زمین به فاصله افتاده پیکرت
حتما به دست حرمله افتاده پیکرت

صحبت به سمت نیزه کنم یا به قتله گاه
رویم کدام سوی کنم شاه بی سپاه

تا صبح روی خاک پر از رد پا شوی
ترسم که با نسیم سحر جا به جا شوی

حلق تو را همینکه سر نیزه دوختند
قیمت گذاشتند و پس از ان فروختند

دعوا سر تو شدت سختی گرفته است
ما بینشان رقابت سختی گرفته است

معلوم میشود چقدر بد شکسته ای
از نیزه ای به نیزه دیگر نشسته ای

اواز سنگ هر چقدر رنج اور است
اما صدای نعلِ نویِ اسب بدتر است

ترکیب عضوهای تو را بخش میکنند
این اسب ها حسینِ مرا پخش میکنند

(حسن کردی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی
در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی
گاه زیر چکمه ها هستی و سنگین می شوی
گاه با سرنیزه ها بالا و پائین می شوی

شمر بد ذات آمد و پنجه به مویت کرد وای
آنقدر زد با لگد تا پشت و رویت کرد وای

خنجر کندش همین که بر رگ چهارم نشست
بعد از آنکه چند تا از استخوان هایش شکست
سر شد از پیکر جدا و بر نوک نیزه نشست
لات های کوفه در خیمه همه معجر به دست

دختران پاک را با ضرب سیلی می زدند
صورت خورشید ها را رنگ نیلی میزدند

(حسین قربانچه)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

نوشته اند سنان ها به تو امان ندهند
نوشته اند که ره را به تو نشان ندهند

نوشته اند به یک دیده بنگری همه را
نوشته اند دو روزن به آسمان ندهند

نوشته اند خودت جذبه باش و حکم بران
نوشته اند به این تیرها کمان ندهند

اگر تمامی این رودها تنور شوند
نوشته اند تو را مثل آب نان ندهند

چه مختصر شده ای ای رشید سایه فروش
نگفته ای که به ما هیچ سایه بان ندهند

ز بس شکفته شدی لحظه ای گمان بردم
قرار شد که سرت را به نیزه بان ندهند

لبم نمیرسد این تیرها مزاحم ماست
چرا که فاصله ها بوسه را توان ندهند

نوشته اند که بر نی عمامه دار شوی
تو عالمی و به عالم جز این نشان ندهند

عمو به دیده ی طفلان همیشه سنگین است
خدا کند که سرت را به این و آن ندهند

خبر چو کاسه ی لرزان لب به لب چرخید
خدا کند خبرت را دوان دوان ندهند

نوشته اند که در یک ضریح جا نشویم
به یک مدار دو سیاره را عنان ندهند

گران فروش ترین مردمان دنیایند
که ساقی ام بگرفتند و آبمان ندهند

(محمد سهرابی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

اولی سنگ بر سر و رو زد
قبضه یِ دشنه را به ابرو زد
دومی نیزه ای به پهلو زد
پیرمردی عصا به بازو زد

چقَدَر دوره کرده اند تورا
چند صد قطعه کرده اند تورا

قامتِ من خمیده شد ای وای
یا غیاثت شنیده شد ای وای
پیکر ِ تو دریده شد ای وای
سرت از تن بریده شد ای وای

تا که یک نیزه بر دهانت خورد
مادرت دست را به پهلو بُرد

گرگها ریخته اند رویِ سرت
همه زوزه کشان به دور و برت
لخته خون میچکد ز بال و پرت
یکنفر هم نشسته بر کمرت

پشت و رویت نموده چندین بار
خنجرش کُند میبُرَد انگار

بُرد انگشتر ِ تورا خولی
زرهِ پیکر تورا خولی
تا به کوفه سر ِ تورا خولی
معجر ِ خواهر تورا خولی

تا به گودال دلبرم جان داد
همه یِ چشم ها به من افتاد

تا که صد تیر در تنت جا شد
باز از دور شمر پیدا شد
ارباً اربا دوباره معنا شد
بر سر ِ غارت تو دعوا شد

نیزه داران مقابلت هستند
پلک نیمه باز ِ تورا بستند

پیکرت بود و یک جهان نیزه
از زمین تا به آسمان نیزه
حرمله تیر زد سنان نیزه
میخورد بر لب و دهان نیزه

نامرتب شده ست اعضایت
خس خس افتاده در نفسهایت

(سید پوریا هاشمی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

از بسکه خورد بر بدنش نیزه و خَدَنگ
شد پیکرش شکفته، چو گلهای سرخ رنگ

از تیر غم، چو ابر بهار آسمان گرفت
باران خون، به گلشن او داد، آب و رنگ

هر دم به یک طرف، بدنش داشت گردشی
تا چرخ بر نشانه زند تیر ِ بی درنگ

میجُست راه ترک قفس، مرغ جان او
تیر بلا ز بسکه نمود آشیانه تنگ

لبریز شد، چو از بدنش چشمه های خون
برگرد او بچید فلک، ظالمانه سنگ

پوشیده شد عذار حسین از غبار و خون
آئینه ی جمال خدائی گرفت زنگ

قرآنیان، به پیکر قرآن، کشیده تیغ
اسلامیان، گرفته عجب، شیوه ی فرنگ

دشمن در انتظار و مهیای غارت است
تا گوشوار و معجری آرد مگر به چنگ

پر شد حرم، ز غلغله ی وامحمدا
شد همصدا به زینب غمدیده طبل جنگ

طبع حسان چگونه دهد شرح ماجرا
اینجا که پای فکر سبک سیر، گشته لنگ

(حبیب چایچیان”حسان”)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

باور نمی کنم سر نیزه سرت بُود
این تکه پاره ها به زمین پیکرت بُود

باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را
هر جا نظاره میکنم بدن اطهرت بُود

باور نمی کنم که تو باشی برادرم
تنها میان دشمن دون خواهرت بُود

حالا که روی نیزه شدی پس نگاه کن
باران خنجر است که بر حنجرت بود

باور نمی کنم که به انگشت ساربان
ای جان من فدای تو انگشترت بُود

حتی ز خواهرت تو مکن این سوال را
پس خواهرم چه شد که چنین معجرت بُود

باور نمی کنم که دو دست کنار آب
دستان ساقی حرم لشگرت بُود

باور نمی کنم که به دستان خونی ات
شش ماهه ی بریده گلو اصغرت بُود

ای از قفا بریده سرت را عدوی تو
سمت کدام خیمه نگاه ترت بُود

باور نمی کنم که تو تسبیح وا شده
این پیکر تنیده به خون اکبرت بُود

قدری اذان بگو که نگویند خارجی است
زیرا کنار رأس تو پیغمبرت بُود

در این طرف نظاره مکن ای برادرم
آتش گرفته موی سر دخترت بُود

باور نمی کنم که به گودال قتلگاه
این خانم خمیده ترین مادرت بُود

(میلاد یعقوبی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

ته گودال تمام بدنش می سوزد
خواهری دید عقیق یمنش می سوزد

نیزه ها زیر حرارت همگی ذوب شدند
بی سبب نیست جراحات تنش می سوزد

کربلا ملک خودش بود، غریبی این جاست
چه غریبانه کسی در وطنش می سوزد

بی هوا نیزه ای آمد، همه مبهوت شدند
بعد آن نیزه گمانم دهنش می سوزد

ماجرای ته گودال مرا خواهد کشت
دل من بیشتر از لب زدنش می سوزد

گیرم اصلاً کفنی بر تن او پوشیدید
قطعاً از داغی صحرا کفنش می سوزد

عصر شد، کرب و بلا مثل مدینه شده بود
بانویی گوشه ای از پیرهنش می سوزد

پشت در یا ته گودال چه فرقی دارد؟
هر کسی ذوب علی گشت (من)ش می سوزد

(حسین ایزدی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

کمی آهسته رو بگذار تا زینب شود یارت
حیاتم بخش، یک‌بار دگر از فیض دیدارت

به جان مادرم رخصت بده، ای یوسف زهرا
که زینب با کلاف جانِ خود گردد خریدارت

علمدارت اگر، بی‌دست و سر افتاده من هستم
به عباست قسم، بگذار تا گردم علمدارت

بیابان، پر ز گرگ و یوسف من، یکّه و تنها
چگونه بسپرم، بر یک بیابان گرگِ خونخوارت

الهی آب گردم، همچو شمعی در شرار دل
که می‌بینم ز بی آبی پریده رنگ رخسارت

به دنبال تو آیم یا به سوی خیمه برگردم
بگریم با ربابت، یا بگردم دور بیمارت؟

مرو تا آتش قلب تو را با اشک بنشانم
که باشد، داغ روی داغ روی داغ بسیارت

دلم چون پرده ی گل، در غمت صدپاره گردید
که هفتاد و دو گل، یک روزه پرپر شد زگلزارت

میان دشمنان، ناموس خود را می‌نهی تنها
تو که یاری نداری، پس برو دست خدا یارت

از آن قلب محبّان را، به آتش می‌کشد «میثم»
که سوز ما بود، در نظم این عبد گنهکارت

(غلامرضا سازگار)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

نگران بودم از این لحظه و آمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من

شوق دیدار، تو را می‌کِشد اینسان، اما
ای همه هستی زینب! کمی آهسته برو
تو قرار است به میدان بروی … آه ! ولی
جان من آمده بر لب، کمی آهسته برو

خواستی پیرهن کهنه چرا یوسف من؟
گرگ‌های سر راه تو چه دینی دارند؟
این جماعت سرشان گرم کدام اسلام است؟
که از آیینۀ پیغمبرشان بیزارند

تو که از روز تولد شدی آرامِ دلم
نرو اینگونه شتابان و نکن حیرانم
بوسه‌ای زیر گلویت زده‌ام اما باز
بروی، می‌روم از حال، خودم می‌دانم

با تو آمد دم میدان دل آواره‌ی من
پر زد انگار در این فاصله روح از بدم
من که بی عطرت از اول نکشیدم نفسی
می‌شود از تو مگر جان و دلم! دل بِکَنم؟

روی تل بودم و دیدم که چه تنها شده‌ای
نیزه دیدم که به دستان غریبت مانده
همه رفتند، همه … قاسم و عباس و علی
نه برای تو زهیرت، نه حبیبت مانده
سنگ در دست همه آمده‌اند استقبال
مومنانی که به تو نامه نوشتند حسین!
در پی کوثر و جنات، … پیِ ریختنِ
خون آقای جوانان بهشتند حسین!

دیدم از نور خدا گفتی و آغوش نبی
ولی آواز تو را هلهله ها نشنیدند
سنگدل‌ها به خیام تو نظر می‌کردند
سنگ‌ها صورت زیبای تو را بوسیدند

زینت دوش نبی را به چه حالی دیدم
خون پیشانی بر صورت او جاری بود
غیر از این صحنه اگر هیچ نمی‌دید دگر
کار زینب همه‌ی عمر عزاداری بود

تو رجز خواندی و دیدم همگی لرزیدند
یا علی گفتی و دیدم که چه غوغایی شد
کاش عباس و علی اکبرت اینجا بودند
صحنۀ رزم تو لب تشنه! تماشایی شد

هر چه از خیبر و از بدر شنیدم، دیدم
هر کس از خوردن یک تیغ تو بر خاک افتاد
با خدا، عالم و آدم به تماشا بودند
ناگهان ناله‌ای از عرش در افلاک افتاد

مادرت فاطمه بود آه کشید از ته دل
تا تو را دید چنین از سر زین افتادی
من ندیدم که چه شد کارِ تن و آن همه تیر
چشم بستم به خدا! تا به زمین افتادی

ناگهان معرکه‌ی دور و برت ساکت شد
کاش دست از سرت ای دلبر من بردارند
چیست در دست سیاهی؟ نکند …! یازهرا !
یعنی این مردم بی‌رحم چه در سر دارند؟

آن سیاهی به تو نزدیک شد و زانو زد
چشمهای من از این صحنه سیاهی رفتند

(قاسم صرافان)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش
کز آب دیده کنم چاره زخم های تنش

بده اجازه برم سویِ سایۀ پیکر او
که آفتاب نسوزد جراحت بدنش

در آتشم من از این غم که از عطش دم مرگ
بلند جای نفس بود دود از دهنش

به کهنه پیرهنی کرد او قناعت و آه
که بعد مرگ برون آورند از بدنش

به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش
ولی نه یوسفم اینک بُوَد نه پیرهنش

طمع بریدم از او آن زمان منِ ناکام
که دوخت سوزنِ پیکان بهم لب و دهنش

مراست آرزوی گفت و گوی او اما
ز نوک نی شنوم بعد از این مگر سخنش

اگر به تربت”جودی”گذر کنی روزی
عجب مدار اگر نافه آید از کفنش

(جودی خراسانی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

تو می روی و دل من دوباره می ریزد
و خواهر تو به راهت شراره می ریزد

خدا کند که بمیرم نبینمت تنها
غریبی تو به جانم شراره می ریزد

مرو که بوسه ای از زیر حنجرت چون آب
به روی آتش این غصه چاره می ریزد

تو سیب سرخ بهشت خدایی و دارد
ز پیکر پر زخمت عصاره می ریزد

مسیر آمدنت تا خیام خونین است
ز بسکه از زرهت خون، هماره می ریزد

مرو که بعد تو تنها به جرم یک بوسه
عدو به روی سرم بی شماره می ریزد

مرو که بعد تو از نیزه ها و نعل ستور
به خاک، پیکر تو پاره پاره می ریزد

پس از تو در پی طوفان دست هایی سرد
ز گوش دخترکان گوشواره می ریزد

کسی که زینتی از خیمه عایدش نشود
به پشت خیمه سر شیرخواره می ریزد

(محمد علی بیابانی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

هوا گرفت، زمین و زمان مکدّر شد
و عمق فاجعه با خاک و خون برابر شد

و آن حقیقت تلخی که پیش از آمدنش
در آسمان خداوند شد مقدّر… شد

نماز خواند وَ شن های بایر آن دشت
به بوی “حیّ علی…” تا ابد معطّر شد

نماز خواند وَ با آن نماز خونینش
پیام واقعه ی سرخ طفّ رساتر شد

چه ارباً ارباً تلخی… که پاره پاره تنش
در آن زمان که نَه ! تا قرن ها مکرّر شد

تمام شد… نَه … این تازه اول کار است
زنی رسید وَ چشمان کربلا تر شد

زنی که دست به پهلو گرفته آمده است
سلام مادر پهلو شکسته! … بهتر شد-

-که آمدی … که مرا همره خودت ببری
که با حضور تو این لحظه باصفاتر شد

صدا بزن: ولدی یا بُنَیّ یا ولدی
صدا بزن پسری را که ظهر بی سر شد

صدا بزن که جهان از خجالت آب شود
که با لبان ترک خورده …تشنه پرپر شد

و باز هم پسرت را بگیر در آغوش
اگرچه یک شبه در خاک و خون شناور شد

(مطهره عباسیان)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

جبرئیل آمد که ای سلطان عشق!
یکه تاز عرصه ی میدان عشق!

دارم از حق بر تو ای فرّخ امام
هم سلام و هم تحیت هم پیام

گوید ای جان، حضرت جان آفرین
مر تو را بر جسم و بر جان آفرین

محکمی ها از تو میثاق مراست
رو سپیدی از تو عشاق مراست

چون خودی را در رهم کردی رها
تو مرا خون، من تو رایم خون بها

هر چه بودت داده ای اندر رهم
در رهت من هر چه دارم می دهم

کشتگانت را دهم من زندگی
دولتت را تا ابد پایندگی

شاه گفت: ای محرم اسرار ما
محرم اسرار ما، از یار ما

گر چه تو محرم به صاحب خانه ای
لیک تا اندازه ای بیگانه ای

آن که از پیشش سلام آورده ای
وآنکه از نزدش پیام آورده ای

بی حجاب اینک هم آغوش من است
بی تو رازش جمله در گوش من است

گر تو هم بیرون روی نیکوتر است
زآنکه غیرت آتش این شهپر است

جبرئیلا، رفتنت زاین جا نکوست
پرده کم شو در میان ما و دوست

رنجش طبع مرا مایل مشو
در میان ما و او حایل مشو

(عمان سامانی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

سلام ما به شُکوه آفرین بزم جلال!
بزرگ زاده ی آزاده، “نافع بن هلال”

از او که خوانده حسینش ز بهترین اصحاب
چگونه مدح سرایم که هست ناطقه، لال؟

به نطق محکم خود، شام و روز عاشورا
ببُرد ز آینه ی قلب اهل بیت، ملال

بگفت: بی تو حسین! زندگی مراست، حرام
زهی! که زحمت مادر بر او حلال، حلال

ز بیم حمله ی او، خصم را نبود قرار
ز ضرب نیزه و تیغش، عدو نداشت مجال

نوشته بود به هر چوب تیر، نامش را
از آن که تا نشود ضربِ دست او، پامال

پس از قتال فراوان، اسیر دشمن شد
ولی نکرد تذلّل به پیش قوم ضلال

شکسته بود، دو دستش که دست او بستند
که رشته رشته ی جانش ز تیغ بگسستند

(سیّد رضا مؤیّد)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

دیگر رسیده قصه به آخر… جدا شدن…
سخت است خواهری ز برادر جدا شدن

با دلهره کنون که بغل می کنی مرا
یعنی فراق، با دل مضطر جدا شدن

پنجاه سال صبح و شبم با تو سر شده
آهسته رو زمان ز خواهر جدا شدن

تو از مدینه یاد ز یحیی کنی چرا؟
یعنی رسیده است دم سر جدا شدن؟

بگذار تا گلوی تو را بوسه ای زنم
حیف است حنجر تو به خنجر جدا شدن

تو می روی و غصه ی من می شود شروع
از دختران فاطمه معجر جدا شدن…

پیش نگاه غمزده ی کودکان تو
یکسر سر شهید ز پیکر جدا شدن…

از ما زنان بپرس زمانی که تنگ شد
درد آور است النگو و زیور جدا شدن…

(رضا رسول زاده)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

یک روح واحدند، ولی از بدن، جدا
در اتحاد نیست “تو” از “او” و “من” جدا

این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند
پس باطناً یک اند ولی ظاهراً جدا

جسمش کنار خیمه و روحش کنار عرش
این گونه هیچ کس نشد از خویشتن جدا

می برد با خودش همه اهل بیت را
پس داشت می شد از همه پنج تن، جدا

حال غریب بهتر ازین که نمی شود
این است آخر عاقبت از وطن جدا

از نیزه ها بپرس چرا هر چه می کشید
اصلاً نمی شد از بدنش پیرهن جدا

در غارتش کسی به کسی پا نمی دهد
یا می شود لباس جدا، یا بدن جدا

افتاده است گوشه ی گودال سر جدا
افتاده است گوشه ی گودال تن جدا

این کشته هم حسین هم انگار زینب است
این دو، دو نیستند، ولو ظاهراً جدا

(علی اکبر لطیفیان)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح وز جولان

هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت

کشید پــا ز رکـاب آن خلاصه ی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد

بلند مرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

(مُقبل کاشانی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند
زخم ها لاله ی باغ بدنش را بردند

نیزه‏ها بر عطشش قهقهه سر مى‏دادند
خنده‏ها خطبه ی گرم دهنش را بردند

این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است
که روى نیزه بوى پیرهنش را بردند؟

تا که معلوم نگردد ز کجا مى‏آید
اهل صحراى تجرّد کفنش را بردند

دشنه‏ها دور و بر پیکر او حلقه زدند
حلقه‏ها نقش عقیق یمنش را بردند

چهره‏ها یا همه زردند وَ یا نیلى رنگ
شعله‏ها سبزى رنگ چمنش را بردند

بت پرستان ز هراس تبر ابراهیم
جمع گشته تبر بت شکنش را بردند

بادها سینه زنان زودتر از خواهر او
تا مدینه خبر سوختنش را بردند

یوسف، آهسته بگوئید نمیرد یعقوب
گرگ ها زوزه کشان پیرهنش را بردند

(حجت الاسلام رضا جعفری)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

چگونه صبر کنم رفتن تورا بینم
نوای وا عطشا گفتن تورا بینم

در این طرف تو صدا می زنی «انا المظلوم»
جواب……هلهله دشمن تورا بینم

بپوش زیر زره دست دوز مادر را
مباد لحظه ای عریان تن تورا بینم

چگونه معجر خودرا به سر نگه دارم
چگونه لحظه جان دادن تورا بینم

کویر واین همه لاله حسین خیز وببین
میان دشت فقط گلشن تورا بینم

شود به سم ستوران تن تو حلاجی
میان گرد و غبار، خرمن تورا بینم

چگونه حفظ کنم چادرم که در مقتل
به دست چند نفر جوشن تورا بینم

خداکند که نیفتی به زیر پای کسی
به چشم خویش لگد خوردن تورا بینم

(قاسم نعمتی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

زینب چو دید پیکری اندر میان خون
چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون

بی حد جراحتی نتوان گفتنش که چند
پامال پیکری نتوان دیدنش که چون

خنجر در او نشسته چو شهپر که در هما
پیکان در او دمیده چو مژگان که از جفون

گفت این به خون طپیده نباشد حسین من
این نیست آن که در بر من بود تا کنون

یک دم فزون نرفت که رفت از کنار من
این زخمها به پیکر او چون رسید چون؟

گر این حسین قامت او از چه بر زمین
ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟

گر این حسین من، سر او از چه بر سنان
ور این حسین من، تن او از چه غرق خون

یا خواب بوده ام من و گمگشته است راه
یا خواب بوده آنکه مرا بوده رهنمون

میگفت و میگریست که جانسوز ناله ای
آمد ز حلق پادشه تشنگان برون

کای عندلیبِ گلشن جان آمدی بیا
ره گم نگشته خوش به نشان آمدی بیا

آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب
از ناقه خویش را به زمین زد به اضطراب

چون خاک جسم برادر به بر کشید
بر سینه اش نهاد رخ خود چو آفتاب

گفت ای گلو بریده سر انورت کجاست
وز چیست گشته پیکر پاکت به خون خضاب؟

ای میر کاروان، گهِ آرام نیست،خیز
ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب

من یک تن ضعیفم و یک کاروان اسیر
وین خلق بی حمیّت و دهر پر انقلاب

از آفتاب پوشمشان یا ز چشم خلق
اندوه دل نشانمشان، یا که التهاب؟

دستم ز چاره کوته و راه دراز پیش
نه عمر من تمام شود نه جهان خراب

لختی که با برادر خود شرح راز کرد
رو در نجف نمود و درِ شکوه باز کرد

کای گوهری که چون تو نپرورده نه صدف
پروردگانت زار و تو آسوده در نجف

داری خبر که نور دو چشم تو شد شهید
افتاده شاهباز تو از شرفه ی شرف

تو ساقی بهشتی و کوثر بدست توست
وین کودکان زار ِ تو از تشنگی تلف

این اهل بیت توست بدین گونه دستگیر
ای دستگیر خلق نگاهی به اینطرف

این نور چشم توست که ناوک زنان شام
دورش کمان گشاده، چو مژگان کشیده صف

چندین هزار تن قدر انداز و از قضا
با آن همه خطا همه را تیر بر هدف

هر جا روان ز سرو قدی جویی از گلو
هرسو جدا ز تاجوری دستی از کِتَف

تا کی جوار نوح، لب نوحه برگشای
یعقوب سان بنال که رفت یوسفت ز کف

چون نوح بر گروه و چو یعقوب بر پسر
نفرین لا تذرکن و افغان وا اسف

چندی چو شکوه های دلش بر زبان گذشت
زان تن ز بیم طعنه ی شمر و سنان گذشت

آن جسم پاره پاره چو در خون طپان فتاد
لشگر به خیمه گاه وی از هر کران فتاد

از سوز آه و ناله ی اطفال خشک لب
آتش به خیمه گاه امام زمان فتاد

هر پردگی که حور بهشتش به بردگی
در دست دیو سیرتی از کوفیان فتاد

هر گوهری که ملک دو کونش بها نبود
در آستین بد گهری رایگان فتاد

شد خاکِ راه ،معجر و بر روی این نشست
شد تاب زلف چون غل و در پای آن فتاد

یاری نه تا که بدرقه ی بیکسان کند
بر خواست گرد و از پی آن کاروان فتاد

شد سوی قتلگاه و عنان گیرشان قضا
سوزی بود که در دل هر یک به جان فتاد

گلهای نو شکفته چو دیدند پایمال
هر یک چو عندلیب در آه و فغان فتاد

دختر به جستجوی پدر، زن به فکر شوی
مادر به جسم کشته ی پور جوان فتاد

زینب چو دید جسم برادر به ناله گفت
یا رب کسی به روز چنین میتوان فتاد؟

خویش از شتر فکند، بر آن جسم چاک چاک
مانند عندلیب که در بوستان فتاد

رو کرد سوی یثرب و میگفت با رسول
کای جدّ پاک اینهمه قربانیت قبول

کای آفتاب برج حیا حال ما ببین
ما را در آفتاب اسیر جفا ببین

آن موی که شستی و جبریل آب ریخت
از خاک راه و خون گلویش حنا ببین

آن را که پای مهد نخفتی شب دراز
مهدش ز خاک پر شرر کربلا ببین

هر روز در دیاری و هر شب به منزلی
بر دختران خویش چه گویم چها ببین

آنرا موکّلی ز غضب در عقب نگر
وین را ستمگری ز جفا بر قفا ببین

نعلینشان نمانده به پا، مقنعه به سر
پوشیدگان برهنه ز سر تا به پا ببین

وآن ناتوان کز آل عبا یادگار ماند
نی بر سرش عمامه نه بر تن ردا ببین

گوش دریده، دست بریده درون خاک
هر سو جدا نظر کن و هر سو جدا ببین

ای مادر از ستیزه ی ایام داد داد
زان جام غم که با من ناکام داد داد

(وصال شیرازی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

جــلـوه ی ذات کــبــریــا شــده ای
کعبه ی تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای

زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن
مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای

چقدر نیزه خورده ای! چه شده؟
دم عـصــری پر اشتها شده ای

نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت
مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای

همـه ی مـوی عمه گشـته سپید
خـوب شد خمره حنا شده ای

کــاوش تیــغ هـا برای زر است
تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟

نـقـشه ی ری خطـوط زخـم تنـت
پس برای همین تو تا شده ای؟

بـا تقــلا و دسـت و پــا زدنــت
بــاعــث گـریــه ی خــدا شـده ای

(وحید قاسمی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت

دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت
نیزه ی نامرد روی حنجر او پا گذاشت

یکنفر انگشتر و انگشت را با هم ربود
دیگری شمشیر خود را در تن او جا گذاشت

هر نفس خون میدمید از سینه ی مجروح او
قطره قطره،لاله لاله در دل صحرا گذاشت

گفت میخواهم بگیرم دست تو،او در عوض
چکمه بر پا،پا به روی سینه ی آقا گذاشت

پیش زینب دختری فریاد میزد عمه وای
تیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشت

در شب سرد غریبی در تنور داغ درد
خسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشت

(سید محمد جوادی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

رسید وقت رسیدن به ضربه هــــای کسی
شکست حنجـــــره اما به زیر پای کسی

آهـــای خنجـــــر کهنه! نمی شود نبـــــری؟
نمی شود که بمیرد کسی به جای کسی؟

کمـــی گذشت و هجــــوم دوباره ای آمــــد
ردا بــرای کسی شد، زره بـــــرای کسی

به روی نیزه نشستی و عرش مال تو شد
به پای نیـــزه نشسته غــم صدای کسی

فرشته هـــا همه با هــــم به گریه افتادنـد
به مادرانه تــرین سوزه های های کسی

(علیرضا لک)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت…!
برو حسین که دست خدا به همراهت

دعای حرز لبم را به گردنت بستم
برو حسین که این بوسه ها به همراهت

تویی که جان مرا می بری به همراهت!
نمی بری بدنم را چرا به همراهت؟!

فدای موی بلندت شوم که دست نسیم
چگونه می زند این نظم را به هم، راحت!

برو که با خبری من چگونه می آیم
برای یافتنت تا کجا به همراهت

فقط کنار تنت نیمی از مرا بگذار
که نیم دیگر من تا خرابه همراهت…

دلی دو تا و قد و قامتی دو تاتر از آن
برو که من شده ام چند تا به همراهت

نگفته بودی اگر سمت خیمه ها برگرد!
می آمدم به خدا بی هوا به همراهت

تو دور می شوی اما هنوز این جایی
برای آن که نبردی مرا به همراهت

(حسین رستمی)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

ای پیکر برهنه ی بی سر حسین من
آیا تویی عزیز پیمبر، حسین من؟

پیدا نمی‌کنم به تنت جای بوسه‌ای
جز جای تیر و نیزه و خنجر حسین من

بگذار تا زنم به گلوی بریده‌ات
یک بوسه با نیابت مادر حسین من

ای بر تنت سلام، جواب سلام ده
از حنجر بریده به خواهر حسین من

زخم تنت ز حد تصَوّر، بوَد فزون
زخم دلت هزار برابر، حسین من

ترسم کشند دختر مظلومه ی تو را
او را نگیر این‌همه در بر حسین من

برخیز و بر مسافر شامت، اذان بگو
قرآن بخوان، در این دم آخر حسین من

من آن مسافرم که ز خون گلوی تو
کردم خضاب، جان برادر، حسین من

گر بی‌تو می‌روم سفر شام، غم مخور
همراه ماست شمر ستمگر حسین من

«میثم» ز سوز سینه ی ما شعله می‌کشد
دستش بگیر در صف محشر حسین من

(غلامرضا سازگار)

اشعار روز عاشورا؛ حضرت سیدالشهدا (ع)

آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود
شورش روز قیامت به جهان بر پا بود

خصم چون دایره گرد حرم شاه شهید
در دل دایره چون نقطه ی پا بر جا بود

جان به قربان ذبیحی که به قربان گه دوست
با لب تشنه روان می شد و خود دریا بود

تو مپندار که شاهنشه این درگه رزم
در بیابان بلا بی مدد و تنها بود

انبیا و رُسُل و جن و ملایک هر یک
جان به کف در بَرِ شه منتظر ایما بود

پرده پوشان نهان خانۀ ملک و ملکوت
همه پروانۀ آن شمع جهان آرا بود

در همه مُلک بلا نیست به جز ذکر حسین
قاف تا قاف جهان، صوت همین عنقا بود

(نیّر تبریزی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.