عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

قسمت_پایانی روضه و توسل جانسوز _ شهادت اباالمهدی آقا امام حسن عسکری علیه السلام_ سیدمجید بنی فاطمه


http://s9.picofile.com/file/8337453642/BANIFATEME_8.jpg

فرمود:جیگرم داره میسوزه،لبا خشکِ..آقا حجه بن الحسن خودشون
ظرف آبی رو آوردن مقابل دهان بابا گرفتن،همه ی بچه ها زودی میان بالا سرِ باباشون اگه
کاری داشته باشه…همه ی باباها هم عشق می کنن،میگن:موقع جون دادن بچه مون بالا سرمون
باشه…تشنه بودی میدونم اما مهدیت برات آب آوُرد

یه نفر هم گفت:من آب ببرم…سپرش رو آب کرد،تا رسید نزدیکِ گودال،دید
شمر داره بیرون میاد،گفت: بگو هلال کجا میری؟ گفت:میخوام حسین رو سیرابش کنم…یه وقت
نانجیب گفت: من حسین رو سیراب کردم
…*

 

زهر افتاده به جان جگرم ، مهدی جان

لرزه افکنده ز پا تا به سرم مهدی جان

به لب خشک پدر جرعه ی آبی برسان

که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان

قبل از آنی که به دل زهر اثر بگذارد

کشته از صحنه ی دیوار و درم مهدی جان

لحظه ای نیست عزیزم که تداعی نشود

واقعه ی کرب و بلا در نظرم مهدی جان

قدح آب روان تا به لبم شد نزدیک

عطش اهل حرم زد شررم مهدی جان

بشکند دستی که با بغض علی سیلی زد

به رُخِ عمه ی نیکو سِیَرَم مهدی جان

 

*آقای من!یا امام عسکری!
شما رو آزار دادن،خونه زندگی تون رو بهم ریختن،ریختن تو خونه ی شما… اما فقط یه دَرِ
خونه رو آتیش زدن

یا امام عسکری! خیلی اذیت کردن شمارو،یا امام زمان شما هم خیلی
غربت کشیدید، درستِ شما چهار ساله بودید باباتون رو شهید کردن،بارها حرمت باباتون رو
نگه نداشتن…اما بمیرم برا اون بچه های قد و نیم قدی که بعد از پیغمبر همه دور مادر
رو گرفتن برا پیغمبر عزاداری می کنن،که ریختن تو خونه دَرِ خونه رو آتیش زدن،دستای
باباشون رو بستن

علامه امینی گریه می کرد،گفتن:آقا! چرا اینجور گریه می کنید،
گفت:الان تو این فکر بودم اگر برا مادر اتفاق بیوفته بچه ها پناه می برن به بابا،اگه
برا بابا یه اتفاق بیوفته بچه ها پناه می برن به مادر،تو کوچه بچه ها به کی پناه بردن…یکی
علی رو می کشه یه عده حرومی یه خانومی رو می زنن

بعضی روضه ها گریه داره،اما بعضی روضه ها داد داره،بلدی داد
بزنی یا نه؟ یه کاری کردن مادرِ سادات مثل پیر زنها راه می رفت،می دونی چرا مثل پیر
زنها راه می رفت؟ الان یه بیت می خونم
…*

 

از آن روزی که سیلی خورده ام دشوار می بینم

به چشم نیمه باز خود جهان را تار می بینم

دلم می خواست چشمانم نمی دیدند جایی را

که خونِ محسن خود بر در و دیوار می بینم

 

*زنی که بخواد بچه به
دنیا بیاره،قبلش برا بچه اش لباس آماده میکنه…بعد از ماجرایِ در و دیوار هر وقت بچه
ها می خوابیدن،مادرمون لباس بچه اش رو بغل می گرفت…محسن جان خیلی دوست داشتم ببینمت…اما
مغیره تو کوچه امون نداد….شبیه این مادر فقط رُبابِ، تو شام یه وقت زینب نگاه کرد
دید داره دستش رو تکون میده،چی شده رباب؟گفت:خانوم جان ما بین این زن ها دیدم زنی بچه
اش رو بغل گرفته…یادِ علی اصغرم افتادم….حسین


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.