بالفرض که چشمان بشر بسته بمانداین قصه بنا نیست که سر بسته بماند
باید همه خلق بدانند که تا حشرداغیست که بر روی جگر بسته بماند
در کوچه اگر راه ببندند به مادرخوب است که چشمان پسر بسته بماند
باز است در خانه مولای من امابر روی ابوبکر و عمر بسته بماند
با ضرب لگد باز شود هر دری امایا رب تو مدد کن که مگر بسته بماند
در باز شد و مادر ما بچه اش افتاددر سوخت نشد مثل سپر بسته بماند
ای فضه بیا تا که نبینند خلایقای فضه بیا تا که نظر بسته بماند
بی هوش که شد فاطمه بردند علی راخاموش که شد فاطمه بردند علی را
سیدمحمدحسین حسینی
ای فضه بیا اولین بار در حدیث اشک ایجاد شد.