گذشت عمر و نشد جز فراق قسمتِ منخزان رسید و به سر شد بهارِ حسرتِ من
سپرده ام به صَبا سویت آوَرَد خبرمدمِ سحر که گذشت از کنارِ تربتِ من
متاعِ مور کجا و سرای سلطانی!نگاهِ توست که بالا کشانده قیمتِ من
صدای سوختن از هر طرف به گوش آیدزِ بس که شعله ور است این درونِ خلوتِ من
مقامِ بوسه ی من شُد طنابِ خیمه ی دوستهمین بس است به دنیا برای عزّتِ من
صفِ زیارتِ رویت چه قدر طولانی ستنمی شود به گَمانم، وصال، نوبتِ من…
رضا رسول زاده
فراق اولین بار در حدیث اشک ایجاد شد.