السَّلامُ
عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
السَّلامُ
عَلَیْکِ یا بِنتَ امیرالمومنین
چه دست
هایِ سیاهی که نور می بردند
به نیزه
ها سرِ هجده غیور می بردند …
*جلو
چشم علی اکبر … جلو چشم قاسم … جلو چشم عباس … جلو چشم حسین … کی جرات کرده
دستِ زینبُ ببنده …*
چقدر
بی ادبانه سرِ سلیمان را
برایِ
جایزه در پیشِ مور می بردند ….
*یه
چند روزی از عاشورا گذشته ، شما زخم هاتون تازه ست واقعاً نیاز به روضه خوان ندارید
.. اما چه کنم ، کاره من روضه خوانیِ باید زخم دلتُ تازه نگه دارم” چی می خوام
بگم …. دخترِ علی کجا … زنازادۀ مرجانه کجا
….*
چقدر بی ادبانه سرِ سلیمان را
برایِ
جایزه در پیشِ مور می بردند ….
اگر
چه پوشیه ها بود و آستین ها بود
*چی
دارم می گم ؟ .. از کی دارم می گم؟ .. همون خانمی که وقتی می خواست بره کنار قبر پیغمبر
، شنیدید همه چراغ ها رو امیرالمومنین می فرمود خاموش کنید … کسی چشمش به قد و بالای
خانم ….. خوده علی جلو جلو می رفت ، حسن و حسینم چپ و راستِ زینب … عباسم از پشت
شمشیر به دوش می اومد … یه وقت کسی تو این تاریکی شب چشمش به قد و بالای زینب نیوفته ….
نیست
فلک به قدر هم پایه ات
سایۀ
تو ندیده همسایه ات …*
اگر
چه پوشیه ها بود و آستین ها بود
چو در
مسیر شلوغِ عبور می بردند
*همۀ
شهر تعطیل شده بود … هلهله می کردن … انقده بچه ها می ترسیدن … بین اسرا فقط
یکیِ که داره باره همه رو می کشه …*
به شانه
هایِ زنی بار ، زخمِ قافله بست
میان
سلسله سنگ صبور می بردند
*شروع
کرد صحبت کردن … وای بر شما … چشم هاتون خشک مباد .. خنده رو لب هاتون میاد
…پسرِ پیغمبر رو کشتید شهر رو زینت کردید … نامه نوشتید اون وقت بین دو نهر آب
با لبِ تشنه …. هی گفت مردم جیگرم داره میسوزه …. با لبِ تشنه سر از بدنش جدا کردید …
خبر
رساندن شهر در شُرفِ انقلابِ .. چه کنیم ؟ گفت یه راه داره فقط ساکت کردنِ زینب
…” اونم اینکه سرِ حسین رو ببرید در مقابلش …. مردم دیدن لحن صحبت کردنه زینب
عوض شد … خانمی که با عتاب با خطاب … یه وقت دیدن لحن صدا عوض شد … میگه هلالِ
یک شبۀ زینب … عزیزه دله زینب … کجا بودی سه شبانه روزه
….*
ای جانه
من به نیزۀ اعدا چه می کنی
آغوشِ
ماست جایِ تو آنجا چه می کنی؟
*تا
چشمش افتاد دید پیشانیِ داداششُ شکستن (زبانِ حال) گفت حسین دیگه اجازه نمی دم از من
جلوتر باشی … قرار بود با هم باشیم … سرت شکسته داداش …. بمیرم برات … نگاه
کرد دید نازدانه داره پرپر میزنه چشم به بابا دوخته … عمه … عمه … این سر، سرِ
بابامه عمه …. تنها راهش این بود چنان سر رو به محمل کوبید حواسِ این نازدانه رو
برگردوند ….*
حسین …..