آمد سر نعش پدر با چشم گریان
گیسو پریشان کرد و از غم نغمه خوان شد
بابا چرا جسمت ؛چنین افتاده بی سر
بابا چرا راس تو بر نوک سنان شد
بابا پس از قتل تو از بیداد دشمن
صد گونه ظلم و جور و کین بر کودکان شد
باباچسان،جسم تو را صد چاک بینم
کز دیدنش از دل برون، تاب و توان شد
تا بر سنان ،شد راس تو از بهر غارت
در خیمه وارد ،شمر و خولی و سنان شد
بردند معجر از سر و خلخالم از پای
سر تا به پهیم خسته از جور خسان شد
غلام رضا نوایی کاشانی
منبع:کتاب گریزهای مداحی،نویسنده: محمد هادی میهن دوست
انتشارات: صبح امید