چادرت را بتکان … روزیِ ما را بفرست
ای که روزی دو عالم همه از چادر تو است
ای مادر … ای مادر …
من از خاکِ پایِ تو سر بر ندارم
مگر لحظه ای که دگر سر ندارم
مگیر از سرم سایۀ چادرت را
پناهی از این خیمه بهتر ندارم
چادرت را بتکان … روزیِ ما را بفرست
ای که روزی دو عالم همه از چادر تو است
ای مادر … ای مادر …
________
بگیر از سر لطف جان مرا هم
ببخشا اگر جانِ دیگر ندارم
بخوانم به فرزندیت که امیدی
به غیر از دعاهای مادر ندارم
مگیر از سرم سایۀ چادرت را
پناهی از این خیمه بهتر ندارم
چادرت را بتکان … روزیِ ما را بفرست
ای که روزی دو عالم همه از چادر تو است
ای مادر … ای مادر …
________
به پروانه هایِ سحر گفته ام
که من هم به این سوختن راضیم
حرم میروَم باز در میزنم
اگر هم ندادند من راضیم
مرا آخرش هم کفن میکنند
ولیکن بدونِ کفن راضیم
غلام حسینم ولیکن مرا
بخوانی غلام حسن راضیم
حسن … حسن …