بایگانی برچسب: متن شعر مداحی

حلالش نمیکنم

آنکس که زد نقاب حلالش نمیکنم خندید بی حساب حلالش نمیکنم چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم فریاد زد نخواب! حلالش نمیکنم از موی سر گرفت مرا و بلند کرد میبرد با شتاب حلالش نمیکنم حتی به اسب لعنتیش خوب آب داد بر ما نداد آب حلالش نمیکنم …

ادامه مطلب

قولی بده

دلم میخواست معراجت ببینم چه معراجی عجب رنگین کمانی نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم بیا قولی بده دیگر بمانی تورا با زخم صورت میشناسم مرا بشناس با قد کمانی نمیدانم چرا این زجر نامرد بدش می آید از شیرین زبانی عبایت روی دوش نیزه داری عقیق تو بدست ساربانی …

ادامه مطلب

فاصله

از بس که گریه و گله انداخت فاصله آخر مرا ز حوصله انداخت فاصله یک نیزه با تو فاصله‌ ام بیشتر نبود بین من و تو آبله انداخت فاصله شلاقِ زجر و حرمله از جسم خسته ام تا شام چند مرحله انداخت فاصله از آیه آیه ی لبِ تو روی …

ادامه مطلب

چشم تار

از غم هجر پدر ناله کشیدن سخت است طعنه از حرمله و شمر شنیدن سخت است چقدر بر تن تو زخم بیابان مانده من بمیرم، به روی خار دویدن سخت است چقدر جسم شما آب شده بی بی جان غل و زنجیر به دنبال کشیدن سخت است چشم تار تو …

ادامه مطلب

کبود شده پیکری

از من بجُز کبود شده پیکری نماند از تو بَرام غیرِ شکسته سری نماند از من حسین، چادرِ مادر نمانده است از تو حسین، پیرهنِ مادری نماند تا کوفه که سرِ تو روی نیزه بند بود اینجا که آمدیم تو را حنجری نماند این کوچه های شام شبیهِ جهنّم است …

ادامه مطلب

کنار حضرت ارباب

اگر بناست همه زیر این علم باشیم خدا نیاورد آن روز را که کم باشیم خدا کند که همین دسته جمع بین حرم کنار حضرت ارباب دور هم باشیم خدا کند که یکی هم ز جمع کم نشود دعا کنید همه اربعین حرم باشیم دمی نشد که ز خون حسین«ع» …

ادامه مطلب

راضی شدی

این سی شبه ازدست ما راضی شدی یا نه؟ ارباب جانم از گدا راضی شدی یا نه؟ سی روز میخواندیم سی شب گریه میکردیم هم پای تو هم پای زینب گریه میکردیم روضه به روضه گشتن مارا خودت دیدی جانم حسین سینه زنهارا خودت دیدی چه دستهایی که برای دیگ …

ادامه مطلب

بابایی عزیز

ای یوسف رسیده به کنعان من،سلام بابایی عزیزتر از جان من،سلام ای دلخوشی این دل پر غم،خوش آمدی بابا، به این خرابه ی ماتم خوش اومدی دیدم چِقَدر حالت عمه عجیب شد تو آمدی!…خرابه پر از بوی سیب شد منّت سر شکسته ی دختر گذاشتی وقتی به روی دامن من …

ادامه مطلب

اشکهایم غصه هایم

کاش بابایی سر بی جان تو جان می گرفت اشکهایم غصه هایم با تو پایان می گرفت تشنه ام،لبهایم از خشکی ترک برداشته خوب می شد نه،اگر یک لحظه باران می گرفت وضع موهایم سر و سامان ندارد،کاش تو شانه می کردی و مویم باز سامان می گرفت دست و …

ادامه مطلب

معجر زینب

دستی که سمتِ طشت طلا چوب می زند چوبِ حراج بر غمِ ایوب می زند پایِ سربریده ی خورشید مُلک ری پیوسته حرفِ گندم مرغوب می زند رویش سیاه! کاسه صبرم لبالب است در کاخ شام،معجر زینب معذب است بیهوده خسته می کند این چوب را یزید این سر همیشه …

ادامه مطلب