شعر روضه

جگر گوشه

به مثل زهر،درد دوری ات در پیکرم باشد بیا یکدم ببین،تنها اجل دور و برم باشد تمام آرزویم این شده تا از در آیی تو چه باشد بهتر از این گر که مهدی در برم باشد بیا تا سیر بینم روی ماهت را عزیز دل بیا دامن کشان تا روی …

ادامه مطلب

وا اماه

چه غریبانه قوای سخنش ریخت بهم ضربه ها آمد و نظم بدنش ریخت بهم لحظه ای پیش که آرام سوی در می رفت رفتنش خوب…ولی آمدنش ریخت بهم مهره های کمرش یک به یک از هم وا شد مادری در اثر ضربه تنش ریخت بهم مادری زیر لگدهای هجوم آور …

ادامه مطلب

مسموم وا اماما

زهر جانکاه به جان جگرش افتاده لرزه بر پیکره ی بال و پرش افتاده عطش از سوختگی لب او می بارد شدت زهر به لبها اثرش افتاده چشم او امدنی را به تماشا مانده با دلی تنگ به یاد پسرش افتاده در سرداب که وا شد دل او ریخت بهم …

ادامه مطلب

یک سوم سادات

گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند یک سوم سادات را در پشت در کشتند هم که پدر را پیش چشمان پسر بردند هم که پسر را پیش چشمان پدر کشتند هم عاطفی هم منطقی باکشتن یک طفل کشتند اگر که شیعه را ازهر نظر کشتند گفتند آخر پایشان …

ادامه مطلب

درد کمر

چند روزی شده که مادر ما بیمار است بین بستر بدن بی رمقش تب دار است خواب در پلک ترش نیست، خودم دیدم که سر شب تا سحر از درد کمر بیدار است رنگ در چهره ندارد، به جز آن جای کبود روی زرد است و پر از غصه و …

ادامه مطلب

برکت جامت

ساقیا ما همه از برکت جامت مستیم یازده مرتبه از بردن نامت مستیم آنچه از دست تو جاری ست شرابی ست طهور شکر در سایه ی الطاف “امامت” مستیم محو در روشنی گنبد زردت مثل یاکریمان نشسته سر بامت مستیم ” نَحنُ کَهفُ لِمَنِ التَجَاَ اِلَینا “گفتی عمری از لذت …

ادامه مطلب

لالا نگفتنت

زهرا بس است سر به سر به سر غم گذاشتی اصلا خیال کن که تو محسن نداشتی لالا نگفتنت جگرم را نمک زده گهواره ماند و طفلِ به دنیا نیامده هجده بهار دیگر هم پیش من بمان داری هنوز فرصت مادر شدن بمان دنیا فدای بال و پرت نازنین من …

ادامه مطلب

زهر معتمد

شانه به درد زلف پریشان من نخورد مرهم به درد چاک گریبان من نخورد از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام یک قطره هم نماند که از جان من نخورد تاریک بود بس که شکنجه سرای من راه ستاره نیز به زندان من نخورد شش سال در اسارت …

ادامه مطلب

ناچارم

اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان به روی دامنت ای ماه …

ادامه مطلب

راوی

راوی کرب و بلا دارد روایت می کند از جدایی سر و تن ها حکایت می کند شد سکینه معنی اش آرامش قلب حسین بشنو از دریا زمانی که شکایت می کند چون روایت می کند از کربلا یک روضه اش تا همیشه مجلس مارا کفایت می کند راوی کرب …

ادامه مطلب