چون
شده حیدری تبار؛ رقیّه
هست
اعجوبۀ وقار؛ رقیّه
مثل
عمّه شد استوار؛ رقیّه
گرچه
دیده سه تا بهار؛ رقیّه
در کمالات؛
او مثال ندارد
*میشه
با روضه مجلسُ اداره کرد اما گفتم چندتا خط شعر برات بخونم کیف کنی .. بعضی ها تو شبهه
که این خانم بوده یا نبوده، ما داریم براش شهید میدیم، ما سرطانی از تو حرمش بلند کردیم
.. کجایید، بوده یا نبوده، بخدا زدنش … بابا یه وقت میگن یکی رو زدن، یه وقت میگن
بد زدن، تو آل الله دو نفر را گفتند بد زدن، یکی مدینه مادر سادات … دیدید تو مدینه،
شنیدید زهرا رو زدند، انگار بد هم زدند، آخه دیگه بلند نشد، خب، ی دونه هم خرابه ای
ها، شنیدید دختر زدند، دندوناش …*
بر رخ
او خدا نقاب کشیده
روی
او پردۀ حجاب کشیده
جای
چشمانش آفتاب کشیده
صورتش
به ابوتراب کشیده
حیف
در زندگی مجال ندارد
بین
انظار رفت مسخره کردند
سر بازار
رفت مسخره کردند
دست
به دیوار رفت مسخره کردند
کوچه
هر بار رفت مسخره کردند
معجر
پاره قیل و قال ندارد
زجر
ولکن نبود؛ حرمله میزد
دخترک
را بدون فاصله میزد
گردنش
را گرفت سلسله میزد
گفت
جاماندهام ز قافله میزد
طفل
ترسیده که سؤال ندارد
*استاد
سازگار، پیر این راهِ ،گفت وقتی دید یه نفر جا مونده، همه رو نگه داشت. تو سرداراش
دنبال یکی گشت بره، گفت زجر تو برو ، گفت چرا من برم؟ منم خسته ام، گفت دستور نظامیِ
تو برو… بچه ها؛ عصبانی رفت .. گفت مگه پیداش نکنم .. رسید یه جا دید یه بوته داره
میلرزه … اومد عقب (نزنی ها، نزنی ها) از صبح همه منو زدند … بابامون ندیدی
… دستشو آورد بالا … گفت ما رو معطل میکنی … هنوز زبونش نگرفت بابامو میخوام،
یهو زد … امام حسن میگه مادرم داشت باهاش حرف میزد …حرف دعوا نبود .. یهو زد
… مادرم افتاد … تا زد تو صورتش دیگه نگفت بابا … زبون گرفت، سرش را کرد اونور
عمو .. عمو ..*
یتیم
گیر آوردنت ..
حسین
… حسین ….