بایگانی برچسب: شعر مداحی

غیرت الله

نیزه دارِ سرِ تو خسته شد انگار حسین بی تعادل شده در کوچه و بازار حسین َ ترسم این است بیفتد به زمین با سرِ تو دستِ من هم نرسد بر سرت اینبار حسین کاش میشد که کمی قامتِ نی کوچک بود تا ببینم قمرم را به شبِ تار حسین …

ادامه مطلب

عریان

نه تنها از سر نی ها سرش را نیز دزدیدند که حتی پاره های پیکرش را نیز دزدیدند گمان کردی قناعت می کنند این قوم بر خلخال؟ حریصان از حسین انگشترش را نیز دزدیدند خداوندا تو گفتی دین حق احیا شود با خون ولی این قوم خون اطهرش را نیز …

ادامه مطلب

تشت طلا

تا که چشمش به آب می افتد یادِ طفل رباب می افتد کوهِ آتشفشان اندوه است از نگاهش مُذاب می افتد پلک هایش که بسته می گردند پرده های حجاب می افتد نیمه شب خوابِ “شام” می بیند نیمه شب ها ز خواب می افتد نمکی چشم شور شامی ها …

ادامه مطلب

ناقه نشین

  کسی نداد، جواب سلام هایش را به احترام نبردند نام هایش را تمام مردم نامرد خویش را کوفه… به کوچه ریخته حتی غلام هایش را مسیر تنگ، مکافات رد شدن دارد خدا به خیر کند ازدحام هایش را ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد ولی چه …

ادامه مطلب

زینت گرفته هر سُخنم، با دَمِ حسین چون عطردان شده دَهنم، با دَمِ حسین

زینت گرفته هر سُخنم، با دَمِ حسین چون عطردان شده دَهنم، با دَمِ حسین از کودکی به روضه ی او گریه کرده ام تا روز مرگ سینه زنم، با دم حسین بر من دعای حضرت صدّیقه می رسد تا مشکی است پیرهنم، با دم حسین عیسی نَفَس گرفته اگر با …

ادامه مطلب

هر‌کس که دل از‌خویشتن کنده‌است‌اینجا در دام دلدار ازل بند است اینجا

هر‌کس که دل از‌خویشتن کنده‌است‌اینجا در دام دلدار ازل بند است اینجا از جان‌نثاری‌های مجنون دور لیلی پیداست نرخ عاشقی چند است اینجا قد زلیخا خم شده از هجر یوسف اما همین قد؛ کوه الوند است اینجا زینب حسین است و حسینش نیز زینب عاشق به معشوقش همانند است اینجا …

ادامه مطلب

من از دیارِ غم و روزگارِ بارانم من از اهالیِ اشک و تبارِ بارانم

من از دیارِ غم و روزگارِ بارانم من از اهالیِ اشک و تبارِ بارانم کسی نمانده برایم غریب می‌میرم کسی نمانده بگویم چقدر دلگیرم کسی نمانده بسوزم که عُقده وا گردد کسی نمانده زِ قلبم غمی جدا گردد قسم به سرخیِ چشمم به گرمیِ آهم نرفته از نظرم خاطراتِ جانکاهم …

ادامه مطلب

مانند ابر پیش یتیمان گریسته مردی که پای غصه ی جانان گریسته

مانند ابر پیش یتیمان گریسته مردی که پای غصه ی جانان گریسته هر لحظه زندگی خودش را حسین دید با این حساب از دل و از جان گریسته از داغ و غصه های اسارت درون شام با حال زار و موی پریشان گریسته قطعا به یاد نیزه ی غربت میان …

ادامه مطلب

حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه تحمل میکنم اما وداعِ آخرت را نه

حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه تحمل میکنم اما وداعِ آخرت را نه لباست کهنه پیراهن، تحمل میکنم باشد ولی ای عشق، غارت کردن انگشترت را نه غریبی تو را شاید دهَم دست فراموشی هجوم و ازدحام شمرها دور و برت را نه فراموشم شود گاهی لبان …

ادامه مطلب

سی سال اشک

سر می گذارم بر سر دیوار روضه وقتی که می افتم به یاد یار روضه عرض ارادت می کنم بر آن مسیحی که روی دوش خود گرفته دار روضه مصداق کل یوم عاشوراست این مرد او شاهدی زنده است در اشعار روضه زخمی قدیمی از در و دیوار دارد آزرده …

ادامه مطلب