بایگانی برچسب: شعر مداحی

ملامت نکنید

برسانید نگار و سر و سامان مرا بگذارید سر راه حرم، جان مرا کعبه یک سنگ نشان است، خدا کم نکند لطف پی در پی سلطان خراسان مرا گر جدا ماندم از آن ماه، ملامت نکنید چه کنم؟ چرخ فلک سرزده فرمان مرا چند وقت است نخورده به ضریحش دستم …

ادامه مطلب

صدا کردم

در محل هرجا صدای عبد گریان شد بلند قامت صاحب کرم از روی ایوان شد بلند نوکری سخت است اما سختیش عشق است عشق پای ما با عشق بر خارمغیلان شد بلند من که هرجایی کم آوردم صدا کردم رضا رعیت آنجایی که کم آورد، سلطان شد بلند بیشتراز سائل …

ادامه مطلب

بارِ خود را بسته ام

بارِ خود را بسته ام..چشم انتظارم ای پسر تابِ ماندن نیست دیگر بیقرارم ای پسر پاره پاره شد جگر..لبهای من خورده تَرَک آتشی افتاده در جان..پر شرارم ای پسر یک قدم رنجه نما..بابای تو باشد غریب کی می آیی سر به بالینت گذارم ای پسر آمدی پس رو به قبله …

ادامه مطلب

خسته ام دلواپسم

زمزمی می جوشد از چشمانِ من بی اختیار خسته ام دلواپسم جانانِ من بی اختیار دیده وا کن تا ببینی هر طرف بزمی بپاست موجِ بارانند این طفلانِ من بی اختیار کندنِ دل ، کار دشواری ست در حّدِ محال در تلاطم شد دلِ نالانِ من بی اختیار سایه ات …

ادامه مطلب

دل نگرانم

هنوز دل نگرانم از آن دوشنبه به بعد هنوز آه نهانم از آن دوشنبه به بعد مراشکسته در این خانه خنده های زنم کسی نبود که حرفی مگو به او بزنم مدینه سبّ علی میکند مقابل من رفیق نان و نمک، طعنه می زند به حسن به آن دلی که …

ادامه مطلب

حضرت سلطان

ای که برتر از دل و جانی پُر از دلتنگی ام حضرت سلطان!تو می دانی پُر از دلتنگی ام از حریمِ قدسی ات محرومم ای شاهِ غریب مانده ام!مانندِ زندانی پُر از دلتنگی ام قابِ عکست را بغل کردم به عشقِ آن ضریح نوکرت را باز می خوانی پُر از …

ادامه مطلب

در تشت می ریزد جگر

در تشت می ریزد جگر، امّا کمی سبز انگار می ریزد به زخمش مرهمی سبز از خنده های همسرش خیری ندیده آمد کنار اشک سرخش همدمی سبز هر روز شد با حرف و نفرین، سنگ باران شد روی چشمش جای شبنم شب، نمی سبز باید بگیرد چشم های خواهرش را …

ادامه مطلب

رحمتِ بی انتها

مهربانی را تو معنا می کنی با یک نگاه هر دلِ شوریده ،شیدا می کنی با یک نگاه رحمتِ بی انتهایت هر کس و ناکس خرید بذل ها مانند دریا می کنی با یک نگاه با تبّسم می کِشی افتادگان را سویِ خویش هر ز پا افتاده،سر پا می کنی …

ادامه مطلب

خسته ام دلواپسم

زمزمی می جوشد از چشمانِ من بی اختیار خسته ام دلواپسم جانانِ من بی اختیار دیده وا کن تا ببینی هر طرف بزمی بپاست موجِ بارانند این طفلانِ من بی اختیار کندنِ دل ، کار دشواری ست در حّدِ محال در تلاطم شد دلِ نالانِ من بی اختیار سایه ات …

ادامه مطلب

جانم حسن (ع)

ازهمان روزی که گفتم یا حسین،گفتم حسن یاحسین را یادمان دادند با جانم حسن من نمک گیر علی و بچه های حیدرم گفته ام هربار از این سفره نان خوردم،حسن نیست جزاین هرکجاکه می شود روضه به پا می دهد دم فاطمه و می زند پرچم حسن مطمئن هستم که …

ادامه مطلب