بایگانی برچسب: شعر روضه

بال جبرئیل

یک ذره از نگاه علی آفتاب شد انگور بوسه زد به ضریح و شراب شد مارا ز خاک پای علی آفریده اند پس با همین حساب علی بوتراب شد سجاده ی نماز شبش بال جبرئیل گل بود و اشکهای دو چشمش گلاب شد هر حاجتی که پیش خداوند برده ام …

ادامه مطلب

بعد از وداع

ای در مدار عشق نیمِ دیگر من برخیز مهمانت رسیده دلبر من در زیرِ خاکی خاکِ عالم بر سرِ من هرگز نمی شد این جدایی باورِ من باور نمی کردم که داغت را ببینم روزی بیاید بر سرِ قبرت نشینم حالا رسیدم خواهرت خود را رسانده تقدیر من را بر …

ادامه مطلب

گریه میکنم

هر شب به یاد کرب و بلا گریه میکنم بر ازدحام صحن و سرا گریه میکنم دوریِ از حرم به خدا بدترین بلاست در روضه بهر دفع بلا گریه میکنم بیچاره ایم و چاره ی دل”فابک للحسین” جامانده ام فقط به شما گریه میکنم از جای سمِّ اسب و هلالی …

ادامه مطلب

محال است

از ماست که بر ماست چرا پس گله داریم !؟ تقصیر خود ماست اگر فاصله داریم کم لطفیِ آقای کریمان که محال است غیر از خودمان از همه عالم گله داریم باید که به کار همه ی ما گره افتد مشغول گناهیم اگر مشغله داریم با مهر و وفا دور …

ادامه مطلب

کودکِ دلبند

در کنارِ قبرِ تو ماندم به تنهایی علی.. در خیالم ساختم تصویرِ زیبایی علی.. مرقدِ ششگوشه را کعبه تصوّر می کنم محورِ این قبله ای از بس معلّا یی علی شیرخواره بودی و آبت ندادند کوفیان حال روی سینه و دستانِ بابایی علی.. کودکِ دلبندِ من!،دلتنگِ چشمانت شدم در کجایی …

ادامه مطلب

علم ِ کیمیا

توتیای چشم‌هایم خاکِ پای فضّه‌ات خاک ِ پاهای تو باشد توتیای فضّه‌ات دردهایم را در این درگاه ، آوردم کُنون آمدم حاجت‌بگیرم از دعای فضّه‌ات جای حرفش ، آیه می‌خوانْد از کلام‌ُالله ، او جان ، فدای روحِ قرآن‌آشنای فضّه‌ات اسم ِ او هم ذکر گردیده به بزم ِ ” …

ادامه مطلب

عاقبت مادر رسیدم

به آغوش مدینه عاقبت مادر رسیدم من اگر چه قد کمان و مو سپیدم،روسفیدم من تو میدانی چه آمد بر سرم، ای مادر خسته هر آنچه از مدینه تا مدینه بود، دیدم من مپرس از من، چرا پس کاروانت بی حسین آمد که دیدم ذبح اعظم را به گودال و …

ادامه مطلب

مدینه سلام

آمدم از سفر، مدینه سلام خسته و خون جگر مدینه سلام با شکوه و جلال رفتم من دیده ای با چه حال رفتم من وقت رفتن غرورِ من دیدی آن شکوهِ عبورِ من دیدی محملم پرده داشت یادت هست؟ جای دستی نداشت یادت هست ثروت عالمین بود مرا دلبری چون …

ادامه مطلب

مى رسد بانوى باران

مى رسد بانوى باران، شرف الشمس حیا حضرت صبر، علمدار وفا، روح دعا مى رسد مظهر غم، عالمه ى عالمه ها مى رسد سنگ صبور همه ى فاطمه ها اینکه ارث از نفس غیرت مادر دارد داغ هفتاد و دو آلاله ى پرپر دارد شکوه ها از غم ایام اسارت …

ادامه مطلب

کاروان برگشت

کاروان برگشت با جانى که در پیکر نبود کاروان برگشت و آن را سایه اى بر سر نبود روزها رفتند و زینب، زینب سابق نشد هرکه خواهر بود، بعد از کربلا خواهر نبود ماذنه از گفتن الله اکبر شرم داشت چون نشانى از اذان با لحن پیغمبر نبود ام لیلا …

ادامه مطلب