عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

روضه و توسل به حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها _ حاج محمد رضا طاهری

بانو دلی با غربت و غم آشنا داشت
حالش وخیم اما هوای مرتضی داشت

احقاق حق حیدرش در سر و گر نه
از رفتن کوچه از اول هم اِبا داشت

*این همون فاطمه ست که حتی از یه مرد اعمی و نابینا تو خونه رو میگیره،رسول خدا میفرماید دخترم اون نابیناست تورو نمیبینه فرمود اما من اونو میبینم .. حالا برای احقاق حق علی راضی شده تو دل این همه نامحرم بره .. (بالاترین روضه اگر بخوای بشنوی و براش گریه کنی اینه که از صدیقه گواهی خواستن شاهد خواستن ، هر چی گفت، گفتن نه؛ ما حرف تورو باور نداریم .. برو یه شاهد بیار که تصدیق کنه حرفتُ ..*

دندان روی هم می فشرد و درد می برد
در کوچه باسختی خودش را روی پا داشت

از درد زخم و سوزش تاول گذشته
در سینه زجر استخوانی جا به جا داشت

*سلمان وارد شد عرضه داشت کیف اصبحت؟! بی بی جان چطور شبُ به صبح گذروندی؟
(یه سوالی کرد سلمان از سوالش هم خیلی پشیمان شد؛) فرمود سلمان انقدر بهت بگم که شب ها از درد پهلو دیگه خوابم نمیبره .. سلمان گفت تا اومدم داد بزنم فرمود نه اینجا داد نزن گریه نکن اینجا منم گریه میکنم همش شکایت میارن برا علی ..
مرحوم حاج آقای مسجد جامعی روضه رو میخوندن ایشون میفرمود:
سلمان اومد بیرون تو نخلستان ها اونجا داد بزنه یه وقت دید یه صدای ناله ای میاد رد ناله رو گرفت دید مولا سر داخل چاه کرده .. علی داره با چاه درد دل میکنه .. تا حال و روز منو دید فرمود سلمان گمان میکنم خونۀ ما بودی ..
عرضه داشتم بله آقاجان فرمود این روزها زهرا با من حرف نمیزنه ..
آیا چیزی هم با تو گفت؟ گفتم آقاجان فقط یه سوال کردم ، جوابمو اینطوری فرمود:

فرمود شب ها از درد پهلو خوابم نمیبره .. یه وقت دیدم مولا داره داد میزنه .. فرمود والله قسم فاطمه چیزی به من نگفته ..*

میخواست تا قد کمانش را نبینند
در زیر چادر باز خیلی انحنا داشت

با احتیاط آهسته نزدیک به دیوار
*داره برمیگرده قبالۀ فدکُ گرفته خوشحال احساس خوبی با غرور مجتبی داشت ، هی تو راه میگفت مادر میرم به بابا میگم چه کردی .. به بابا میگم چطور از حقش دفاع کردی..*

با احتیاط آهسته نزدیک به دیوار
احساس خوبی با غرور مجتبی داشت

آنچه نباید شد ولی در راه برگشت
با بغض یک نامرد حالا ماجرا داشت

*یه وقت دید اون نانجیب داره از راه میرسه هر چی بی بی راهشُ کج کرد این نانجیب جلوش و سد کرد دست به دیوار گذاشت ..*

یک دست الزاماً همیشه بی صدا نیست
دستی که بالا رفت در کوچه صدا داشت

*رحمت خدا بر این اشک ها و ناله ها ..

اگر این است تاثیر شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

من از زبان اون آقایی میخونم که وقتی دیدش سال ها بعد گفت آقا من بابای شمارو هم تو این سن دیده بودم انقدر سر و روش سفید نشده بود فرمود اگر اون چیزی که من تو کوچه دیدم ، بابام هم میدید ..*

افتاد با صورت زمین با چادری که
از چکمۀ پای مغیره رد پا داشت

طفلی حسن که لحظه لحظه پیر میشد
از حال مادر در دلش هول و ولا داشت

*خدا نکنه با ناموست ، با زن و بچه بین یه عده اراذل گیر کنی ..*

با کم محلی از کنارش می گذشتند
درخواست هرچه از درُ همسایه ها داشت

با گریه روی پنجۀ پا راه میرفت
تا خانه مادر زیر دست خود عصا داشت

*تا آخر عمرش میگفت نشد جلو ضربه رو بگیرم .. رو پنجۀ پا ایستادم قدم نرسید از رو سر من سیلی زد ..

اجازه بدید گریز روضه مو اینجور بگم ، من فکر میکنم این ماجرا رو خیلی برای بچه هاش گفته بود .. تا عبدالله بن حسن دید عمو افتاد تو گودال نانجیب شمشیر بالا سر عمو گرفته ، دوید اومد تو گودال گفت نمیزارم دوباره تکرار بشه .. دستشو جلو آورد اما تا نانجیب شمشیر و زد تا اینجا داره عمو رو صدا میزنه مادر تو خیمه هاست .. (دلیلی نداره بگه وا اماه ..) اما تا استخوانِ دست شکست یاد مادر افتاد ..یه وقت دیدن تو بغل عمو میگه وا اماه ..

.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.