عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

روضه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شب عاشورا محرم ۹۸ به نفس سید رضا نریمانی

عاشق که باشی وضع من را تازه میفهمی
این‌گونه سرگردان شدن را تازه میفهمی

پروانه را از نیمه شب ، زیرِ نظر داری
وقتی سحر شد سوختن را، تازه میفهمی

وقتی گناهانِ تو را با گریه میبخشند
آن لحظه، لطف پنج‌تن را، تازه میفهمی

زهرا برای روضه‌ها ما را سوا کرده
ماه محرم حرف من را تازه میفهمی

شور حسین از شر معصیت خلاصت کرد
پس قدر این سینه زدن را تازه میفهمی

محشر لباس مشکی‌ات وقتی شفیعت شد
خاصیت این پیراهن را تازه میفهمی

در کفن و دفن یک مسلمان خوب دقت کن
فرق حصیری با کفن را تازه میفهمی

گفتم مُرَمَّلٌ بالدِّماء، داد تو در آمد
چون بعد از آن وضع بدن را تازه میفهمی

آنجا که در تشخیص او زینب به مشکل خورد
چند روزی یکی از یاران امام صادق سر درس حاضر نشد آقا بهش فرمود کجابودی ، عرضه داشت آقا جان مجلس خصوصی روضه داشتم تو خونه ام برای جد غریب شما روضه برپا کرده بودم .. آقا فرمودن میدونم خبر دارم ، مگه دم در مارو نمیدیدی؟.. عرضه داشت آقاجان ببخشید سرم شلوغ بود دستم بند بود ندیدم شمارو بی ادبی کردم شما صاحب مجلس هستید باید بالای مجلس بشینید ..

شرم دارم که بگویم سخن از تشنه لبی
تشنه آن بود که میگفت به لشگر جگرم

شاعر: علی محمدی

.

.

گودال کجا بوده؛ خیمه‌ها کجا بود؟!انقد بلند بلند ابی‌عبدالله ناله میزد میگفت:« جگرم» که همه صداشو شنیدن .. برا همینم غروب فردا همچین که آب آزاد شد دیدن دخترش یه ظرف آبی برداشته گفتن:« کجا میری»؟!_گفت:« مگه نشنیدید بابام داد میزد میگفت:«جگرم»..

همچین که این کاروان برگشت مدینه امام سجاد قبل مدینه خیمه زد، همه می‌اومدن تسلیت میگفتن سوال میکردن:« آقاجان! چه‌جوری باباتون رو کُشتن»؟!
فقط یه جواب میدادن:«میگفتن آی مردم حتی حیوونا هم کربلا آب خوردن؛ اما بابای منو یه قطره آب بهش ندادن»..

بودن دیو و دَد همه سیراب و می‌مکید
خاتم ز قحت آب سلیمان کربلا

آقاجان! بی‌ادبی کردم شما رو ندیدم؛ جای شما صدر جلسه ست چرا دم در؟!
آقا فرمودن:« زشته جای ما دم در روضۀ حسینه»…_چرا؟!_فرمود:« آخه روضه ای که مادر ما وارد میشه زشته؛ ما دم در دست به سینه نایستیم، خوش آمدی به مادرمون نگیم» .. از همون دم در که میاد هی به سینه میزنه میگه: «بُنَیَّ قَتَلوکَ و مِنَ الماءِ مَنَعوکَ»

آنجا که در تشخیص او زینب به مشکل خورد
حالا زینبی که پنجاه سال با این برادر بزرگ شده، من باورم نمیشه توو گودال گفته باشه ” اَ اَنتَ اَخی ” آیا تو برادر منی؟ شیخ جعفر شوشتری میگه:« کاری با این بدن کردن، دیگه پشت و روی بدن مشخص نبوده»..

“آنجا که در تشخیص او، زینب به مشکل خورد
تاثیر سم‌ها روی تن را، تازه میفهمی
یک مشت نامحرم، که وقتی که دوره‌ات کردن
آنگاه حال چند زن را، تازه میفهمی”

همچین که ابی‌عبدالله مثل امشبی راه افتاد تو این صحرا تنهایی، نافع ابن هلال میگه پشت سر ابی‌عبدالله راه افتادم، ترسیدم کسی تو این دل شب جسارتی کنه از پشت آروم آروم سر راه افتادم . دیدم ابی عبدالله هی خم‌ میشه، یه چیزی از روزمین برمیداره!
_چه خبره؟!
اومدم جلوتر ببینم حسین فاطمه چه میکنه؛یهو ابی‌عبدالله برگشت گفت:« نافع برو خیمه‌ها».روایت میگه همچین که ابی‌عبدالله سر و برگردوند یه جمله به نافع ابن هلال فرمود؛
_فرمود:« نافع برو میخوام تنها باشم، نافع خیلی دلم گرفته، برو منو تنها بذار»…_آقا میترسم آخه شما…_گفت:« نه میخوام تنها باشم»

میدونی یاد کجا افتادم؟! همچین که امیرالمومنین هم داشت این بدن و غسل میداد، دید از پشت در خونه صدا میاد؛_حسن جان اینا کی‌اند؟!_گفت:« بابا جان سلمانِ، مقدادِ، ابوذره، عماره»_گفت:« بگو برن میخوام تنها باشم»..امام حسن اومد در و بازکرد بابام میگه:« میخوام تنها باشم»..روایت میگه رفتن، فقط یکیشون پشت در موند؛ قید نکردن کی اما فکرکنم ‌سلمان بود.سرشو به این در گذاشت شروع کرد داد بزنه…امیرالمومنین دوباره فرمود:« حسن جان مگه نگفتم برو بهشون بگو برن»._گفت:« آری گفتم اما سلمان نمیره میگه کجا برم»..
آخه ابی‌عبدالله اومد تو خیمه با زینب (س) دوتایی باهم‌ خلوت کردن، خاطرات مدینه رو هی براهم تعریف میکردن، هی گریه میکردن..

أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُریقَ بِالظُّلْمِ دَمُهُ
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَرَّعِ بِکَأْساتِ الرِّماحِ
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى

نمیدونم چرا دلم آشوبه
دل نگرون حال بچه‌هاتم
فکر نکنی، که زینبت بریده
تا آخر دنیا داداش، باهاتم

یه یاعلی بگو رو پا بلند شو
دشت و سر یزیدیا خراب کن
اصلا همین شبی بزن به مِیدون
اصلا داداش روی منم حساب کن

چادرم و دور کمر میبندم
خودم دفاع از حرم میکنم
غصه نخور هرکی بیاد این طرف
با ذوالفقار پاش و قلم میکنم

نمیدونم چرا دلم ‌گرفته
بیا باهم یه ذره صحبت کنیم
به یاد روزای خوبِ مدینه
با همدیگه امشب و خلوت کنیم

نمیدونم چرا دلم آشوبه
دل نگرون حال بچه‌هاتم
فکر نکنی، که زینبت بریده
تا آخر دنیا داداش، باهاتم

یه یاعلی بگو رو پا بلند شو
دشت و سر یزیدی ها خراب کن
اصلا همین شبی بزن به میدون
اصلا داداش روی منم حساب کن

یادمه شرط ازدواجم بودی
گفتم محاله از حسین جداشم
حتی اگه یه روز بیاد که با اون
مجبور بشم راهی کربلا شم

قرار نبود که تنهایی جایی بری
قرار نبود که من تنها بمونم
تو روی نیزه‌ها سفر کنی و
منم با این نامحرما بمونم

اینقده حرف گودال و پیش نکش
اینقده روضه توی گوشم نخون
یه دل سیر میخوام تو رو ببینم
یه شب دیگه کنار زینب بمون

.

.

میدونم امشب اسیرِ ، غم و دوری مگه نه
قولمونو که فراموشش ، که نکردی مگه نه
عمریه سایه‌ی تو ، بوده روی سرم ولی
انگاری فردا میری ، که بر نگردی مگه نه

جای ما نیست که توی این همه جنجال بخدا
حرف دوری و نزن که میرم از حال بخدا
نمیشه تو جای من ، پیش رقیه بمونی
من خودم بجای تو ، میرم تو گودال بخدا

دیگه داره میرسه ، روز غم خواهر تو
خیلی داداش نگرانم ، واسه مو و سر تو
فدای صدای قرآن ، خوندنت بشم حسین
بذار تا ببوسم ‌امشب به زیر حنجر تو

خنجر رسید از راه، حنجر را ببرد
در پیش چشم فاطمه سر را ببرد
خنجر ولی، کار بریدن را رها کرد
از بوسه گاه مادرش، زهرا حیا کرد

تا منصرف، آن خنجر از زیر گلو شد
با یک لگد، سالار زینب پشت و رو شد
با ضربۀ اول ، شبیه محتضر شد
در زیر چکمه تشنگی‌اش بیشتر شد

با ضربۀ دوم دوباره دست و پا زد
خیلی به زحمت مادر خود را صدا زد
با ضرب سوم که قصد حنجرش کرد
بالای سر زهرای هجده ساله غش کرد

با ضربۀ چهارم محاسن غرق خون شد
فرزند زهرا حآ و سین و یاء و نون شد
با ضربۀ پنجم به جانش رعشه افتاد
روی زمین پا میکشید ای داد بی داد

مثل تو مشتاق بریدن هیچ کس نیست
شش ضربۀ محکم زدی ای شمر بس نیست
با ضربۀ هفتم، آمد صدای شیر خواره
آمد صدای خس خس …

مونده روی زمین پیکر تو رها
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْلُ الْقُرى
خواهرت اگه نیست رفته شام بلا
ریگ و رمل بیابون برات گرفته عزا
همه منتظرن مادرش برسه
کاش صدای برادر به خواهرش برسه

.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.