عزیزان شادی دنیا دروغ است
همه آبادیِ دنیا دروغ است
وفایِ بی وفا یاران دروغ است
صفایِ این تبه کاران دروغ است
اگر یاری ، زمن یادی کن امروز
پس از مرگم نکش آهِ جگرسوز
مرا امروز باید شاد کردن
چه حاصل بعدِ مرگم یاد کردن
سراغم گیر تا سوزد چراغم
چرا گیری پس از مرگم سراغم
چو فردا میشوی اندوهناکم
کنون قدرم بدان ، پندار خاکم
بزن بر آتشم امروز آبی
که بسیارن بجویی و نیابی
وفا کردی نشستی در عزایم
صفا کردی گل آوردی برایم
چرا دیروز دل شادم نکردی ؟
به یک شاخه گلی یادم نکردی
نخواهم گل بیاری بر مزارم
بیا امروز بنشین در کنارم
تو که دیروز با من قهر بودی
زِتلخی ، تلخ تر از زهر بودی
تو که دیروز نشنیدی صدایم
نمیخواهم کنی گریه برایم
تو که دیروز دیدی مشکل من
نپرسیدی چرا دردِ دل من
همان هایی که قلبم را شکستن
کنون در ماتمم محزون نشستن
چو دیدی پیر و زار و ناتوانم
به هر ساعت زدی زخم زبانم
تو هم روزی شوی مانندِ من پیر
تو هم خواهی شد از این زندگی سیر
تو هم روزی اجل جانت بگیرد
بلا یک دم گریبانت بگیرد
تو هم مانند من بی کس بمیری
به هر دستی که دادی پس بگیری
چه شد آن روزهایِ نوجوانی
چه شد آن بازوانِ پهلوانی
تمام مُلکُ و مال و ثروت و زور
نمی ارزد به این تنهایی گور
شاعر : سیدقاسم موسوی قهار