بُنَی…َّ سرت رو آخرش رو نیزه ها دیدم
بُنَیَّ…بُنَیَّ…)۲ بُنَیَّ… میاد یادت موهاتو شونه میکردم
بُنَیَّ… حالا موی پریشونت شده دردم
بنی…بنی…
چرا کشتن؟! چرا مویت کشیدن؟
چو گرگی پنجه بر رویت کشیدن
چرا کشتن چرا آبت ندادن؟
چرا زان در نایابت ندادن؟
بُنَیَّ…کی مثل من تن بچه ش رو بی سر دید؟
بُنَیَّ…بُنَیَّ… بُنَیَّ…کی مثل تو سرش با نیزه دعوا شد؟
بُنَیَّ…کی مثل تو عزیزش اربا اربا شد؟
بُنَیَّ…بُنَیَّ…
چرا کشتن چرا خاکت نکردن؟
کفن بر جسم صد چاکت نکردن؟
چرا با بوریا باید کفن شی؟
“مُرَمِّل بالدِّماء”عریان بدن شی
بُنَیَّ…بُنَیَّ… بُنَیَّ…کنار قتلگاهت معجر افتاده
بُنَیَّ…دم خیمه چقدر نیلوفر افتاده
بنی…چقدر زینب به یاد مادر افتاده
نمیذارن تنت آروم بگیره
چرا از قتلگاه بیرون نمیره
چرا پیراهنت رو پاره کردن؟
دارن دنبال انگشتر میگردن
چرا کشتن چرا آبت ندادن
چرا زان درّ نایابت ندادن؟
چرا با چکمه پهلوتو شکستن؟
چرا با چکمه رو سینه ت نشستن؟
حسیین………وااااای….
ای تشنه لب….