عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

قسمت_دوم روضه و توسل جانسوز ویژۀ ایامِ محرم _ شب عاشورا محرم ۹۶_ سید مجیدبنی فاطمه

اومدن
گفتن زود بیا خواهرت دیگه طاقت  نداره.. دید
زینب داره خیلی  بی تابی میکنه..   گفت :عزیزم اینجا همون وعده گاهی هست که جدّم فرموده
خدا برام رقم زده…گفت داداش دلم خوش بود ،سایه ت بالای سَرَمِه..  منکه مادر ندارم منکه بابا ندارم ،داداش حسنمم که
کشتن
..

دلم
خوش بود سایه ی تو بالای سرمه..گفت داداش این سینه ام سنگینی میکنه بیا برگردیم مدینه
…زندگیمون روبراه بود..مادرمون رو جوون کشتن
..

زینب
خیلی گریه کرد… ابی عبدالله دستشو به سینه ی زینب گذاشت فرمود: آرام باش خواهرم
..

یه خورده  قلب زینب آرامش گرفت،این بچه ها تو خیمه ها بودن
هی میگفتن مگه چه خبره … مگه نگفته بودید مهمونی میخواهیم بریم ..سه روز هست آب نخوردیم
.. ببین رباب داره برای علی اصغر داره بال بال میزنه

…*

همهمه
بود ،شمشیرش رو داره تیز میکنه.. باشمشیرش حرف میزنه ..هی میگه عباس..اگه فردا آقات
اجازه بده یه نفر رو نمیزاری از این کربلا بره ،امروز اون روز مدینه نیست جلوی مادرمون
رو گرفتن
..

من نمبتونم
گریه سکینه رو  ببینم.. من نمیتونم ببینم رقیه
از حال رفته ..من نمیتونم موهای رقیه رو پریشون ببینم

..

ای شمشیر  هواست باشه فردا خیلی کار داریم باهم ..یکمرتبه
شنید، یکی داره  به پرده ی چادر  خیمه میزنه.. گفت کیه ؟..یکمرتبه یه صدای زنونه
و مهربونی شنید  ..عباس ،من زینبم
..

زود
بلند شد  گفت: خانم من غلامتم ..دستشو انداخت
زیر صورت عباس گفت بالا آورد  عزیزم قربون اون
حیات برم .. زینب مُردامّا  تو یکبار بهش خواهر
نگفتی، دورت بگردم عباسم ..خانم جان ،من غلام شماهستم
..

خانم
جان، پای بی ادبی نذاری ،مادرم گفته غلامت باشم.. امر بفرمایید ..می فرمودید من خدمتتون
میرسیدم ..گفت نه عزیزه دلم

دستشو
روی شونه ی برادر گذاشت،چقدر کیف داره خواهر دست روی شونه ی برادر بذاره..نگاه به چشمش
کنه.. اصلا زینب و حسین همیشه چشم تو چشم بودن ..یه جمله بگم جلوتر برم .. (یکیشون
رو ناقه بود یکی روی نیزه بازم بهم نگاه میکردن
(..

تا صحبتها
را کرد، گفت عباس جان فقط اومدم  یادآوری کنم
،یادت میاد شب بیست و یکم ماه رمضان  تو کوفه
فرق بابام شکافته شده بود ..بله خانم جان یادمه..یاد بابامون کردی
.. 

یادته
بابام فرمود همه برن بیرون فقط بچه های زهرا باشن ..بله خانم جان یادمه..یادته عباس
جان، داداش حسنم اومد صدا زد فرمود عباس تو بیا داخل ..بابام فرموده عباسم پسر فاطمه
اس
..

بله
خانم جان یادمه ..عباس جان یادته بابام باصورت ورم کرده صدازد جلو بیا ..تومثل همیشه
مودب جلو اومدی ..بله خانم جان یادمه ..یادته عباس، دستت رو  بابام گرفت با یه دست دیگه دست حسین رو گرفت ..بله
خانم جان ..رنگ عباس پرید ،ببینه زینب چی میخواد بگه ..یادته دست رو گذاشت روی دست
حسین
..

گفت:
عباس جان یه روزی کربلا همه حسین رو تنها میذارن ..اون وقت میخوام برای حسین شمشیر
بزنی …عباس جان نکنه حسینم رو تنها بزاری ..بله خانم جان یادمه ..گفت آخه عباس شنیدم
..خیمه به خیمه برات امان نامه آوردن
..

انگار
همه ی عالم روی سر عباس خراب شد ..فرمودمگه
عباس بمیره کناره حسین نباشه
…..

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.