عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

قسمت_پایانی روضه و توسل جانسوز _شب هشتم محرم ۹۶_ حاج میثم مطیعی

علی
اکبر رفت میدان؛جنگ نمایانی کرد.دل گفتنشو ندارم چطور به شهادت رسید،شیخ مفید نوشته:  “فَصُرِعَ…”علی بیهوش شد…دست ها رو
گردن اسب حلقه کرد…” وَاحتَواهُ القَوم…”همه دورش رو گرفتن،*باباش امام
حسین هم همینطور شد

راوی
میگه:“تَکافَروا علیه…”لحظه های
آخر دور امام حسین شلوغ شد؛همه اومدن دورش
..”

وَاحتَواهُ
القَوم…”
همه دورَش کردن…“فَقَطَّعوه بِاَسیافِهِم اِرباََ اِربا….”باباش
نگاه میکرد….همه شروع کردند با شمشیر،علی رو ریزریز کردن…علی علی

 

بار
دیگر زنده میشد روضه های کوچه ها

میرسید
هر کس به او ضربه ای میزد به او
….

همه
دورش کردن….همه میزدن
….

بار
دیگر زنده میشد روضه های کوچه ها

میرسید
هر کس به او ضربه ای میزد به او
….

پدرش
نگاه میکرد….زینب نگاه میکرد
….

اینجا
دیگه کار برعکس شد
..

کنار
جسم تو رسم جهان عوض شده است

نشسته
پیر کنار جوان،علی اکبر

 

*پیرمرد
نشست کنار جوونش
…*

 

اگر
چه پهلوی تو یاد مادرم کردم

شکسته
کوفه سرت را چنان علی…..اکبر

 

*هم
شبیه بابام شدی؛هم شبیه مادرم شدی…راوی میگه:“و وَضَعَ خدَّهُ علی خَدِّه…”صورت
به صورت جوانش گذاشت
..*

 

میگذارد
چهره بر رخسار اکبر،ساعتی

این
غروب جانگداز ذبح اسماعیل بود
.

 

*اونجا
که ماجرای پدر و پسر شهید رو گفتم یه نکته داره خیلی دل آدمو میسوزونه
..

پسر
آمد جنازه ی پدر رو برداشت…اون راوی میگه با سرعت از میدون مین بیرون برد…اما من
میخوام بگم اگه همون رزمنده شهید شده بود؛باباش می اومد بالاسرش،اصلا نمیتونست جنازه
ی پسر رو خودش ببره…داغ جوون، پیرمرد رو زمین گیر میکنه
.

جوون
رو پیر میکنه
…*

زینب
اومد از خیمه ها بیرون…خودش رو روی جنازه ی علی اکبر انداخت…امام حسین آمد…“فَاخَذَها
الحُسَین و رَدَّها الی الفُسطاط”
به هر زحمتی بود زینب رو بلند کرد برگردوند خیمه
ها

اما
دیگه خودش موند و این جنازه….نتونست کاری بکنه

راوی
میگه یه وقت دیدم برگشت سمت خیمه ها…“وَ اَمَرَ فِتیانِه…جوون ها رو صدا زد…“فَقال:اِحمَلوا
اَخاکُم…”
بیاید برادرتون رو ببرید

فَحَمَلوه
حتّی وَضعوا بین یَدَیِ الفُسطاط الّذی کانوا یَقاتِلون اَمامَه
…”

 

 

جوون
ها اومدن علی رو بردن جلوی خیمه ای گذاشتن که مقابلش میجنگیدن.اینجاست که این شعر شان
نزولشه
:

 

جوانان
بنی هاشم بیایید

علی
را بر در خیمه رسانید

 

حسین
جانم…حسین جانم…حسین جان

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.