رویِ نِی مویِ تو در باد ، رها افتاده
در فضا رایحهای روح فزا افتاده
سر تو میرود و پیکر تو میماند
از هم آیاتِ وجودِ تو ، جدا افتاده
آتش آن نیست که در خرمن پروانه زدند
آتش آن است که در خیمۀ ما افتاده
دم گودال دلم ریخت که انگشتت کو !
حق بده خواهرت اینگونه ز پا افتاده
عاقبت دید رباب آنچه نباید میدید
آنقدر زار زده تا ز صدا افتاده
من به میل خود از اینجا نروم ، می بَرَدَم
تازیانه ، که به جانِ تن ما افتاده
می شمارم همه طفلان حرم را دائم
وای که دخترکت … باز کجا افتاده ؟
زجر رفته است سراغش که بیارد او را
آمد اما به رویش پنجه به جا افتاده
هق هقش پاسخ من شد که از او پرسیدم :
دو سه دندانِ تو ای عمه چرا افتاده ؟
شاعر: محمد رسولی
رویِ نِی مویِ تو در باد ، رها افتاده اولین بار در حدیث اشک ایجاد شد.