عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

متن روضه سیدمهدی میرداماد

                                        

خیلی امام حسن علیه السلام مظلومه، خیلی آقا غریبه،مظلومانه زندگی کرد، اَشْهَدُ اَنََّکَ عِشْتُ مَظْلوما،خیلی
ها مظلومانه به شهادت رسیدند،اما این آقا،نه توی خونه آرامش داشت و نه
بیرون خونه، مرد بیرون خونه اذیتش کنند ،میگه میرم توی خونه شریک زندگیم
یارمه،می رفت توی خونه اذیتش می کردند، می اُمد توی کوچه و بازار (سادات
ببخشند یه جمله بگم زود رد شم)، می اُمد توی کوچه و بازار، می دید قاتلای
مادرش زهرا دارن راه می رن،نمی تونست حرف بزنه،می رفت توی مسجد دو رکعت
نماز بخونه،می دید بالای منبر دارن به باباش ناسزا می گن،چکار کنه،به کی
دلش رو خوش کنه، به یار دلش رو خوش کنه،کدوم یار، یار نزدیکش سجاده از زیر
پاش کشید،یار می خوای برو کربلا، پیرمرد جلوی امام ایستاد ، گفت: حسین،اگر
هزار تیکه مون کنن ، هر تیکه مون می گه حسین،ببین زهیر چی گفته بُریر چی
گفته، ببین سعید بن عبدالله چی گفته، دلش و به چی خوش کنه، یارش قاتلش
شد،دل آدم می سوزه ، یکی میشه اُون زن نانجیب،یه زنم می شه رباب،می گن تا
آخر عمرش تو آفتاب رفت،هیچ وقت ندیدن رباب تو سایه بره،گفتن داری از بین می
ری،دیگه بسه بیا تو سایه،میگه خودم دیدم بدن حسین علیه السلام زیر آفتاب
داغ کربلا،ناله بزن حسین….ببین به این میگن کریم، داریم روضه امام حسن
علیه السلام می خونیم ،اما بی اختیار همه می گن حسین، قربون غربتت برم،
خودتم می خوای همه بگن حسین،آی گرفتارا ، مریض دارا، اونایی که گره کور تو
کارشون افتاده، حسین چی کشید،اینقدر آقا عاطفیه،اینقدر مهربونه،هر موقع
امام حسن علیه السلام رو می دید گریه می کرد،چقدر حسین دل نازکه،آدم دلش می
خواد حسین هیچ وقت داغ نبینه،من نمی دونم کربلا  چطور
جلو چشمش این همه داغ دید،می گفت : گریه نکن داداش همه برا تو گریه می
کنن، اوج مظلومی امام حسن علیه السلام اینه،بابا ، پنج نفرند ،حدیث کساء رو
بخون،اَنّی ما خَلَقتُ سَماءً
مَبْنیّه و لا ارْضاً مَدْحیّه وَلا قَمَراً مُنیراً ،  ببین خدا همه زمان و زمین و بخاطر این پنچ تا خلق کرد،الا فی محبه هؤلاء الخمسه ،
همتون حفظید،اون وقت من از شما سئوال می کنم،پیغمبر چه طوری دفن شد،یکی
بلند شه بگه،نیمه شب تو خونه خودش،غریبانه، پیغمبر و چه طوری دفن کردند،اون
همه مقام،مگه این پیغمبر چند تا فاطمه داشت،مگه این همه نگفت هرکی فاطمه ی
منو اذیت کنه، خدارو اذیت کرده، زهرا شو چه جوری دفن کردند،هفت نفر
اُمدند،زیر جنازشو گرفتند،شبونه دفن شد،دامادش علی بن ابی طالب علیه
السلام،چه جوری دفن شد،نیمه شب،باز لااقل مدینه هفت نفر بودند،کوفه این هفت
نفرهم نبودند،دو سر جنازه رو….الله اکبر نمی خوام روضه رو باز کنم،حرف
دارم،اما دل این اهلبیت علیهم السلام خوش بود، یه بدن و روز برمی
دارند،خوشحال بودند،بدن امام حسن علیه السلام روز تشییع می شه،اما
بمیرم،جلوی چشم داداشاش اینقدر این بدن و تیر زدند،امشب می خوای داد بزنی
نمی دونم،برای چی،اما داری جوری گریه می کنی ،بوی عاشورا می
یاد،یااباعبدالله،خودت یه طرف نشستی،عباس یه طرف نشست،دو تایی تیر از بدن
برادر بیرون کشیدید،حسینه،تیر از بدن بیرون کشید،نمی دونم،کاش توی مدینه
تموم می شد،یاصاحب الزمان ببخشد آقا،من حیا می کنم بعضی حرفها رو بزنم،به
من اجازه بدید،راحت برا جوونها روضه بخونم،اینها می خوان تو روضه حسین جون
بدن،اینها قرار گذاشتن عاشورا برات بمیرن،می خوام بگم حسین،مدینه تیر
بییرون کشیدی،کاشکی تو مدینه تموم می شد،اما اُمدی کربلا،بازم تیر بیرون
کشیدی،یه بار از گلوی علی اصغر تیر بیرون کشیدی،ساکت نباشی، مدیونی اگه داد
نزنی،یه بار از چشم عباس تیر کشیدی،اما اینها یه طرف،من کار دارم،نمی دونم
اون لحظه ای که، پیراهن عربی تو بالازدی،سینت پیدا شد،حرمله باتیر سه
شعبه، حسین……. آقاجانم،شنیدم،تیر حرمله مسموم بوده،روایت می گه جرت دمک
المیزان، خون مثل ناودان جاری شد. حضرت دستانش را زیر خون می برد و سر و
صورتش
را با این خون خضاب می کرد،تیر مسمومه،اباعبدالله ضعف کرد،خودشو به زحمت
نگه داشت،یه دفعه یه نامردی اُمد،این حسین به زور خودشو نگه داشته،سادات
منو ببخشند،با نیزه به پهلوش زد،حسین از رو اسب اُفتاد.اُفتاد رو زمین یکی
با نیزه می زنه،یکی با شمشیر می زنه،ذوالجناح برگشت،زن و بچه اُمدند
دنبالش،عبدالله دستش تو دست عمه است،این بچه ده سالشه، دید همه دور عمو جمع
شدند،حسین جلوی این همه لشکر رو زمینه،همه اُمدند هنر نمایی می کنند،نیزه
دارا،شمشیردارا،تیراندازا، میگه یه دفعه،می خوام اسم نعسشو ببرم همین جا
لعنتش کنیم،اون ابن کعب ملعون ،دیدند اُمد جلو،دیدند یه شمشیر به فرق حسین
زد،خون فواره زد،عبدالله دیگه طاقت نداشت،دستشو از دست عمه جدا کرد،داد می
زنه والله لااُفارق عمی،اُمد وسط میدان،ابی
عبدالله اَفتاده،خون از سر داره میریزه،کتف چپ حضرت رو زدند،طرف چپ حضرت
افتاد،گردن حضرت پیدا شد،نانجیب اُمد سرو جدا کنه،شمشیرو برد بالا،عبدالله
دستشو آورد جلو،یهو دستش اُفتاد،اُفتاد تو بغل عمو،حسین…….فقط یه
جمله،وقتی عبدالله تو بغل عمو افتاد نگاش به سینه سوراخ شده حسین اُفتاد،می
گن یک کلمه گفت،تا نگاه کرد گفت:وا اُماه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.