منتسبین به معصومین

بغض

لخته خون دهنت در سخنت حل میشد داشت در خاک بیابان بدنت حل میشد هلهله های عدو سخت به هم ریخت مرا حیف شد داشت معمای تنت حل میشد به خودم گفتم علی اکبر من پرپر نیست اصلا این‌کشته که افتاده علی اکبر نیست از همان دور گلم بوی گلابت …

ادامه مطلب

جوان قبیله

تو کیستی که پدر اینچنین اسیر تو شد جوان ترین قبیله، قبیله پیر تو شد اذان بگو که اذانت دل از بلال ربود صفا بده به نمازم، نماز گیر تو شد تو می روی به سلامت، دعام پشت سرت نگاه عمه ی تو جوشنِ کبیر تو شد برای العطشت، کام …

ادامه مطلب

بهار حسین

به پیمبر قسم که چشم زدند! قد و بالای حیدری ات را نیزه ای از شکاف پهلویت می برد عطر کوثری ات را با چه سختی گرفتی از این زخم کمی از ارث مادری ات را یاس های حرم پریشان اند ای بهارم، اسیر پاییزی به تنت کافی ست دست …

ادامه مطلب

ولدی علی

تو را به خیمه به این شانه‌ی خَم آوردم تو را به دستِ خودم حیف کم‌کم آوردم برایِ خواهرکانت کمی لباسِ تو را… برایِ گیسوی خود خاکِ عالم آوردم صدایِ گریه‌ی من تا مزارِ لیلا رفت برایِ مادرِ تو آیه‌ی غم آوردم شکسته اینطرف و آنطرف کشیدم دست هرآنچه از …

ادامه مطلب

اربا اربا ولدی

خدا با تو زبانزد آفریده علی را در محمد آفریده به چشمان تو نور حیدری داد به تو ظرفیت پیغمبری داد حیا را معنی و مفهومی آقا به معصومین قسم معصومی آقا به خَلق و خُلق و منطقی مصطفایی بنفسی انت تو ارباب مایی   کریم بن الکریم عالمینی تو …

ادامه مطلب

غرق خون

در کنار نعش تو چشمم سیاهی می رود از شب عمرم چراغ صبحگاهی می رود این چنین که پیش چشمانم علی جان می کنی جان من از پیکرم خواهی نخواهی می رود تیغ ابرو و صف مژگان تو از دست رفت می روی و از برم گویا سپاهی می رود …

ادامه مطلب

لاله ی خیمه

یا علی اکبر آینه ی کامل خدا علی اکبر خَلقاً و خُلقاً جمع کرامات مصطفی علی اکبر مثل حسن تو بوده ای از سفره دار ها علی اکبر شادی باباست اینکه تو را می زند صدا علی اکبر با نظر تو حاجت ما می شود روا علی اکبر داغ تو …

ادامه مطلب

در سرای اهل بیت

هر که از دل نوکریِ کویِ هیات می کند سینه ی خود را پر از نور ولایت می کند پادشاهی، نوکری خاندان مصطفی ست نوکر این خانه بر تن رخت عزت می کند آدم این جا خاکبوس عرش رحمن می شود در سرای اهل بیت عرض ارادت می کند آنکه …

ادامه مطلب

اذان ظهر

گرفته دست های خیمه دامان جوانش را. علی که میرودپس خیمه دادازدست جانش را پسر طاقت ندارد تاببیند اشک بابا را پدر طاقت ندارد رفتن سرو روانش را نوای العطش از عمق جان علقمه برخاست میان کام بابا می گذارد تا زبانش را عنان مرکبش رفت از کف روح الامین …

ادامه مطلب

عصای پیری

وقتی که پیکر پسرم تکه تکه شد آهی کشیدم و جگرم تکه تکه شد تاریکی آسمان امید مرا گرفت تنها ستاره ی سحرم تکه تکه شد درهم شکست تا که ستون خیام من قلب تمام اهل حرم تکه تکه شد این جذر و مد نیزه امان مرا برید اکبر مقابل …

ادامه مطلب