شعر روضه

سر بریده

پیکرت در قتلگاه افتاده بود و سر نداشت آن طرف بر نیزه‌ای دیدم سرت پیکر نداشت بی برادر بودی و مظلوم، گیر آوردنت گفتم ای قصاب‌ها آخر مگر خواهر نداشت ؟! نیزه نیزه «حا و سین و یا و نونت» سرخ شد کاتبِ این آیه؛ از خون، جوهری بهتر نداشت …

ادامه مطلب

دام عشق

هر کس به دام عشق تو افتد اسیر نیست آنکه گدای خوان تو باشد فقیر نیست گشتم درون تک تک آیات حق ولی سمت بهشت غیر نگاهت مسیر نیست وقتی که گفته اند شفاعت به دست توست در روز حشر گریه کنت سر به زیر نیست ام البنین خجل شده …

ادامه مطلب

دست من و زنجیر

دست من و زنجیر، فکرش را نمی کردم چه زود گشتم پیر، فکرش را نمی کردم بالای تل بودم خودم دیدم که شد خنجر باحنجرت درگیر، فکرش را نمی کردم من با تو بودم، بی تو از عمرِ بدون تو… اینقدر باشم سیر!، فکرش را نمی کردم مسمار و پهلو …

ادامه مطلب

شامِ مصیبت

اشکی مرا به شامِ مصیبت نمانده است چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود هرچند جانِ عرضِ ارادت نمانده است ما را ببخش زنده اگر مانده‌ایم باز گرچه نفَس گرفته و طاقت نمانده است ما خسته‌ایم خسته‌تر از ماست …

ادامه مطلب

تنور

قدم قدم سر پاک تو رفت و جا ماندم برات عید گرفتند و در عزا ماندم چه حکمتی ست که این گوشه جاشدی حتی اسیر مطبخ نامردها شدی حتی شکستن از غم هجر تو قسمت من بود سرتو بود و تنوری که نیمه روشن بود! به تو شبانه چه شبها …

ادامه مطلب

چشم‌ سنگین

خواهرت تفسیر کرد آیات قرآن تورا سنگ‌خوردم تا نبینم سگ باران تورا چندشب پیشم نبودی گیسویت اشفته شد بعد من کی شانه‌ زد موی پریشان‌ تو؟! خواستم سر را بگیرم باز سرگردان شدم کی تمامش میکنند این دستگردان‌ تورا بر سر هر کوچه اول سرشماری میکنم چندجا گم گرده ام‌ …

ادامه مطلب

شکسته زانویم‌

روا بود که گلایه ز روزگار کنم چقدر بر جگرم درد و غصه بار کنم به وحش‌ و‌ طیر سپردم مراقبت باشند کسی نماند کنار تنت! چکار کنم ز خاک صورت تو میکشم به صورت خود که روی خود ز‌ نگاه بد استتار کنم خدا کند که شبیه تنت مرا …

ادامه مطلب

قتلگاه اطهرت

پاره پاره حنجرت را بوسه باران می کنم عضو عضو پیکرت را بوسه باران می کنم خاک اینجا ای برادر بوی زهرا می دهد قتلگاه اطهرت را بوسه باران می کنم گیسوانم را به خونت می زنم، قربانی ام این منا و مشعرت را بوسه باران می کنم نقش نعل …

ادامه مطلب

اشک معراج

در سر ما نوکران غیر از هوای روضه نیست زندگی درد است ان جا که بنای روضه نیست از اذان صبح هستی تا غروب زندگی نغمه ای خوشتر به گوشم از صدای روضه نیست خانه در اشفتگی شهر حسرت ساخته انکه در تاب و تبش جایی برای روضه نیست زخمی …

ادامه مطلب

ای شاه بی سپاه

وقت اداء حلقی بعضی حروف ها تصویر می شوند برایم لهوف ها مقتل نوشت جای “اذا شمس کوّرت” با چکمه آمدند به گودی کسوف ها باید مرتبت کنم ای شاه بی سپاه انگشترت کجاست غریب رئوف ها؟! پیراهنت…تنت…دهنت…ریخته بهم والشّمر جالِس…و بعدش سیوف ها نیزه مجال حرف زدن را به …

ادامه مطلب