شعر روضه

آلوده ام

  هرچند دادم از دست حال عبادتم را از من نگیر هرگز عرض ارادتم را هرجوره خوب بودی با این بد گنهکار اما ادا نکردم حق رفاقتم را چیزی ز نعمت تو از سفره ام نشد کم با لطف خود ندیدی کفران نعمتم را مشغول هیچ بودم دنبال هیچ رفتم …

ادامه مطلب

ای نیزه دار

ای نیزه دار! آینه بر نیزه می بری خواهی چگونه از وسط شهر بگذری!؟ از کوچه های ساکت و خلوت عبور کن خوب است اندکی به اباالفضل بنگری کمتر بخند! قاری قرآن دلش شکست بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت! …

ادامه مطلب

روضه‌ی غم

با خط به خطِ روضه‌ی غم گریه کردیم ما با “مُقرم” هر مُحرم گریه کردیم در گوشه ای خلوت کنارِ هم نشستیم دور از همه همراهِ با هم گریه کردیم رودِ دو چشمِ ما همیشه آب دارد امّا گمانم باز هم کم گریه کردیم جبریل هم خود را رسانده وقتِ …

ادامه مطلب

توی آغوشم

حالا که هستی توی آغوشم دوباره خیلی خلاصه حرف دارم با اشاره خورشید و ماهی داشتم در آسمانم در آسمانم نیست حتی یک ستاره از فکر سوغاتی بیا بیرون که دیگر گوشی ندارم که بخواهم گوشواره از دختران لوس شامی دلخورم من سنگم زدند و شد لباسم پاره پاره دیدی …

ادامه مطلب

قتلگاه

  در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی جز روی حنجری که همه بوسه اش زدند جایی برای بوسه ی خنجر نداشتی ؟ زینب بمیرد این همه خونی …

ادامه مطلب

زمین خوردیم

بسکه در کوی و گذر وقتِ تماشا ریختند کودکانت بر زمین از ضربِ پاها ریختند عده‌ای شاگردهایم عده‌ای دیگر کنیز کوچه کوچه پیشِ پایم نان و خرما ریختند در شلوغیِ مسیرِ کاخ هِی روی خاک دختران از هول دادنهای آنها ریختند بارها ما بر زمین خوردیم از ما رد شدند …

ادامه مطلب

صدقه میدادند

بعدازآنی که دگر پیکرتوریخت بهم نوبت نیزه شدو حنجرتوریخت بهم جای ماها بخدا کوچه وبازار نبود گریه میکردی وچشم ترتوریخت بهم چندباری که زنیزه به زمین افتادی من بمیرم که برادر سرتو ریخت بهم وای از آن لحظه که برما صدقه میدادند سرخ شد،دیده آب آورتوریخت بهم چقدر نیزه بلندو …

ادامه مطلب

قومِ بی مهر

بردند زیورهایِ پایِ دختران را خیلی در آوردند آهِ کاروان را نامردهایِ کوفه چون رحمی ندارند کردند نیلی صورتِ پیر و جوان را هجده ستاره یک به یک رفتید و حالا تاریک میبینم همه هفت آسمان را با گشتنِ در بینِ صحرا جمع کردم از زیرِ دست و پا تمامِ …

ادامه مطلب

کوفیان

سایه ی راس تو تا بر سرم ای یار افتاد آسمان از غم تو بر سرم ای یار افتاد کوفیان بر من و بر گریه ی من می خندند گل افسرده ی تو بین دو صد خار افتاد تا که هجده سر ببریده به نی دیدم من یادم از عمر …

ادامه مطلب

جدا کردند

از روی دلسوزی دهاتی های اطراف تاصبح دور پیکر تو گریه کردند همراه حیوانات صحرا دور گودال باگریه های مادر تو گریه کردند از تکه های چادری بر خاک پیداست بازور خواهر را جدا کردند از تو تا وقت بوده پیکرت را جمع کرده بر جای دست خواهر تو گریه …

ادامه مطلب