شعر روضه

سنگ پرانی

هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند پیش چشمان من از نی که زمین افتادی از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند هدف سنگ پرانی کنیزان شده ای خوب ای قاری من مزد بیانت دادند نیزه داغ اگر جان تو …

ادامه مطلب

عشقِ تو

عشقِ تو در دو جهان غرق امیدم میکند چشمت از دیگر-طبیبان ناامیدم میکند کنج هیئت، زیر پرچم، وعدۂ دیدارِ ماست مادرت می آید و غرقِ امیدم میکند در تو آیات خدا نازل شده ست و تا ابد نام تو پابندِ قرانِ مجیدم میکند غصّه ها و قفل های بسته می …

ادامه مطلب

شبهای جمعه

مثل گدا هر شب از این در فیض بردیم در خدمت آل پیمبر فیض بردیم نَقل فضیلتهای مولا مَستمان کرد بیش از همه از ذکر حیدر فیض بردیم از خُطبه ی آغاز منبر خیر دیدیم از روضه ی پایان منبر فیض بردیم ما شب به شب در کسوتِ خدمتگزاری مانند …

ادامه مطلب

من دلخسته

دیر آمدی اجل دلم از غصه آب شد یک کوه غم بروی سر من خراب شد دنیا نساخت با من دلخسته،سوختم قلبم ز خاطرات جوانی کباب شد بیمار بودم و پدرم یاوری نداشت فریادهای العطشش بی جواب شد یادم نرفته دامن آتش گرفته را یا دختری که زَهره اش از …

ادامه مطلب

میهمان بی بدن

ای میهمان بی بدن ای سر خوش آمدی از بزم این جماعت مهمان کش آمدی دیریست وا نگشته به این دیر پای غیر تو آمدی که با تو شوم عاقبت بخیر در کسوت مسیح به مهمانی آمدی وقتی به دیر راهب نصرانی آمدی تو قصد کرده ای همه دنیای من …

ادامه مطلب

دست‌هایت

می‌سپارم دل به دستت ای «امانت‌دارْ دست» باز، آئینه ! بکِش بر این همه زَنگار، دست آه اگر می‌خواهی از نابودیِ من بشنوی پا بکش از خانه‌ی دل؛ از سرم بردار، دست آرزو دارم ببوسم خاکِ پایت را؛ بگو … وقت جان دادن نگه دارند یک مقدار، دست تازه می‌فهمم …

ادامه مطلب

چهل منزل

دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم سخن هایم اگر محکم ولی در خویش می گریم که …

ادامه مطلب

آسمانِ عشق

این زخمِ روضه یِ تو که سر باز می کند از کارمان گِـرِه چـقَـدَر باز می کند یاأیُّـهاَالعـزیز تصَـدَّق علیَ الفقـیر سردارِ دین نظَر سوی سرباز می کند مرغِ شکسته بال و پَرِ آسمانِ عشق وقتِ سلام رو به تو پر باز می کند ” سرمایه یِ محبّتِ زهراست دین …

ادامه مطلب

عمو عباس

به سمت آب زدی و زدی به آب سپس کشید آب ز تصویر تو عذاب سپس خجالت همه ی خیمه را کشیدی بعد هزار بار شدی عاجز از رباب سپس سوار اسب شدی راه زیر پایت رفت زدی به چهره ی خود با عطش نقاب سپس به سمت خیمه ولیکن …

ادامه مطلب

آقای من

معصیت کار هستم و حجب و حیایم کم شده غرقِ در دنیا شدم حالِ دعایم کم شده چشم من از بس به دنبال هوس رفته ببین در میان روضه آقا گریه هایم کم شده غیبت و تهمت شده ورد زبانم روز و شب این چنین بودم که سوزِ درصدایم کم …

ادامه مطلب