شعر روضه

خرج روضه

من‌ از آن موقع که طفلی بی زبان بودم حسین خادم ناقابل این آستان بودم حسین خرج روضه کردم و زهرا برایم خرج کرد! سود کردم پیش تو! گرچه زیان بودم حسین از جوانی خوبتر پیرِغلامی شماست شوق پیری داشتم وقتی جوان بودم حسین راه افتادم برایت! پیشوازم آمدی! هرقدم …

ادامه مطلب

نوکرت شدم

فطرس گدایِ هر شبِ صحن و سرای توست هر کس که سینه زن شده تحت لوای توست هر جای این جهان که نظر می کنم تویی یعنی که جای جای جهان کربلای توست آری! دلیل باد وزیدن مشخص است او مستِ رقصِ پرچمِ گنبد طلای توست هیهات! من کجا و …

ادامه مطلب

راهِ کج

از خودم دلخورم اقا که تو را یادم رفت هه ی دویدم پِیِ نفسم که حیا یادم رفت انتظار فرجت را نکشیدم یک شب بهر دیدار رُخَت باز دعا یادم رفت یک زمان گریه کنِ خوب تو بودم اما معصیت کردم و آن حال و هوا یادم رفت چون که …

ادامه مطلب

غربت این قافله

از غصه ی این فاصله بگذار نگویم از غربت این قافله بگذار نگویم از شمر نگو تو، به تلافیش پدر جان از چشم بد حرمله بگذار نگویم از قصه ی این صورت زخمی که نگفتی از قصه ی این آبله بگذار نگویم من پیر شدم جان تو آن دم که …

ادامه مطلب

ذکر نام تو

چقدر شعر تو به شعر ناب نزدیک است وذکر نام تو به مستجاب نزدیک است چقدر دفتر عمر کمت مصیبت داشت که شرح حال شما به کتاب نزدیک است پدر که رفت ٬ عمو هم ٬ برادرانت هم سؤال های شما به جواب نزدیک است چرا شما همه تشنه لبید …

ادامه مطلب

سامان داشتم

من که سامان داشتم، پس نابسامانی بس است جمع خوبی داشتم، دیگر پریشانی بس است غیر موی سر، تمام پیکر من شد کبود میزبان لطفی نخواهد کرد، مهمانی بس است هرچه می گویم پدر کو؟ عمه می گوید: سفر من که می دانم، بگو: توجیه عرفانی بس است حرمله بعد …

ادامه مطلب

پاره شده پیرهنم

عمه جان دست نگهدار بهم می ریزد مو که کمتر شده بسیار بهم می ریزد شانه ام گم شد و سنجاق سرم را بردند حق بده موی من این بار بهم می ریزد چه ببافی چه نبافی همه اش سوخته است هرچه سعی ام کنی انگار بهم می ریزد چادری …

ادامه مطلب

تنم درد میکند

بابا سه روز هست تنم درد میکند حتی تمام پیرهنم درد میکند بابا…تو را…  حُشین اگر گفته ام ببخش دندان…زبان…لبم…دهنم…درد میکند…!. سید نیما نجاری تنم درد میکند اولین بار در حدیث اشک ایجاد شد.

ادامه مطلب

معجر

در گوشه ی خرابه گلستان رقیّه است شأنِ نزولِ ســوره ی باران رقیّه است تفســیرِ آیــه آیــه ی قرآن رقیّه است این دخترِ شــبیه به طوفان رقیّه است شهزاده ای که کاخِ ستم را خراب کرد با حفظِ چادرش به خــــدا انقلاب کرد از بهترین عشیره و ایل و تبار …

ادامه مطلب

خطری سخت

کاروان در مسیرِ راز و نیاز مدّتی از مسیر باقــــی بود دختری مثلِ آسمان معصوم باز هم روی دوشِ ساقی بود پیشِ هم در کــــنارِ هم با هم هردوشان مهربان و با احساس بود ساقی اسیرِ این کــــودک دخترک عاشقِ عمــــو عبّاس عاشقِ خنده های شیرینش عاشـــقِ آبشارِ مویش بود …

ادامه مطلب