اشکهایِ
ما به دامانِ کریمی می رسد
نامۀ
حاجات ما با یاکریمی می رسد
هر که
در این روضه می آید برایِ معرفت
پایش
آخر بر صراط مستقیمی می رسد
هرچه
از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر
خوش
به آنکه محضرِ عبدالعظیمی می رسد
*سه
بار اومد خدمت امام هادی دینشُ عرضه کرد بر امام. خوش به حال اونی که مثل حضرت عبدالعظیم،
دل نگران دینش باشه*
پرده
ها افتاد تا چیزی نفهمیم از غمت
*اون
بزرگ می گفت اگر کُنه روضه هارو بخوان نشونِ دوستان امام حسین بدن ، کسی هیچ شبی زنده
بیرون نمی تونه بره .. همچین که اومد اذن بگیره ، نوشتن ابی عبدالله و قاسم ، دست گردن
هم انداختن شروع کردن گریه کردن .. نه ازین گریه هایی که منو تو می کنیم. حَتَّی غُشِیَ
عَلَیهِمَا .. هر دو بیحال رو خاک افتادن .. هر چی می گفت عمو بذار منم برم ، ابی عبدالله
اجازه نمی داد .. دیدن خودشو رو پاهایِ عمو انداخته
..*
پرده
ها افتاد تا چیزی نفهمیم از غمت
ما نمی
میریم چون لطف عظیمی میرسد
رحمتت
در این مجالس خوب و بد را جمع کرد
حتم
دارم بر سرم دست رحیمی میرسد
این
دو شب این گریه ها بوی یتیمی می دهد
این
دو شب با مادری مردِ کریمی میرسد
*چقدر
ناله زد قاسم، دید عمو اجازه نمی ده .. اومد تو خیمه زانویِ غم بغل گرفته .. نجمه خاتون
اومد نگاه کرد دید گل پسرش با یه حالی زانویِ غم بغل گرفته .. مادر برات بمیره چی شده؟
_گفت مادر هر کاری کردم عمو اذن نداد برم میدان .. گفت الهی فدات بشم غصه نخور .. الان
یه چیزی بهت میدم ببری پهلویِ عمو دیگه دست رد به سینه ت نمی زنه .. بسته ای رو باز
کرد. یه نامه ای رو درآورد ، فرمود این نامۀ بابات امام حسنِ .. به عموت نوشته .. تا
نامه رو گرفت ، دیدن خوشحال داره میاد به سمت عمو .. عمو جانم! بازم نمیزاری برم؟ ببین
بابام برات دستخط نوشته ..
نوشتن
تا ابی عبدالله نامه رو باز کرد دستخط امام حسنُ دید ، آنقدر گریه کرد حسین … بذار
من دلتُ اینطوری ببرم. شاید حسین یادش افتاد از اون لحظه آخری که داداش حسنش تو بستر
بود، همه داشتن گریه می کردن، تا نگاهش به حسین افتاد فرمود لا یوم کیومک یا اباعبدالله
… حسین …*