عزیزانی که تمایل دارند در اجر اخروی روضه خوانی برای اهل بیت علیهم السلام شریک باشند و ما را جهت تامین هزینه های جاری سایت، تایپ مجالس روضه و... یاری فرمایند می توانند از طریق آیکونهای ذیل اقدام نمایند.

اشعار شهادت حضرت معصومه (س)

خاتون شهر آینه هایی بزرگوار
زهرای شهر یثرب مایی بزرگوار
چشم ملک ندیده دمی سایه ی تو را
ناموس بارگاه خدایی بزرگوار
این قوم را به راه حقیقت کشانده ای
موسای بی عباوعصایی بزرگوار
بر شانه های باد،جحاز تو حمل شد
فرمانروای ملک صبایی بزرگوار
گم کرده ایم کعبه ی حاجات و آمدیم
نزد شما که قبله نمایی بزرگوار
من گریه می کنم که نگاهی کنی مرا
آری همیشه عقده گشایی بزرگوار
باران رحمت ازلی سهم مان شده
بی شک دلیل فیض شمایی بزرگوار
بانوی مهربان کدامین قبیله ای ؟
امشب بگو که اهل کجایی بزرگوار
خلقت شبیه پیر کریم عشیره است
الحق ز نسل شیر خدایی بزرگوار
فهمیدم از شلوغی صحن و سرای تان
هر لحظه مامن فقرایی بزرگوار
فرقی نمی کند چقدر نذر می کنند!؟
باب المراد شاه و گدایی بزرگوار
اینجا مریض ها همگی خضر می شوند
سرچشمه ی حیات و بقایی بزرگوار
از لحن گریه کردن زوار واضح است
در قم، بقیع اهل بکایی بزرگوار
یادت نمی رود چه قراری گذاشتیم؟
محشر دم بهشت بیایی بزرگوار

وحید قاسمی

*****

در مجلس عزای شما گریه می کنم
امشب فقط برای شما گریه می کنم
عطر گلاب مرقدتان بر مشام خورد
در گوشه ی سرای شما گریه می کنم
چون اشک بین روضه به هر درد مرهم است
با نیت شفای شما گریه می کنم
با بال های بی رمق اشک دیده ام
در مشرق هوای شما گریه می کنم
من هم مسافرم، وطنم مشهد الرضا ست
دنبال رد پای شما گریه می کنم
خواندم چگونه پیر شدی در جوانی ات!
دارم ز غصه های شما گریه می کنم
عمری برای هجر پدر گریه کرده ای
امشب منم به جای شما گریه می کنم

وحید قاسمی

*****

در سردسیر شهر دل، روح بهاری
در شوره زار سینه ی من چشمه ساری
می خواهی امشب بر کویر دیده گانم
با روضه هایت باغی از شبنم بکاری
سهم تو از ارث پدر، خونجگر بود
از کودکی در ماتم او سوگواری
منزل به منزل در پی دلدار رفتی
در دشت های عاشقی محمل سواری
داغ عزیزانت بلای جان تان شد
تو زخمی تیغ جفای روزگاری
تا مقصدت مشهد، دگر راهی نمانده
ای کاش می شد اندکی طاقت بیاری
می سوختی از آتش تب، بین بستر
دلخسته راضی به رضای کردگاری
باید بیاید دلبرت، باید بیاید
در آخرین ساعات هم امید واری
چشمان اشک آلوده ات را تا دم مرگ
یک لحظه هم از درب حجره بر نداری
نام رضا از روی لب هایت نیفتد
با اینکه رو به قبله و در احتضاری!
تو یادگار دلبرت را مثل زینب
با گریه روی سینه ی خود می فشاری
دیگر مخور غم، چون سرت را ای کریمه
بر دامن زهرای اطهر می گذاری

وحید قاسمی

*****

تا کی به تو از دور سلامی برسانم
از تو خبری نیست برادر نگرانم
در می زند اینبار کسی…از هیجانم…
شاید که تو برگشته ای ، ای پاره جانم
یک روز به یعقوب اگر جامه رسیده
حالا به من از سوی رضا نامه رسیده

*
ای کاش که از تو خبری داشته باشم
در آتش عشق تو پری داشته باشم
باید به خراسان سفری داشته باشم
در راه به قم هم نظری داشته باشم
با خاطر آسوده بمان چشم به راهم
یک قافله محرم به خدا هست سپاهم!
*
این جادّه ها چشم به راه قدم ماست
این که نرسد قافله تا طوس، غم ماست
انگار که این خاک عراق عجم ماست
حالا که به قول پدرم، قم حرم ماست…
شاید که فراموش کنم دلبر خود را
باید که بسازم حرم مادر خود را
*
باید نرسیدن به رضا را بپذیرم
حالا به شهادت برسم یا که بمیرم
وقتی که پریشانم و بیمار و اسیرم
خوب است که در حجره ی خود روضه بگیرم
با یاد غم فاطمه هق هق بنویسم
بر حاشیه ی برگ شقایق بنویسم…
*
با گریه ی من هیچ کسی کار ندارد
قم کار به مهمان عزادار ندارد
در کوچه دری هست که مسمار ندارد
معصومه ی تو دست به دیوار ندارد
اینجا به عیادت همگی آمده باشند
آنجا به شکایت همه زخمی زده باشند
*
بین نظر آن همه با این همه فرق است
بین همه در پشت در و همهمه فرق است
بین اثر هلهله با زمزمه فرق است
مابین غم فاطمه با فاطمه فرق است
نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست
اینجا زدن فاطمه ها حرف کمی نیست

مجید تال

*****

ای سایه ی بالا سرِ خواهر برادر
ای جانِ از جانِ خودم بهتر برادر
خواهر همان احساس مادر بر برادر
دارم برایت می شوم مادر برادر
ای سوره چشمی بر منِ آیه بیانداز
یعنی نگاهی هم به همسایه بیانداز
یک بارِ دیگر بر سرم سایه بیانداز
بر خواهرانش سایه دارد هر برادر
چیزی به غیر از چشم تر دارم ندارم
از گوشه ی زندان خبر دارم ندارم
اصلاً نمی دانم پدر دارم ندارم
دیدم کمالاتِ پدر را در برادر
از جانب زُلفت صبایی می فرستی؟
با التماس من دعایی می فرستی؟
دارالشِفای من دوایی می فرستی؟
افتاده ام در گوشه ی بستر برادر!
اینجا مسیرِ کوچه ها خوب است خوب است
وقتی نگاهِ مردها خوب است خوب است
حالا که احوالِ رضا خوب است خوب است
از بس فنا گردیده ام من در برادر
در کوچه ها با حالِ بیمارم نبردند
وقتی رسیدم، سمتِ بازارم نبردند
این معجری را که سرم دارم نبردند
اینجا چه شأنی دارد این معجر برادر
ای کاش مرغی را کسی بی پَر نبیند
جسمِ برادر را کسی بی سر نبیند
هر کس ببیند کاش که خواهر نبیند
افتاده روی تلِ خاکستر برادر
نه تو جسارت دیده ای نه من جسارت
نه تو اسارت دیده ای نه من اسارت
نه تو به غارت رفته ای نه من به غارت
پس ما دو تا قربانِ آن خواهر برادر
با نیزه ای تا شاه را از حال بردند
یک یک تماماً رو سوی اموال بردند
هر آنچه را که بود در گودال بردند
تسبیح، عبا، عمامه، انگشتر برادر

علی اکبر لطیفیان

*****

رسیده ام به نفس های آخرم دیگر
که دست های خزان کرده پرپرم دیگر
میان سینه ی خود قلب پرپری دارم
نه سایه ی پدری نه برادری دارم
دو چشمِ من به در اما کسی نمی آید
برای دیدنم آیا کسی نمی آید
نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به روی بستر مرگم رضا رضا گویم
اگر چه داغ برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سر برادر را
تمام زمزمه ام زینب است در دمِ مرگ
که دوخت سوی عزیزش نگاه آخر را
دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه های مادر را
سر پدر به نی و عمه در هجوم سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشم دختر را
میان بزم شراب و کنار نامحرم
چو دید چشم ستمگر لبان پرپر را
به پیش چشم یتیمان شرر به جان می زد
بر آن لبان ترک خورده خیزران می زد

حسن لطفی

*****

بانو سلام، دختر موسای طورها
هر جا قدم زدی شده کوهی ز نورها
من عاشقِ قدیمیِ این خانواده ام
راهی شدم به محضرت از راه دورها
پیش شما هوای بهشت از سرم پرید
این جا پر است بهجت و شور و سرورها
آن قدر هیبت و عظمت دارد این حریم
جایی نمانده است برای غرورها
وقتی که آشیانه ی آل علی قم است
فرش حریم آن شده گیسوی حورها
من چشم بسته ام به عطای کریم ها
راضی نیم به تکه نان مثل مورها
در قم همه ز بودن تو فیض می برند
تنها نه زنده ها، که گرفتار گورها
هم چون عقیله عالمه ی بی معلمی
طعنه زده کلام شما بر زبورها
گفتم عقیله و دل من رفت کربلا
آخر به سمت قتلگه افتد عبورها
در پیش صبر زینب ما صبر هم شکست
حرفی نمانده بود برای صبورها
شکر خدا برادر تو نیزه ای نخورد
شکر خدا نرفته سرش در تنورها
بر روی پیکرش همه گل هدیه کرده اند
جسمش نماند زیر هجوم ستورها

حسین ایزدی

*****

گر چه دیدار برادر نرسیدی بانو!
بدنی زیر سم اسب ندیدی بانو!
خبرِ چند برادر تو شنیدی امّا
سرِ نی آیۀ قرآن نشنیدی بانو!
داغ مرگ همه اصحاب چشیدی آری
درد کعب نی و سیلی نچشیدی بانو!
شعلۀ هجر برادر جگرت را سوزاند
رأس او را سر بازار ندیدی بانو!
عمه ات زینب مظلومه به ویرانه اسیر
تو به قم خلوت محراب گزیدی بانو!
احترامت همه جا حفظ شد ای بنت رسول!
چون نسیمی سوی قم پاک وزیدی بانو!
مثل مولای غریبت که به غربت جان داد
به غریبانه ترین وجه، شهیدی بانو!
صبر تو زینبی و همت تو فاطمی است
با همین رتبه به اهداف رسیدی بانو!
مکتب فاطمه را خوب که احیا کردی
دل ز دنیای پر از غصّه بریدی بانو!
نهضت روح خدا را تو ببار آوردی
نهضت فاطمه را صبح سپیدی بانو!
کربلا را ز مدینه تو به قم آوردی
مُلک ری را تو به ایثار خریدی بانو!
قمِ تو بارگه نور و قیام و شرف است
هم چو خورشید از این شهر دمیدی بانو!
قطعه ای از حرم حضرت زهرا حَرمت
حرمش را تو به تصویر کشیدی بانو!
پرچم علم و عمل را تو کشیدی بر دوش
یر این بار گران گر چه خمیدی بانو!

محمود ژولیده

*****

ای ز نسل پاک کوثر فاطمه
زینب موسی بن جعفر فاطمه
از تبار عصمتی معصومه ای
یادگار بی بی مظلومه ای
مثل زینب عالمه در علم دین
قلب تو دریایی از علم الیقین
از مدینه چونکه دل بر داشتی
شوق دیدار برادر داشتی
قم شد از فیض قدومت رشک طور
روی تو آئینه ی الله و نور
آمدی قم غرق استقبال شد
کوچه کوچه شوق و شور و حال شد
جسم تو در اوج غم بیمار بود
روحت اما از خدا سرشار بود
هیجده روز از تو قم اکرام کرد
احترام تو ز خاص و عام کرد
دیگر اما طاقت تو طاق شد
روح تو بر پر زدن مشتاق شد
در لهیب غصه ها بگداختی
دور از روی رضا جان باختی
ابن خزرج چون غمت را جار زد
شهر قم در ماتم تو زار زد
رفتی و قم نینوای ناله شد
سینه ها دولتسرای ناله شد
پیکرت بر دوش اشک و ناله رفت
در بر زهرای هجده ساله رفت
تربتت میعادگاه اهل دل
قبر تو معراج آه اهل دل
مرقدت بوی مدینه می دهد
اشک گرم و سوز سینه می دهد
یک مدینه داغ دل را تازه کرد
دفتر این قصه را شیرازه کرد
داغ تو یادآور یک ماتم است
قامت گردون از این ماتم خم است
آی بی بی امشب امشب گریه کن
همنفس با اشک زینب گریه کن
پیکر پهلو شکسته فاطمه
در مدینه دفن شد دور از همه
نه نفر تابوت زهراشان به دوش
سینه ها آتشفشان لب ها خموش
در دل شب روی دستان علی
خفت در خاک بقیع جان علی

محمودشریفی

*****

محملت با وقار می آمد
سبزتر از بهار می آمد
وه! عجب خوش خرام می آمد
با شکوه تمام می آمد
محملت بود و… خیلِ استقبال
کم محلی نشد ! زبانم لال!
دم قم گرم! سربلند شدیم
ازدعایِ تو بهره مند شدیم
دم قم گرم ! احترام گذاشت
هرچه گل داشت،رویِ بام گذاشت
قم نگاهش لبالب از شرم است
شام ویران که نیست! خونگرم است
پاکی و حُجب، باورِ چشمش
قدم میهمان سرِ چشمش
چادرت ذره ای غبار ندید!
آفتابی به نی سوار ندید!
با مَحارم به قم رسیدی ،شکر
سر دروازه ای ندیدی، شکر
دستِ بیعت به طبل جنگ نخورد
به غرورت کلوخ و سنگ نخورد
قم کجا!؟ کوفه ی خراب کجا!؟
تو کجا !؟ زینب و رباب کجا!؟
گوشه ی معجرت نمور نبود
خبر داغی از تنور نبود
ساربان محملت عجول نراند
چادرت زیر پایِ شمر نماند
هرچه شد،شد! رسیده جان بر لب
ای امان از غریبیِ زینب!
عمه ات اشکِ ارغوان را دید
خنده ی نحسِ خیزران را دید
ته گودالِ پُر بلا را دید
تنِ پامالِ چکمه ها را دید
کوفه را بی عصایِ پیری رفت
خاک عالم سرم، اسیری رفت

وحید قاسمی

*****

…و به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
باد یک نامۀ بی واژه به کنعان آورد
بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد
به سر شعر هوای غزلی زیبا زد
دختر حضرت موسی به دل دریا زد
چادرش دست نوازش به سر دشت کشید
دشت هم از نفس چادر او گل می چید
چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید
من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید
باور این سفر از درک من و ما دور است
شاعرانه غزلی راهی “بیت النور” است
آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید
ماند تا آینۀ مادر دنیا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد
صبح شب می شد و شب نیز سحر هفده روز
چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز
بین سجاده، ولی چشم به در هفده روز
چشم در راه برادر شد اگر هفده روز
روز و شب پلک ترش روضه مرتب می خواند
شک ندارم که فقط روضۀ زینب می خواند

سید حمیدرضا برقعی

*****

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.